پسرانی که با دیدن این دختر گم و گور می شوند!

خانواده ام مرا آزاد گذاشتند تا خودم برای آینده ام تصمیم بگیرم. من که تشنه محبت بودم و از طرفی نگاه دلسوزانه اطرافیان عذابم می داد با پسری آشنا شدم. به خواستگاری ام آمد. تبعه خارجی بود؛ پدر و مادرم مخالفت کردند. اما من عقلم را باخته بودم .

طلاهای مادرم را برداشتم و فرار کردم. پسر جوان مرا به یکی از شهرهای مرزی برد.می خواستیم از آنجا به کشورش برویم. نعیم طلاها و شش میلیون تومان پول نقدی که همراهم بود را برداشت و گم و گور شد. هاج و واج مانده بودم که پلیس دستگیرم کرد. به خانه برگشتم. از آن به بعد در اتاقم زندانی شدم. خانواده ام از نظر عاطفی طردم کرده بودند. البته به آنها حق می دهم. من اشتباه کرده بودم. مدتی گذشت. از طریق اینترنت با پسر دیگری آشنا شدم. مونس تنهایی ام شده بود. قرار و مدار ازدواج گذاشتیم. می گفت بعد از عمل جراحی مادرش به خواستگاری ام می آید. امروز و فردا می کرد . دلواپس بودم. یک روز ادعا کرد سه میلیون تومان تقاضای وام کرده تا مادرش را به بیمارستان ببرد. به این امید که بعد از دریافت وام پولم را بر می گرداند طلاهای همسر برادرم را دزدیدم. از پنجره آپارتمان پلاستیک بی زبان طلا را پائین انداختم. او هم از آن روز گم و گور شد و تازه فهمیدم چه حماقتی کرده ام.می ترسیدم خانواده ام بفهمند سرقت طلا کار من بوده؛ فرار کردم. ماموران کلانتری 11 دستگیرم کردند و ... .

وبگردی