کابوسهای مهناز تمام شد / ناگفته هایی که تن هر زنی را می لرزاند!
رکنا: آفتاب حصیری بزرگی روی سرش گذاشته، روی صندلی پلاستیکی نشسته و چشمانتظار مشتری است. دستبندهای رنگی، گردنبندهای کوچکوبزرگ در کنار رومیزیهای دستباف چیده شدهاند تا چشمان مشتریای را خیره کنند و اسکناسی را به دخل مهناز اضافه کنند.
زنی بالابلند و سپیدروی با چشمانی آبی در لباسی قدیمی اما آراسته. «متولد ٥٤هستم اما بیشتر از سنوسالم نشان میدهم. با خودم تعارف که ندارم، البته شکایتی هم ندارم. زندگی سختی را پشتسر گذاشتهام اما بر این باورم که باید همینطور میشد و خدا را شاکرم.»
در خانوادهای پرجمعیت به دنیا میآید. فرزند اول خانواده است و بعد از خود پنج خواهر و یک برادر دارد. «همگی ازدواج کردهایم و سر خانه و زندگیمان هستیم. تعداد نوهها زیاد است و وقتی دور هم جمع میشوند، غوغایی میشود.»
مهناز دانشآموز درسخوانی بوده و به این فکر میکرده که داروسازی بخواند اما زندگی سر سازگار با او نداشته و حالا شبوروز روی سنگها خم میشود تا روی نخ بچیندشان و دستبندی شود بر دست دختری.
البته دستهایش به راحتی با قلاب بازی میکند تا نخهای رنگی کنار هم بنشینند و رومیزی زیبایی شوند. «امتحانات دبیرستان را میدادیم و سرگرم فرمول حفظ کردن بودیم که مادرم خبر داد یکی از روزها خواستگاری به خانه میآید.
سهروزتمام اعتصاب غذا کردم برای مخالفت اما تاثیری نداشت و خاله مادرم با پسرش به خانه ما آمد. امید داشتم اتفاقی ماجرا را به نفع من تغییر بدهد و راهی دانشگاه شوم نه خانه بخت، اما اینچنین نشد و در نهایت از سر سفر عقد سردرآوردم.
عروسی که آنقدر گریه کرده بود که چشمان پفش و صورت سرخش هیچ تناسبی با لباس سفید بختش نداشت.»
مهناز که مسیر زندگیاش را تغییریافته میدید، سعی کرد در کنار خانهداری و همسرداری درس را ادامه بدهد و نیمهشبها بساط کتاب و دفترش را پهن میکرد تا شاید آرزویش را محققشده، ببیند، اما دوباره تلاشهایش نتیجه نداد و بهانهای جدید شد برای کتکخوردن از همسرش.
«هیچ بخش از زندگیام به نوعروسها نمیخورد. از روز اول ازدواجمان کتکخوردن بخشی از برنامهها بود. روزها و ماههای اول به کسی شکایت نمیکردم و برای هر کبودی و سرخی داستانی سرهم میکردم اما دیگر طاقتم طاق شد و شکایتش را به مادرم بردم اما بینتیجه بود و فهمیدم این زندگی من است و باید ادامه بدهم.
به دنیا آمدن بچهها هم تاثیری نداشت و شرایط را برایم سختتر میکرد.» به دنیاآمدن بچهها کلا تب درسخواندن را خاموش میکند. میلاد و بهاره نتیجه این ازدواجاند. «میلاد دوسال داشت و بهاره یکساله بود که متوجه شدم همسرم اعتیاد دارد به موادصنعتی.دانستن این واقعیت زندگی را بیشتر از گذشته به کامم تلخ کرد.»
مهناز از ترس جان فرزندانش، شبها نیمه هوشیار میخوابیده تا مبادا همسرش آسیبی به آنها وارد بکند. «بچهها را کنار خودم میخواباندم تا خیالم راحتتر باشد، مخصوصا از شبی که با روسری سرم سعی داشت خفهام کند و بچهها را آتش بزند.
همانشب هم با هزار بدبختی با بچهها از خانه فرار Escape کردیم و با همان لباسهای خانه، به خانه یکی از همسایهها پناه بردیم.» مهناز بعد از این اتفاق، برای طلاق اقدام میکند اما با قوانین پیچدرپیچ کاری به جایی نمیبرد اما ناامید نمیشود و پیگیر پرونده طلاقش میشود.
«به هر بدبختیای بود، طلاق گرفتم. تا یکی، دوسال بعد از جداشدنمان هم من و بچهها را تهدید میکرد اما خدا را شکر این کابوس تمام شد و حالا زندگی خوبی دارم. از دسترنج خودم زندگی را میچرخانم. پسر و دخترم دانشجواند و نیمهوقت کار میکنند. سهنفری زندگی خوبی داریم و کابوسهایمان را فراموش کردهایم.»
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید
61 سال زندان برای داماد که برای ماه عسل با زن سومش به مشهد رفته بود! + عکس
قتل لیلای 30 ساله پشت شمشاد های اتوبان حکیم +عکس و فیلم
کودک زیر چرخ های یک خودرو جان داد!/ مادر این بچه فقط تماشا می کرد! +فیلم
فوری / 4 پلیس ایلامی در سرقت آثار باستانی دستگیر شدند!
این دختر 9 سال توسط پدرش مورد آزار بود! / شب ها با گریه می خوابیدم!
این مرد 31 ساله 38 هزار و 250 سکه خریده است !
پاهای کوتاه و بلند زن مطلقه او را به قهقرا برد! + عکس
لحظه وحشتناک غرق شدن 2 مرد در رودخانه / همه تماشا کردند! + فیلم
شهادت3 بسیجی همزمان با بازی ایران و پرتغال + جزییات
زنی شوهر چشم چرانش را نیمه شب با چاقو عقیم کرد! + عکس
مهشید و ناهید مخالف اعدام 2 مرد بی حیا بودند! / در پراید چه گذشت؟
پایین تنه رویا را سوزاندند و با چوب زدند!
2 مرد ایرانی: در زندان تایلند سوسک و موش مُرده می خوردیم!+ عکس
زن خائن باید در دیوانه خانه کار کند! / عجیب ترین مجازات !
جزییات قتل زن تهرانی در حمام خانه + عکس و گفتگو با قاتل
زن خائن مرد کرمانی را برای قتل شوهرش به شمال کشاند!
پای یک دختر در میان بود! / زاویه ای جدید از قتل در پایتخت + عکس
میلیاردی ترین پرونده طلاق در تهران! + جزییات تلخ
ارسال نظر