این ها بخشی از اظهارات سرکرده یک باند بزرگ کلاهبرداری با رسیدهای جعلی است که با تلاش شبانه روزی کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی در چنگ قانون گرفتار شد.

این جوان 27 ساله که به خاطر رنگ چشم هایش به «زاغی» معروف است، پس از آن که به سوالات تخصصی سرهنگ همتی (کارآگاه اداره عملیات ویژه) درباره چگونگی و شیوه های ارتکاب جرم پاسخ داد، دفتر خاطراتش را به سال های نه چندان دور ورق زد و درباره سرگذشت خود در دوران نوجوانی گفت: علاقه عجیبی به ورزش و کشتی داشتم چرا که عموهایم از پهلوانان معروف بودند و من هم تلاش می کردم تا مانند آن ها اسم و رسم داشته باشم ولی اعتیاد پدرم، زندگی من و مادرم را به نابودی کشاند.

مادرم که نمی توانست شرایط سخت زندگی با پدرم را تحمل کند، بعد از فراز و نشیب های بسیار، بالاخره از او طلاق گرفت و من هم که تک فرزند خانواده بودم، به عشق مادرم در کنارش ماندم. 

خلاصه در حالی روزها سپری می شد که من به دلیل همین آشفتگی های خانوادگی نه تنها ورزش را ترک کردم بلکه درس و مدرسه را هم کنار گذاشتم و به دنبال رفیق بازی و خوش‌گذرانی رفتم، تا این که روزی برق چشمان دختری مرا گرفت.

«شهره» با مادرش در همسایگی ما زندگی می کرد واوضاعی بهتر از ما نداشت. مادر او نیز از همسرش طلاق گرفته بود و با پرستاری از سالمندان مخارج زندگی خود و شهره را تامین می کرد.

با وجود این، رابطه ای عاشقانه بین ما آغاز شد، به گونه ای که جز شهره هیچ کس را نمی دیدم. وقتی مادرم از این ارتباط غیرمتعارف و غیراخلاقی مطلع شد، خیلی تلاش کرد تا مرا از این مسیر اشتباه باز دارد اما من در کویر تباهی گم شده بودم و نصیحت ها و دلسوزی های مادرم را نمی شنیدم.

با آن که می دانستم مادرم در این سال ها همه جوانی اش را وقف من کرده است و از راه خیاطی و دوخت و دوز مخارج زندگی ام را تامین می کند تا در آینده عصای دستش شوم ولی باز هم آن دختر را به همه چیز ترجیح دادم.

مادرم را رها کردم و با اجاره یک سوئیت در هسته مرکزی شهر، شهره و مادرش را به آن جا انتقال دادم چرا که مادر شهره در حالی از همسر صیغه ای اش باردار شده بود که به خاطر فوت پیرمردی که از او نگهداری می کرد، بیکار هم شده بود و درآمدی نداشت.

از طرف دیگر من هم که بیشتر اوقاتم را به همراه شهره در پاتوق های دوستان خلافکارم می گذراندم، با یکی از هم بازی های دوران کودکی ام برخورد کردم که استعداد عجیبی در فضاهای مجازی داشت.

در یکی از همین روزها بود که «پدرام» شیوه جدید کلاهبرداری از طریق نرم افزارهای رسید جعلی را به من آموخت تا با ورود به سایت دیوار از آگهی دهندگان کلاهبرداری کنم.

وقتی در چند فقره از کلاهبرداری‌ها با این روش موفق شدم، آرام آرام باندی تشکیل دادم و با همدستی دیگر دوستانم به خرید موتورسیکلت، گوشی تلفن، پرندگان زینتی و... از سایت دیوار روی آوردم.

خلافکاری های ما به جایی رسید که حتی اموال سرقتی را نیز با همین شیوه از سارقان خریداری کردیم. این در حالی بود که در طول این مدت فقط سه نفر از طعمه هایمان فریب نخوردند و مدعی بودند که باید حساب بانکی خودشان را برای واریز وجه بررسی کنند یا پیامک واریز وجه از سرشماره رسمی بانک برای آن ها ارسال شود. 

خلاصه همه درآمدم را در حالی برای شهره و مادرش هزینه می کردم که مادرم هشدار می داد عاقبت این ارتباط خیابانی جز تباهی و بدبختی نیست. خلاصه به خلافکاری هایم ادامه می دادم تا این که روزی برای انتقال پول کنار دستگاه خودپرداز ایستاده بودم که ناگهان در آن تاریکی بامداد کارآگاهان پلیس آگاهی بر سرم آوار شدند و چنان مرا زمین‌گیر کردند که حتی نتوانستم فقط به فاصله چند قدم خودم را به موتورسیکلتم برسانم.

من که تا آن روز فکر می کردم ماموران آگاهی شب ها به دنبال مجرمان نمی روند و در خانه هایشان استراحت می کنند، تازه به اشتباهم پی بردم و هویت واقعی ام را از آنان پنهان کردم ولی فقط در چند ثانیه دستگاهی را مقابل چشمانم قرار دادند و همه مشخصاتم را روی تصویر مانیتور مشاهده کردم.

دیگر همه چیز لو رفته بود و 17 نفر از شاکیانم به آگاهی آمده بودند. وقتی همدستان دیگرم نیز دستگیر شدند ماجرای کلاهبرداری های ما هم فاش شد و... . شایان ذکر است، تحقیقات گسترده این پرونده با نظارت مستقیم سرهنگ «جان دیزآوندی» (رئیس اداره عملیات ویژه آگاهی) ادامه یافت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی