دوستی با گرگ در لباس میش / آغاز سیاهی زندگی من با مواد مخدر
حوادث رکنا:از روزی که رفیق نارفیق قدم درآشیانه ام گذاشت و مواد مخدر را به من تعارف کرد، روزگارم رو به سیاهی نهاد و من زمانی متوجه شدم با گرگی درلباس میش معاشرت می کنم که دیگر دیر شده بود و....
به گزارش رکنا، مرد ۴۶ ساله که در طرح جمع آوری معتادان متجاهر به مرکز انتظامی هدایت شده بود، درباره سرگذشت خود و ماجرای تلخ اعتیاد ش به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت:سیزدهمین سالگرد ازدواج من و نرگس هم گذشت و ما صاحب دومین فرزندمان به نام حبیب شدیم. وضع اقتصادی ما خیلی ضعیف بود و من به سختی مخارج زندگی و اجاره مسکن را تامین می کردم. درهمین اوضاع مالی ناگهان پسر دومم از بدو تولد دچار نارسایی تنفسی شد و به ناچار او را به مراکز درمانی متعددی بردیم، اما همه پزشکان به یک نتیجه درمانی قطعی رسیده بودند که قلب «حبیب» مشکل دارد و باید بلافاصله جراحی شود.
همه پس اندازمان را از بانک برداشتم،حتی موتورسیکلت مدل پایینم را به همراه برخی لوازم منزل فروختم و مبلغی هم ازدوستانم قرض گرفتم تا این که بالاخره هزینه بیمارستان را واریز کردم وپسرم آماده عمل شد. آن لحظه به هیچ چیز جز بهبود فرزندم نمی اندیشیدم. بعد از مدتی که حال حبیب بهتر شد، او را از بیمارستان ترخیص کردیم اما خانه ای نداشتیم که به آن جا برویم، زیرا پول رهن خانه را هم خرج بیمارستان کرده بودم. ازآن جایی که صاحبخانه فرد با خدایی بود به ما یکی دو هفته ای زمان داد تا جایی را پیدا کنیم .
دراین شرایط یکی ازدوستانم گفت:یک ساختمان نیمه کاره است که مالک آن قصد دارد نگهبان استخدام کند، اتاقی هم برای سرایداری دارد که می توانی با همسر و فرزندانت درآن جا زندگی کنی و کار نگهبانی آنجا را به عهده بگیری!
خلاصه همان لوازم مختصری را که داشتیم، برداشتیم و دریک اتاق سه در چهار به زندگی ادامه دادیم اما حقوق و درآمدم کفاف مخارج زندگی و ازطرفی هزینه درمان و خورد و خوراک را نمی داد درنتیجه نرگس تصمیم گرفت به خانه های مردم برای نظافت برود و از این طریق کمک خرج خانه باشد. اگرچه برای من خیلی عذاب آور بود که ببینم همسرم در بیرون از منزل کار می کند اما چاره ای نداشتم .بالاخره چند ماهی گذشت و همسرم پرستاری یک پیرزن را به عهده گرفت که درهفته سه شبانه روز کامل باید به او رسیدگی می کرد و پول خوبی می گرفت. در همین حال من هم باید حواسم به ساختمان می بود و از طرفی از بچه ها مراقبت می کردم. خلاصه نه خواب داشتم و نه خوراک درست و حسابی! یک روز یکی از دوستانم که کارگر ساختمانی بود قدم در خانه ام گذاشت و گفت برای این که توان داشته باشی هم به کارهای بچه ها رسیدگی کنی و هم سرکارت سر خوش باشی، مواد بکش، تا نیازت به خواب کمتر باشد و سرحال ترباشی! خلاصه قبول کردم اما نمی دانستم که با گرگی در لباس میش روبه رو شده ام. او یک روز بعد از اتمام کارش به اتاقک ما آمد و من در حضور دو پسرخردسالم شروع به مصرف مواد مخدر کردم و این آغاز ماجرا بود.
ازآن جا به بعد هرروز مقدار مصرف موادم بالاتر رفت و من دردام مواد افیونی گرفتار شدم. بارها خواستم ترک کنم اما آن رفیق نارفیق هربار مانع می شد چراکه خودش جا و مکان برای مصرف مواد نداشت و باید به خانه من می آمد. این ماجرا ادامه یافت تا جایی که از حقوق همسرم برای خرج موادم استفاده می کردم و پولی راکه همسرم کنار می گذاشت تا در نبودش مقداری خوراکی مقوی برای بچه ها بگیرم، دور از چشمش خرج مواد می کردم. در نهایت همسرم متوجه موضوع شد و تصمیم گرفت از من جدا شود. از سوی دیگر صاحب کارم نیزتا قضیه اعتیادم را فهمید مرا اخراج کرد و کارم را هم از دست دادم.
همسرم هردو فرزندم را گرفت و به خانه برادرش رفت. حالا من بی خانمان شده بودم وشب ها را درکنارکارتن خواب های دیگر می گذراندم و روز ها با جمع کردن زبالههای بازیافتی مخارج مواد و خوراکم را تامین می کردم تا این که نیروهای گشت کلانتری رسالت مرا به عنوان معتاد متجاهر به کلانتری انتقال دادند اماای کاش... با هماهنگی های قضایی، اقدامات قانونی با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد) برای انتقال این معتاد کارتن خواب به مرکز ترک اعتیاد آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
-
آواز و رقص گوگولی دختر نیوشا ضیغمی وسط کنسرت سهراب پاکزاد ! + موزیک ویدئو
ارسال نظر