به گزارش رکنا، زن 40 ساله که با شکایت دخترش به کلانتری طبرسی شمالی مشهد احضار شده بود، در حالی که بیان می کرد نمی دانم چرا سرنوشت من این گونه رقم خورده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 5 ساله بودم که مادرم از دنیا رفت و از آن روز به بعد سیاهی و تاریکی بر زندگی ما چیره شد.

آن زمان پدرم به خاطر این که نمی توانست از یک دختر کوچک نگهداری کند با زن دیگری ازدواج کرد ولی من به جای آن که سرپناهی بیابم آواره خانه های نزدیکانم شدم چرا که نامادری ام حاضر نشد از من نگهداری کند.

خلاصه روزی در خانه عمه بودم، یک روز دیگر کنار مادربزرگم زندگی می کردم و یک روز هم به منزل عمویم می رفتم تا این که بالاخره در 13 سالگی پای سفره عقد نشستم. عمویم مرا به مردی شوهر داد که 15 سال از من بزرگ تر بود.

آن روز همه فامیل خوشحال بودند که من سروسامان گرفته ام و سربار دیگران نیستم اما من هیچ گونه آگاهی از زندگی مشترک نداشتم. هنوز یک سال از مراسم عقدکنان نگذشته بود که فهمیدم «کریم» به موادمخدر اعتیاد دارد اما من چاره ای جز سکوت نداشتم و نمی توانستم در این باره حرفی بزنم یا اعتراضی بکنم، پس با همین شرایط ساختم.

در حالی که صاحب سه دختر زیبا شده بودم و دیگر حتی نمی توانستم به طلاق هم فکر کنم چرا که دوست نداشتم دخترانم نیز مانند من آواره منازل مردم شوند ، کریم به مصرف شیشه و کریستال روی آورده بود و هر روز دچار توهم می شد و در همان حال با چاقو به من حمله می کرد.

یک بار چاقویی به شکمم زد که دو هفته در بیمارستان بستری شدم. بعد از آن هم با تهمت های ناروایش زندگی را برایم زجرآور کرد. با وجود این باز هم طلاق نگرفتم اما روزی که فهمیدم با یک زن معتاد ارتباط دارد و به من خیانت می کند، دیگر طاقت نیاوردم و از او جدا شدم.

از آن روز به بعد در خانه های مردم کار می کردم تا شکم دخترانم را سیر کنم. مدتی بعد از این ماجرا با «جهان» آشنا شدم .او مردی متاهل بود و با چرب زبانی مرا برای ازدواج راضی کرد چرا که مدعی بود از دخترانم مانند فرزندان خودش حمایت می کند.

در آن روزها دختر بزرگم 9 ساله بود و من با وعده و وعیدهای پوشالی جهان به عقد موقت او درآمدم. اما او به هیچ کدام از وعده هایش عمل نکرد و از همان روز اول با فرزندان من مشکل داشت ولی متاسفانه من باردار شده بودم و باید این مشکل را حل می کردم، به همین دلیل دخترانم را به بهزیستی سپردم و چند سال بعد نیز جهان آن ها را به اجبار عروس کرد.

خلاصه با ازدواج آخرین دخترم از جهان هم طلاق گرفتم و به عقد موقت مرد دیگری درآمدم. با آن که دختر بزرگم زندگی آرامی دارد اما متاسفانه دختر دیگرم «حمیرا» نتوانست با شوهرش زندگی کند و از او طلاق گرفت.

حمیرا دختر دومم بود و هیچ وقت به نصیحت هایم گوش نمی داد. خلاصه او در 17 سالگی دوباره نزد من بازگشت و من هم همه تلاشم را می کردم تا سرنوشت او مانند من رنگ سیاهی به خود نگیرد ولی حمیرا دختری مغرور وخودرأی  است به طوری که هیچ گاه به نصیحت های من اهمیتی نمی دهد و هرکاری را که خودش دوست دارد بدون تامل انجام می دهد.

او هر شب به پارتی های مختلط شبانه دوستانش می رود و در کنار آن ها موادمخدر مصرف می کند و مشروبات الکلی می نوشد. اکنون نیز متوجه شده ام با مردی متاهل ارتباط دارد که 20 سال از خودش بزرگ تر است و من خوب می دانم آن مرد فقط به قصد هوسرانی دخترم را اغفال کرده است چرا که خودم سختی های زیادی کشیده ام و با این گونه حیله گری ها که ریشه در مرداب دارد به خوبی آشنا هستم ولی دخترم حاضر نیست از گذشته من عبرت بگیرد.

من نمی خواهم دخترم نیز به سرنوشت تلخ من دچار شود. وقتی به او اعتراض می کنم که با چه کسی بیرون می رود یا چرا دیر به خانه بازمی گردد به چشمانم خیره می شود و مرا زن بدبختی می خواند که نتوانسته است راه درست زندگی را پیدا کند! او می گوید من هرکاری بخواهم انجام می دهم و تو هم نمی توانی مقابلم بایستی و... .

در همین حال حمیرا، زن 20 ساله نیز که در اتاق مشاور حضور داشت به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی گفت: من از همان دوران کودکی سختی های زیادی را تحمل کرده ام؛ اعتیاد پدرم، در به دری، سرزنش های ناپدری، خودکشی، طلاق، بی پولی و خیلی چیزهای دیگری که هیچ کس نمی تواند در این سن و سال آن ها را تجربه کند ولی اکنون که با «رسول» آشنا شده ام، نمی خواهم او را از دست بدهم چرا که فکر می کنم در کنار او به همه خواسته ها و آرزوهایم می رسم.

در این هنگام مشاور کلانتری با دستور سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) با رسول تماس گرفت و او را به کلانتری دعوت کرد اما بررسی های کارشناس و مددکار اجتماعی مشخص کرد، نه تنها حمیرا تنها زنی نیست که با وی ارتباط دارد بلکه رسول فقط به قصد سوء استفاده وارد زندگی این زن 20 ساله شده است و... .

 

وبگردی