جواني 22 هستم. شغلم فروشندگي است، با صاحب مغازه دوستي 8 ساله دارم. او حدود يک سال است که ازدواج کرده است. من و خواهرزنش به يکديگر علاقهمنديم. دوستم با ازدواج ما موافق بود ولي با گذشت زمان به عمد کاري کرد که ما به هم نرسيم و به ما خيلي حسودي ميکند. لطفا من را راهنمايي کنيد، بدجور درگيري فکري پيدا کردم.
حدود يک سال است که عقد کردهام. خانمم به من خيلي وابسته شده به حدي که با خانوادهاش دعوا ميکند به خاطر من و خيلي زود گريهاش ميگيرد. از اينکه زود گريه ميكند و با خانوادهاش براي همه چيز دعوا ميکند رنج ميبرم. لطفا راهنماييام کنيد.
من خيلي تنها هستم و دلم پر است. يکي از دوستام به قدري پشت سر من بدگويي کرده است که الان نميتوانم در هيچ جمعي از دوستانم حاضر شوم و به اين خاطر افسرده شدهام و وضعيت روحي مناسبي بهخاطر حرفهايي که پشت سر من زده است ندارم. ميخواستم بدانم چرا برخي افراد اين ويژگي را دارند؟
خيلي دلم گرفته است چون كسي را كه دوست داشتم به من دروغ گفته و دلم شكسته است و نميتوانم با فرد ديگري رابطه دوستي برقرار كنم. از كجا ميتوانم متوجه شوم كه دوستانم مرا دوست دارند؟
نزديک به دو سال است که ازدواج کردهام ولي خيلي اذيت ميشوم. شوهرم خيلي اذيتم ميکند. او دمدمي است و اين رفتارهايش من را خسته ميکند، ميخواهم از او جدا شوم. لطفا راهنماييام کنيد.