کرونای بی رحم زندگی زوج جوان را تلخ کرد / مرگ پدر قبل از تولد دخترش

به گزارش رکنا، زن 30 ساله با بیان این که نمی خواهم حضانت فرزندانم را به دیگران بسپارم درباره قصه زندگی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یکی از شهرستان‌های خراسان رضوی به دنیا آمدم و تحصیل کردم اما هنوز امتحانات سال آخر دبیرستان به پایان نرسیده بود که روزی در یک جشن عروسی زنی میان سال خیلی با من گرم گرفت و از رفتار و حجابم تعریف و تمجید کرد.

آن زن از بستگان داماد بود و من هیچ شناختی از او نداشتم هنگامی که مهمانی به پایان رسید آن زن در بیرون از مجلس عروسی کنار مادرم قرار گرفت و با او به گفت و گو پرداخت وقتی دیدم پسرجوانی که همراه آن زن بود نگاهش به چهره من گره خورده است تازه فهمیدم او قصد خواستگاری از مرا دارد .

ازدواج در شرایط سخت  اقتصادی

حدسم درست بود چرا که مادرم ماجرای خواستگاری آن زن را با پدرم در میان گذاشت و این گونه من پای سفره عقد نشستم و با «مهدی» ازدواج کردم ولی خانواده او که در مشهد ساکن بودند اوضاع مالی خوبی نداشتند از سوی دیگر نیز برخی از اعضای خانواده مهدی با این ازدواج مخالف بودند به همین دلیل هیچ گونه کمک مالی به ما نمی کردند با وجود این من عاشق مهدی بودم و همه تلاشم را به کار گرفتم تا پایه های این زندگی را محکم تر کنم.

او نیز عاشقانه مرا دوست داشت و دوشادوش یکدیگر در حالی برای درآمدزایی بیشتر کار می کردیم که من پسر اولم را باردار بودم ولی سختی کار در بیرون از منزل را تحمل می کردم تا این که آرام آرام وضعیت مالی ما رو به بهبودی گذاشت . طولی نکشید که خانه دار شدیم و زندگی شیرینی را تجربه کردیم .

زمانی که پسر دومم به دنیا آمد همسرم تلاش کرد تا مرا از کارکردن بیشتر بازدارد . او می گفت تو فقط به امور خانه داری بپرداز و من برای رفاه شما بیشتر کار می کنم اما همواره موضوعی در زندگی مرا آزار می داد .

کرونا زندگی زوج خوشبخت را به تباهی کشاند

اگرچه همسرم هیچ گاه به طور آشکار چیزی به من نگفته بود ولی خوب می دانستم او خیلی دوست دارد که فرزند دختری نیز داشته باشد برای همین وقتی پسرم به 3 سالگی رسید دوباره باردار شدم اما نمی دانستم با شیوع کرونا بازار کسب و کار همسرم به شدت کساد شده است او هیچ گاه در این باره سخنی نمی گفت و همواره ادعا می کرد اوضاع خوبی داریم .

«مهدی» فشار زیادی را تحمل می کرد و در این شرایط کرونا سر کار می رفت . روزی که برگه سونوگرافی را به همسرم نشان دادم و به او گفتم فرزندمان دختر است برق عجیبی در چشمانش درخشید و لبخند عاشقانه ای زد که مانند یک تصویر زیبا در ذهنم حک شده است در این شرایط همسرم سعی می کرد توصیه های پزشکی برای جلوگیری از ابتلا به کرونا را رعایت کند اما باز هم از این که با مشتریان زیادی سروکار داشت بسیار نگران بود تا این که بالاخره دخترم مریم به دنیا آمد.

کرونای بی رحم

آن روز ولوله عجیبی در بیمارستان به راه افتاد و همسرم به همه بستگانمان شیرینی داد اما چند روز بعد در حالی که دچار تب و لرز شدیدی شده بود او را به بیمارستان بردند ولی طولی نکشید که پزشکان وضعیت همسرم را وخیم اعلام کردند.

 در همین حال هراسان و نگران خودم را به بیمارستان رساندم دستگاه اکسیژن به صورت همسرم وصل بود ولی پزشکان معتقد بودند همسرم  دچار سکته قلبی شده است .

گریه کنان خودم را بالای سرش رساندم و دستانش را فشردم ولی او در همان حال جان داد و تنها قطره‌ای اشک از گوشه چشمانش چکید بالاخره این کرونای بی رحم عزیزترین موجود زندگی ام را از من گرفت و مرا در حالی با خاطرات او تنها گذاشت که نتوانست برای دومین بار دخترش را در آغوش بگیرد و سعادت و خوشبختی او را به نظاره بنشیند و... حالا هم به کلانتری آمده ام تا راهی قانونی برای حضانت فرزندانم پیدا کنم و آن ها را تحت سرپرستی خودم بگیرم .

گزارش خراسان حاکی است بررسی های کارشناسی در این باره از سوی مشاوران کلانتری آبکوه مشهد آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی