شوهرم با خواهرم در اتاق خلوت کرده بود ! / فهمیدم عاشق خواهرم بوده حتی روز ازدواجمان ! + نظر کارشناس
حوادث رکنا: از وقتی شوهرم را با خواهرم که چند سال از من بزرگتر بود ،در خلوتگاه شیطانی اتاق خواب دیدم دنیا بر روی سرم خراب شد به خاطر آبروی خواهرم سکوت کردم اما این همه ی ماجرا نبود ......

به گزارش رکنا، آسمان آبی است اما برای من این روزها رنگی جز سیاهی ندارد دوران کودکی ام با تصمیم عجولانه خانواده ام با تنهایی وتاریکی سپری شد درحالی که در این دوران همچون کودکان باید بازی میکردم وبچگی میکردم اما این دوره را در خانه مردی هوسران که هیچ وقت من برایش مهم نبودم گذراندم بذراید خودم را معرفی کنم من مینا هستم فرزند دوم خانواده... از اول کنجکاو و باهوش بودم یک خواهر بزرگتر از خودم دارم خواهرم از ناحیه پا دچار مشکل بود و موقع راه رفتن پایش میلنگید به خاطر همین همه هوایش را داشتیم هر طوری بود پدرم خواهرم را به دانشسرا فرستاد که بتواند درس بخواند و آینده خوبی را برای خودش رقم بزند من هم که ابتدایی بودم و غرق در دنیای کودکی و بازی کردن و لذت بردن در فضای سرسبز روستایمان.در روستای ما اکثر بچهها کمک حال خانوادههایشان هستند.
سال تحصیلی تمام شد و من وارد ۱۱ سالگی شدم خواهرم در یک شهر دیگر دانشسرا میرفت و فقط تعطیلات را پیش ما میآمدیک روز که خواهرم اردو رفته بود شارژ گوشیش تمام میشود و از گوشی دوستش به من زنگ میزند و اطلاع میدهد که نگرانش نباشیم بعد از آن روز مزاحمتهای تلفنی برای من شروع شد یک آقا پسری زنگ میزد و بامن شروع به صحبت میکردبعداً از خواهرم فهمیدم که ایشان دوست و عاشق خواهرم هستند و روزی که خواهرم شارژ گوشیش تمام شده بود با گوشی او به من زنگ زده بود به خواهرم گفتم که به دوستش بگوید که تماس با من نگیرد خواهرم گفت او مثل برادرتو هست بعضی وقتها قصد راهنمایی تو را دارد به خاطر همین به تو زنگ میزند اوضاع به همین منوال گذشت دیگه به تماسهای دوست خواهرم عادت کرده بودم ایشان هم که ۷ سال از من بزرگتر بودند همیشه میگفتند که من حس برادری به تو دارم چون کوچک هستی و هنوز بد و خوب را نمیفهمی خودش فرزند طلاق بود و با مادرش زندگی میکردمادرش مخالف ازدواج او با خواهرم بود چون پای خواهر من میلنگید و از نظر مادراو کسرشان بود که یک عروس چلاق بگیرد.یک روز که به خانه آمدم دیدم برایم خواستگار آمده تعجب کردم دوست خواهرم با مادرش برای خواستگاری از من آمده بودندپدر و مادرم از این جریان که این آقا عاشق خواهر بزرگ من است خبر نداشتند با توجه به شرایط مالی بدی که داشتیم پدرم با ازدواج من موافقت کرد من راضی نبودم چون ۱۱ سال بیشتر نداشتم وقتی از دوست خواهرم پرسیدم تو که عاشق خواهرم هستی برای چی میخوای بامن ازدواج کنی گفت اینطوری برای همیشه میتونم خواهرت رو ببینم هر کاری کردم نتوانستم این ازدواج را به هم بزنم چون سنم پایین بود .