سریالی که با شروع خوب آغاز شد اما کلیشه ها قوی تر عمل کردند
رکنا: این روز ها سریال روزهای بی قراری به کارگردانی کاظم معصومی هستیم که یکی از ملودرامهای آشنای تلویزیون کشورمان به حساب میآید. این سریال از شبکه 3 روی آنتن می رود و با گاف هایی نیز در پخش مواجه شده است اما توانسته به نسبت مخاطب را راضی نگه دارد.
اگر بخواهیم تاریخ سریال سازی را در ایران از منظر پرمخاطب بودن بررسی کنیم بدون شک ملودرام بیش از دیگر گونهها مورد توجه قرار گرفته است.
تصویر راه رفتن روی لبه تیغ
دلایل مختلفی هم برای آن وجود دارد که مهمترین آن، علاقه مخاطب ایرانی به شنیدن قصههای سرراست و تا حدودی نزدیک به زندگی است که خانواده محوری هم چاشنی آن شده باشد. اینگونه آثار برای طیفهای مختلف مخاطبان سهلالوصول بوده و میتواند موجبات سرگرمی آنها در ساعات فراغتشان را فراهم آورد.
در این سریال ابوالفضل پور عرب بازیگر Actor مطرح دهه هفتاد در یکی از نقشهای متفاوت ظاهر شده است. در این نوشته ضمن بررسی این سریال، گریزی به شیوه بازیگری پورعرب زده شده است.
شروعی مناسب و امیدوارکننده
مهندسی جوان به نام فرهاد که در کارش هم موفق به نظر میرسد و در زندگی خانوادگی هم روزهای شیرینی را پیش روی دارد به یکباره در سانحه رانندگی با یک بحران بزرگ روبهرو میشود. بهپور در مقام نویسنده فیلمنامه روزهای بیقراری در همان دو سه قسمت نخست شخصیتهای اصلی کار را معرفی کرده و با ریتمی مناسب به نقطه عطف اول (تصادف رها و به کما رفتنش) میرسد. از این منظر او موفق عمل کرده و قلاب خود را به مخاطب خود بخوبی وصل میکند. اما در ادامه که فرهاد باید با بحران مربوط به رها و مرگ راننده شرکت خود روبهرو شود، کلیشهها سروکله شان پیدا شده و داستان را تحتالشعاع خود قرار میدهند.
برای مثال هم میتوان به رفتار پرخاشگرانه پسر راننده فوت شده (نوید) در برابر فرهاد آن هم در بیمارستان اشاره کرد که گل درشت و اغراق شده به نظر میرسد. در حقیقت سازندگان این سریال برای قسمتهای پس از بحران آنچنان که باید چارهای نیندیشیدهاند تا جایی که مخاطب را خسته و کسل میکنند.
مشکل دیگر جلو بودن مخاطب از داستان است که برای یک سریال آن هم در تعداد قسمتهای بالا سم مهلکی است که میتواند به ریزش مخاطب هم منجر شود. برای مثال میتوان به بیماری ریه نوید اشاره کرد که وی را در فهرست پیوند ریه قرار داده و در سوی دیگر رهای در آستانه مرگ مغزی قرار داده شده است!
داستانکها: بازوهای مناسب داستان اصلی
قصه مربوط به فرهاد و رها بهعنوان مرکز ثقل فیلمنامه در کنار دو داستان فرعی نسبتا خوب قرار گرفتهاند که به آن چفت شدهاند. در داستانهای فرعی با نوید و فریبا و سارا و برادرش منصور روبهروییم که هر یک به شکلی با رها و همسرش ارتباط پیدا میکنند. در عین حال هر کدام از این داستانکها هویت مستقل خود را داشته و به موازات داستان اصلی پیش میروند. بخصوص اولی که با وجود بهرهمندی از کلیشه ها، مماس با جامعه و قابل باور برای مخاطبانش است.
نوید برای ازدواج با دخترعمویش با مشکلات مالی زیادی دست و پنجه نرم میکند و به وضوح از بیکاری رنج میبرد در حالی که پشتوانهای به نام پدر را از دست داده است. در طرف دیگر هم سارایی قرار دارد که دوستی عمیقی با رها داشته و با توجه به وضعیت پیش آمده برای او سعی در سروسامان دادن به نوزاد رها(بهار) دارد. شخصیت خاکستری منصور نیز با توجه به پس زمینه زندان Prison رفتن و اختلافش با فرهاد میتواند نقش تعیینکنندهای در ادامه داستان داشته باشد.
شخصیتها و کلیشهها
یکی از معضلات همیشگی ملودرامهای تلویزیونی، پرداخت شخصیتها اعم از اصلی و مکمل است که بیشتر به سمت خصوصیات تیپیک میروند. در حقیقت نویسندگان فیلمنامه بخشی از شخصیتهای خود را از نمونههای مشابه پیشین وام گرفته و روی آشنایی ذهنی مخاطب با آنها حساب خاصی باز میکنند.شخصیتهای روزهای بیقراری هم تا حدودی در این گروه قرار گرفته و کمتر با شخصیتی با لایههای درونی متعدد روبهروییم. فرهاد مرد عاشقی است که پس از حادثه Incident به وجود آمده برای همسرش به اصطلاح جا نزده و وفادارانه بیش از یک سال در انتظار بهبود همسرش ایستاده است. اما از فرهاد بهعنوان یک مهندس موفق جوان که کارگاه ساختمانی بزرگی به او سپرده شده، چیز زیادی نمیبینیم که همین امر به باورپذیری این شخصیت لطمه زده است. در طرف مقابل با رها روبهروییم که او هم در مدت کوتاه حضورش شبیه به کلیشه آشنای زن مهربان ایرانی است که بارها و بارها در سریالهای مختلف تکرار شده است. نوید و فریبا هم بهعنوان زوج دیگر این مجموعه تلویزیونی، بهتر از کار درآمده و کمتر از حیث کلیشهها آسیب دیدهاند. خودخواهیهای نوید که از بیماری ریه رنج میبرد از یک سو و کلافگی فریبا که پا در هوا و بلاتکلیف مانده از سوی دیگر به کیفیت این دو شخصیت کمک کرده و لایههایی هر چند اندک به آنها بخشیده است. سارا هم تا به اینجای کار بدون فراز و فرود پیش رفته و کلیشه آشنای دوست صمیمی قهرمان داستان را برای ما تداعی کرده که در قسمتهای بعدی محوریت بیشتری پیدا میکند. البته این امر در رابطه با برادر او (منصور) نیز صدق میکند.
کاظم معصومی که فیلم خوب طبل بزرگ، زیر پای چپ را از او بهخاطر داریم، پس از مدتها دوری از کارگردانی با روزهای بی قراری به قاب کوچک بازگشته اما چندان موفق نشان نداده است. برای مثال هم میتوان به فرم قاببندیها و زوایای دوربین و بخصوص بازی بازیگران اشاره کرد که در این آخری ضعفهای فراوانی به چشم میخورد که معصومی بهعنوان کارگردان نقش تعیینکنندهای در بهوجود آمدن آن داشته است.
پورعرب: ستارهای در قاب کوچک
یکی از مهمترین ستارههای سینمای ایران پس از انقلاب که در ابتدای دهه 70 به اوج شهرت و محبوبیت رسید، ابوالفضل پورعرب است که در کنار سینما Cinema در تلویزیون هم فعال بوده و در چند مجموعه تلویزیونی با کیفیتهای متفاوت به ایفای نقش پرداخته است. مهمترین نکته درباره او این است که به اصطلاح دوربین دوستش داشته و تصویر شیرین دلنشینی برای مخاطبان خود دارد. به همین خاطر هم آثار تلویزیونیاش میلیونها بیننده را پای تلویزیونها فارغ از کیفیت نهایی کار نشانده است. حال نگاهی گذرا به این آثار به بهانه حضور پورعرب در مجموعه تلویزیونی روزهای بیقراری ساخته کاظم معصومی میاندازیم.
نقشهای متنوع از تنهاترین سردار تا یک وجب خاک
در دهه 70، مهدی فخیمزاده در تنهاترین سردار که به برههای از زندگانی امام حسن(ع) میپرداخت از پورعرب در یکی از نقشهای اصلی فیلم بهره گرفت. آن هم در قطب مثبت و با گریمی متفاوت اما نهچندان با کیفیت که در بخشهای زیادی از کار حضور داشته و بازی نسبتا خوبی هم از خود به نمایش گذاشته است. سیروس مقدم در مجموعه پربیننده مسافر از پورعرب در یکی از نقشهای کلیدی کار بهره گرفت که بخوبی در قالب نقش نشسته و با آن جفت و جور شده است. بخش مهمی از کیفیت علاقه شکل گرفته میان او و خانم دکتر به بازی خوب و گرم پورعرب برمیگردد که اندک اغراقهایش نیز با خصوصیات تیپیک نقش هماهنگ است. همراز دیگر کارهای محبوب تلویزیونی این بازیگر است که سامان مقدم آن را کارگردانی کرده است. وی در این سریال دزدی theft است که پس از سالها سراغ طلاهای دفن شده سرقتی میآید اما در آن زمین نیمهکاره قدیمی، مسجدی ساخته شده است. پورعرب با همان شیرینی همیشگی خود نقشی کلیشهای در قصهای کلیشهایتر را ایفا کرده و خود به مرکز ثقل آن تبدیل شده است.
یک وجب خاک ساخته علی عبدالعلیزاده نقشی تقریبا تکراری را برای پورعرب همراه کرد: بهمن فروشنده خردهپای فیلمهای خارجی که بهواسطه آشنایی با داماد خانواده افشاری وارد نقشه او شده و خود را بهعنوان مهندس تحصیلکرده از خارج برگشته جا میزند که در نهایت متنبه شده و به راه درست بازمیگردد. یک وجب خاک با توجه به کیفیت معمولی خود چندان مورد توجه قرار نگرفته و بازی نسبتا خوب پورعرب نیز به تبع آن چندان دیده نشد.
کمدی زیرزمین تا اوجی به نام وضعیت سفید
در زیرزمین ساخته علیرضا افخمی، پورعرب بار دیگر در نقش یک سارق بازی کرده که برای گرفتن پولش که در زیرزمین ساختمانی قدیمی دفن شده به آب و آتش میزند. تنها فرق این نقش با نقشهای مشابه قبلی، تلخی موجود در آن است که فتحعلی اویسی در نقش مقابل او با شیرین زبانیهایش تا حدودی از تلخی آن کاسته است.
شخصیت بیژن در سریال وضعیت سفید ساخته حمید نعمتالله را میتوان بهترین نقشآفرینی وی در قاب کوچک تلویزیون به حساب آورد که درست نوشته و بازی شده است. مردی در آستانه میانسالی، خسته و کلافه از زندگی مشترک با زنی مبتلا به افسردگی و بچههایی که هرکدام یک سازی برای خودشان میزنند و در نهایت بدهی سنگین ناشی از تجارتی کوچک که گریبانگیرش شده است. پورعرب این خستگی و بیحوصلگی را با ظرافت خاصی از کار درآورده و شخصیتی بشدت آشنا برای مخاطب خلق کرده است که همچنان در بازپخشهایش طراوات خود را حفظ کرده است.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر