برادر گمشده ایرانی پس از 71 سال خواهرش را دید + فیلم و عکس
رکنا: "خواهر خودت را ناراحت نکن، همه چیز درست می شود، چه زمانی می توانم یکی از خواهر و برادرهایم را ببینم، یکی از شما را هم ببینم، برایم کافی است، راستی خواهر اسم مادرمان چه بود؟" این جملات، اولین مکالمه تلفنی مردی است که بعد از 71 سال خانواده خود را پیدا کرده است.
به گزارش خبرنگار عاطفه های گمشده رکنا، چند روز به نوروز ۱۳۲۹ نمانده است، نوزاد پسری در یک خانواده ۷ نفره روستایی در زنجان چشم به جهان باز می کند. مادر درد زایمان را تاب نمی آورد و در ۲۵ اسفند ۱۳۲۸ یعنی همان روزی که فرزندش را به دنیا می آورد، برای همیشه چشم از جهان می بندد.
سپردن نوزاد 10 روزه به خانواده ای دیگر
رجب علی، پدر خانواده از طرفی دلشکسته، از دست دادن همسر است و از طرفی نگران ۵ کودکش است که بزرگترین آن ها فقط ۸ سال دارد. بی قرار به دنبال مادری می گردد تا شاید به فرزند او هم شیر بدهد ولی در همسایگی آن ها کسی نبود.
تا اینکه در همان روزها سیل به روستای آن ها می زند و رجب علی از ترس مردن فرزند کوچکش که حالا به علت نخوردن شیر ضعیف شده است، تصمیم می گیرد به شهر برود و نوزاد ۱۰ روزه را به خانواده ای که فرزندی ندارند بسپارد.
پدر نوزاد با امضا کاغذی کوک خود را به "رزاق" داد
رجب علی نوزاد را در آغوش می گیرد و از اهالی محل سراغ خانواده ای که فرزندی نداشته باشند، می گیرد. از قضای روزگار با "رزاق" آشنا می شود.
"رزاق "مرد مومنی بود و وضع مالی خوبی داشت و سال ها از ازدواجش می گذشت ولی فرزندی نداشت.
رجب علی با امضا کاغذی جگر گوشه اش را به او می سپارد و ترس از این که "رزاق" از بزرگ کردن نوزاد پشیمان شود بدون هیچ آدرس و نشانه ای از خود می رود.
"رزاق" نوزاد را به خانه می آورد و به همسرش "شوکت" می دهد و نام او را "جلال" می گذارند.
"جلال" با مهر پدر و مادر جدید بزرگ می شود، زمانی که او ۸ ساله می شود، مادرش به علت اختلاف هایی که با "رزاق" داشت و ترس از این که یگانه پسرش "جلال" را که با مهر و محبت بزرگ کرده است از او بگیرند، از "رزاق" جدا می شود و با "جلال" به تهران می آید و او را تنهایی بزرگ می کند.
جلال در ترمینال جنوب کار می کرد
"شوکت" برای تامین مخارج خانه خیاطی می کرد ولی کفاف زندگی را نمی داد. به ناچار جلال فقط تا سوم دبستان توانست درس بخواند و برای کمک خرج خانه بودن در ترمینال جنوب کار می کرد.
زمانی که "جلال" ۱۷ ساله شد، متوجه می شود مادری که او را عاشقانه بزرگ کرده است، مادر واقعی او نیست.
"جلال" همه تلاش خود را برای پیدا کردن خانواده واقعی خود می کند، او می داند که خواهر و برادر دارد ولی از آنجایی که پدرش بی نشان او را رها کرده بود، تلاش هایش بی ثمر ماند ولی همیشه یک سوال او را رنج می داد، چرا میان تمام بچه ها فقط من را پدر بزرگ نکرد؟!
حالا جلال 71 سال سن دارد
حالا بعد از گذشت این همه سال، "جلال" ۷۱ سال سن دارد. او صاحب همسر و ۵ فرزند و نوه است. اما هیچ وقت از پیدا کردن خانواده اش خسته نشد. تا این که" خدیجه" فرزند بزرگش تصمیم میگیرد داستان زندگی پدر را بنویسد و آن را در یک گروه خانوادگی به اشتراک بگذارد.
اقوام بعد از خواندن سرگذشت "جلال" به دخترش خدیجه پیشنهاد می دهند در فضای مجازی آگهی بدهند تا شاید پدرش خانواده واقعی خود را پیدا کند.
"خدیجه" در صفحه اینستاگرام حامی گمشدگان آگهی می دهد و خواهر و برادرهای جلال که سال ها به دنبال یگانه گمشده خود بودند با دیدن آگهی با آن ها تماس گرفتند و "جلال" بعد از ۷۱ سال توانست خواهر و برادرهای خود را با چشمانی اشک آلود در آغوش بگیرد.
"جلال" در حال حاضر ساکن شهر "مشهد" است و به علت سکته مغزی در بستر بیماری است، هر چند دوست داشت که این اتفاق زودتر رخ دهد ولی خوش حال از پیدا کردن خانواده واقعی خود و شاکر و قدردان پدر و مادری است که او را عاشقانه و با تمام سختی ها بزرگ کردند.
ارسال نظر