یک سال بعد در حالی که ۱۲ سال داشتم و همسرم ۱۹ سال ازدواج کردم همسرم اصلاً رابطه عاطفی با من نداشت من فقط وسیلهای بودکه از طریق من میتوانست خواهرم را داشته باشد بعد از ازدواج به شهر همسرم آمدیم و در خانه مادر شوهرم زندگی کردیم از فامیلهای همسرم شنیدم که همسرم اعتیاد هم داشته مادرشوهرم اجازه به من نمیداد با خانوادم ارتباط برقرار کنم اگر هم حرفی میزدم همسرم شروع به مسخره کردن پدرم که از کار افتاده بود و از یک چشم نابینا بود میکرد.همسرم با اینکه کار داشت و در کابینت سازی کار میکرداصلاً خرجی به من نمیداد مدام در حال گشت و گذار با دوستانش بود بعد از دو سال که خونه مادرم رفتیم یک شب متوجه شدم که همسرم نیست بلند شدم و به دنبالش رفتم دیدم در یک اتاق دیگر با خواهرم هست گریه کردم به زور مرا آرام کرد و گفت حق نداری به کسی چیزی بگویی به خاطر خواهرم سکوت کردم که مبادا آبروی خواهرم برود بعد از دو سال خواهرم با شخص دیگری ازدواج کرد همسرم عروسی خواهرم نیامد به قول خودش آدم عروسی عشقش که نمیرود.فکر میکردم با ازدواج خواهرم زندگیم بهتر میشود ولی زهی خیال باطل همسرم با افراد دیگر در ارتباط بود و مدام وارد روابط متعدد میشدو وقتی متوجه روابطش میشدم زیر همه چیز میزد و گردن نمیگرفت روی من غیرت و تعصب نداشت از خانه مادرشوهرم بلند شدیم و یک خانه اجاره کردیم هیچ تغییری در رفتار همسرم ایجاد نشد خیلی احساس تنهایی میکردم از طرفی همسرم اجازه بچهدار شدن را به من نمیداد 12 سال به همین منوال گذشت و من شدم ۲۳ ساله از عالم بچگی بیرون آمدم دوست داشتم مورد توجه قرار بگیرم بماند که سر راهم خیلیا قرار میگرفتند و فکر میکردند که مجردم بایکی از آنها وارد رابطه شدم بعداً فهمیدم که متاهل است ولی دیگر برایم مهم نبود تازه میفهمیدم دوست داشتن یعنی چه اینکه کسی نگرانت باشد و رویت غیرت داشته باشد یعنی چه چیزهایی که همسرم همیشه از من دریغ کرده بود ولی عذاب وجدان هم داشتم چون ذاتاً آدمی نبودم که اهل این روابط و خیانت باشم به خاطر همین این رابطه را با بدبختی تمام کردم رفتم سر کار و الان تصمیم به جدایی گرفتم و میخواهم زندگی جدیدی را به دور از خیانت و بدبختی و بیچارگی و تحقیر بسازم از همسرم متنفرم که باعث شد من به این راه کشیده بشم
نظر کارشناس
تشخیص فریبا قاسمی کارشناس ارشد مشاور خانواده
ازدواج اجباری و غیر عقلانی، داشتن شخصیت وابسته وایثارگر، عدم توانایی در نه گفتن (مراجع) ،نداشتن سواد رابطه، وجوداعتیاد وروابط نامشروع ( همسر مراجع)، اقدامات و راهکارهای پیشگیرانه:
پیشگیری اولیه:
شرکت در جلسات مشاوره قبل از ازدواج و الزامی شدن این موضوع توسط قانون، آموزش مهارتهای زندگی از طریق رسانههای جمعی، لزوم افتتاح مراکز حمایتی از طرف دولت و حمایت از زنان سرپرست خانواده
پیشگیری ثانویه:
انجام مشاوره و گفتگو با مراجعه در طی چندین جلسه مشاوره فردی، مشاوره در جهت پایین آوردن استرس و اضطراب و درنهایت مدیریت انها،اموزش مهارت حل مسئله، تقویت وبالا بردن عزت نفس، شناساندن تله های زندگی فرد (طرح وارها)
پیشگیری ثالثیه:
مشاوره با همسر مراجع و نشان دادن دورنمای مسائلی که در زندگی بعد از طلاق به وجود می اید، تماس با همسر مراجع(جوابگو نبودند)، ادامه روند مشاوره برای مراجع
-
وقتی ارسطو هول شد و حرف زدن یادش رفت!
ارسال نظر