19 سال سن دارم و با دخترعمویم كه یك سال از من بزرگتر است، 7 ماه است نشان بردهام. خیلی او را دوست دارم، البته او هم به من علاقهمند است، اما هر بار از عقد رسمی صحبت میكنم، طفره میرود و تاریخ عقد را به تعویق میاندازد. همیشه از این كار او ترس دارم و فكرم مشغول میشود كه چرا با عقد كردن و مراسم رسمی مخالفت میكند. لطفا راهنماییام كنید.
بیش از 15 سال است به افسردگی مبتلا شدهام و به خاطر آن نتوانستهام موفقیت كاری و اجتماعی داشته باشم، داروها زیاد مفید نبوده و الان دچار مشكلات و بیماری جسمی شدهام. آیا ممكن است از عوارض داروها باشد.
همسرم شكاك است و من را دایم چك میكند و باعث ناراحتیام میشود. هر كاری میكنم علت این سوءظنهای او را بدانم اما سر درنمیآورم. علت این شك او نسبت به مسائل و من چه میتواند باشد؟
من دختری 16 ساله هستم. در حقیقت احساس تنهایی میكنم، آن طوری كه انتظار دارم افراد فامیل با من رفتار كنند نیست. من را خجالتی میدانند، اما این طوری نیست. خیلی ساكت و كمحرف هستم. خودم هم از این كمحرفی رنج میبرم. وقتی در جمع قرار میگیرم نمیدانم درباره چه چیزی حرف بزنم. آیا این نشانه افسردگی است. لطفا راهنماییام کنید.
یك سال و یك ماه است كه به اسم كسی شدهام. من و او دوست داریم عقد شویم، اما خانوادههایمان راضی نیستند و میگویند باید بعد از اتمام درس عقد كنید. نمیدانم باید چگونه تصمیم بگیرم. لطفا راهنماییام کنید.