روایت خواندنی پرویز پرستویی از چهار شمع مهم زندگی+عکس

وی در این پست نوشت:

امید

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که کودک صدای آنها را می شنید.

اولین شمع گفت:"من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم". هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد.

شمع دوم گفت:"من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم".حرف شمع ایمان که تمام شد، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.

وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت:"من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند"سپس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد.

کودک وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. با نگرانی گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت:"نگران نباش، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم"

چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.

شعله امید هرگز نباید خاموش شود و باید همیشه امید،ایمان،صلح و عشق را در وجود خود بیدار و روشن نگهداریم کنیمبرای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی