رکنا:حوالی ظهر بود که سینا مثل هرروز برای بازی با دوستش مجید به کوچه رفت. مریم خانم که سرگرم آشپزی بود با دیدن پسرش که در حیاط را باز کرده و از خانه بیرون میرفت با صدای بلند گفت: پسرم جای دور نری،…