سمیه و شاهرخ پس از 22 سال چه سرنوشتی دارند؟ / چه بر سر خانه وحشت خیابان گاندی آمده است؟ + عکس
رکنا: دو برادر خانه ای را که جنجالی ترین پرونده جنایی پایتخت در آن رقم خورده بود ارزان تر از ساختمان های دیگر خریدند و بدون هیچ ترسی در خانه پرونده سمیه و شاهرخ زندگی می کنند.
خانه ویلایی خیابان گاندی. ساختمان شماره ١٩ در یکی از فرعیهای این خیابان جایی که ٢٢سال پیش خبری از آن منتشر شد و همه را شوکه کرد. یک حادثه Incident هولناک که جامعه آن روزها را حسابی ملتهب کرد. یک جنایت Crime خانوادگی که مردم پایتخت را در بهت فرو برد. قتل Murder اعضای خانواده از سوی یک دختر و پسر نوجوان. سمیه و شاهرخ، حادثهای جنایی که تا مدتها تیتر نخست همه روزنامهها و جراید کشور بود.
آن روزها در تهران هرجا میرفتی همه درباره این جنایت صحبت میکردند، همه جا از شاهرخ و سمیه یا همان پرونده جنایی خانه ویلایی خیابان گاندی حرف میزدند، از سنوسال کم این قاتلان تا نحوه جنایتهای هولناکش، از اینکه مادر سمیه چطور از چنگ این دو عاشق و معشوق گریخت و راز این جنایت فاش شد. دیماه سال ٧٥ بود که خبر این حادثه با سه روز تأخیر رسانهای شد.
جنایت در خیابان گاندی. قتل در کوچه بیستوسوم، حادثهای هولناک در شمال تهران، تیتر بیشتر روزنامههایی بود که پانزدهم روز دی ماه خبر این حادثه را منتشر کردند و بعد از آن هم پیگیری جزییات این پرونده به یکی از سوژههای داغ عامهپسند تبدیل شد.
یک دختر و پسر ١٦ساله که برای رسیدن به هم حاضر بودند دست به هر کاری بزنند، از قتل دو کودک بیگناه تا تلاش برای کشتن Killing مادری که مانع و مخالف ازدواج دخترش با شاهرخ بود. اما این زن مقاومت کرده بود و ماجرای این عشق جنونآمیز فاش شد، در نهایت هم این پرونده با گذشت پدر سمیه از قصاص مختومه و سمیه به ١٢سال زندان Prison و شاهرخ هم به ١٠سال زندان محکوم شد.
دست آخر هم سمیه که در جلسه دادگاه بارها خواهان ازدواج با شاهرخ و مرگ در کنار معشوقش بود، پس از آزادی Freedom از زندان ازدواج کرد و شاهرخ هم بیتوجه به عشق آتشینش برای همیشه از ایران رفت.
حالا از آن جنایت هولناک و حاشیههایش هیچ چیز باقی نمانده، نه از عاملان آن حادثه خبری است و نه از خانوادههای آنها. از آن حادثه پرسروصدا و جنجالی فقط یک خانه باقی مانده است و دیگر هیچ. خانهای که هنوز هم بوی خون میدهد. در و دیوار و بندبند آجرهایی که با گذشت سالها یادآور صحنههای تکاندهندهای است. ثانیههای هولناکی که سپیده ١١ساله و محمدرضا ٨ساله توسط خواهرشان در وان همین خانه خفه شدند. دقایق دلهرهآوری که مادر سمیه سعی داشت از چنگ شاهرخ فرار Escape کند و جانش را نجات دهد.
همان خانهای که آن روزها همه درباره آن و جنایت وحشتناکش صحبت میکردند. اما حالا دیگر کمتر کسی درباره آن خانه ویلایی چیزی به خاطر دارد، حتی ساکنان همان کوچه هم زیاد چیزی نمیدانند. فقط املاکیها و ساکنان قدیمی محل درباره این خانه ویلایی و حوادث Accidents هولناکش اطلاع دارند و همین هم باعث شده خرید و فروش این خانه در خیابان گاندی به سختی انجام شود. با این وجود، درحال حاضر دو برادر میانسال صاحبان این خانه ویلایی هستند .
از ماجرای این خانه خبر دارید؟
بله، داستان سمیه و شاهرخ. همان دو نفری که میخواستند همه اعضای خانواده سمیه را بکشند.
یعنی با آگاهی از آن حادثه این خانه را خریدید؟
راستش اول خبر نداشتیم که این خانه همان خانه ویلایی گاندی است. اما املاکی که این خانه را به ما معرفی کرد، به ما گفت که این خانه چه سرگذشتی داشته، البته به همین دلیل هم قیمت آن پایینتر بود. فقط هم همان املاک فایل این خانه را داشت. ما هم اینجا را برای سرمایهگذاری خریدیم. قیمتش هم پایین بود و ما قبول کردیم و خریدیم.
پس با خانواده سمیه معامله کردید؟
نه. ما از فرد دیگری این خانه را خریدیم. آن هم از نفر قبلی. تا جایی که اطلاع داریم خانواده سمیه بعد از آن حادثه این خانه را فروختند. این خانه چند دست گشته تا به ما رسیده است.
شما آن حادثه را به یاد دارید؟
بله، یادم هست. البته ما آن موقع تهران نبودیم. اما یادم هست که تا چند وقت همه درباره آن جنایت صحبت میکردند. خب آن زمان مثل امروز خبرها به سرعت پخش نمیشد. ضمن اینکه این گونه حوادث هم خیلی نادر بود. وقتی این خبر در روزنامهها چاپ شد، همه شوکه شدند. خود من تا چند روز شوکه بودم، بین دوست و فامیل همه از ماجرای سمیه و شاهرخ صحبت میکردند. اما الان خبرهای خیلی مهمتر از آن هم زیاد تأثیری ندارد. مردم زود فراموش میکنند. نمیدانم چرا؟ شاید تعداد این حوادث زیاد شده یا نوع اطلاعرسانی و سرعت بالای آن باعث شده تا مردم بیتفاوتتر از قبل باشند.
چه مدت است که در این خانه ساکن هستید؟
من و برادرم اینجا را برای سرمایهگذاری خریدیم. چند سال پیش ٩٠ میلیون تومان ارزانتر از قیمت بازار Store خریدیم ساکن نیستیم، یعنی با خانواده اینجا زندگی نمیکنیم. اما خب بعضی روزها در اینجا میمانیم. کارمان که طولانی میشود شبها را تا صبح در همین خانه سپری میکنیم.
از بودن در این خانه وحشت ندارید؟
نه. در و دیوار که ترس ندارد. سنگ، آجر و گچ که کاری از دستشان برنمیآید. این آدمها هستند که با کارهایشان ترس و وحشت ایجاد میکنند.
یعنی شما با آن حمامی که سمیه و شاهرخ آن دو کودک را در وان آن خفه کردند، مشکلی ندارید؟
این خانه را از وقتی خریدیم وان نداشت. نفرات قبلی آن را برداشتند. اما اگر منظور شما فضای سنگین یا این جور چیزهاست. من زیاد به این موضوعات توجه نمیکنم. من آدم نترس یا خیلی شجاعی نیستم. بههرحال قتلی سالها قبل اینجا اتفاق افتاده، اما این خانه ساکنان دیگری هم داشته. منظورم این است که رفتارآدمها باعث میشود فضایی سنگین یا مثبت باشد. من حس خاصی به این خانه ندارم، با این حال اما گاهی اوقات حوادث این خانه من را به فکر فرو میبرد. اینکه ساکنان قبلی این خانه یا هر خانهای چه سرگذشتی داشتند و الان کجای این دنیا و به چه وضعی زندگی میکنند.
از سرنوشت سمیه و شاهرخ خبر دارید؟
یکی از همان املاکیها به ما گفتند که شاهرخ خارج از کشور است و آن دختر هم ازدواج کرده است.
اگر روزی سمیه بخواهد این خانه را از شما بخرد، چه تصمیمی میگیرید؟
بستگی به قیمت و وضع بازار دارد، پول خوبی بدهد قبول میکنم. نه شوخی کردم، راستش تا الان به این موضوع فکر نکردم. واقعا نمیدانم.
امیر حسین خواجوی
من خوب یادمه همسن اونا بودم نمیخام فوششون بدم حالا این اخبار بدتر وطبیعی ترشده جونها پررو شدن نه بخاطر زرنگی چون ازادترن ونازکش دارن اما بنظرمن ادما تازیر سی سال توهرشرایطی نباید ادم بکشن !بعد اونم نباید اما اگر دچار مشکلات بوده وعصبی شده میشه یکم توجیه باشه!اما توسن کم مشکلات هم نمیشه اعصاب رو اونقد ازبین ببره چون بدن جوانتر هست خلاصه خیلی بدم اومده بود ازشون وباشرایط رفاهشون اصلن برام توجیه نبودن توقع وازادی وبیشعوری وبیشرمی مسه جونای حالا که میره بالا وبیرحمی این میشه فقط شاید مشکل عصبی توجیه باشه که اونا نداشتن وسن وشرایطشون زیاد نبود
من موندم کی با سمیه ازدواج کرده!!!!!!!!!!!
مقصر اصلی پدر و مادر که خود را علامه میشمردند هست.والسلام
من عاشق شاهرخ شده بودم. خیلی خیلی جوان بودم.. اینکه جنایت کردند تردیدی نیست اما خوشحالم زنده هستند. خیلی بچه بودند. جوانها اون موقع خیلی تحت فشار بودند. خانواده ها محدودتر بودن. کاش اینجور موقع ها یک بزرگتر همیشه باشه که راهنمای جوانترها باشه.