12 معلم که فداکاری های بزرگی داشتند / از مرگ های تلخ تا سوختگی های شدید
حوادث رکنا: در ایران معلم هایی هستند که جان خود را برای دانش آموزان فدا کردند.
به گزارش رکنا، روز معلم بهانهای شد تا در این گزارش از آموزگارانی یاد شود که جانشان را برای دانش آموزان خود فدا کردند.
فداکاری معلمها را نمیشود در چند سطر خلاصه کرد؛ اما روز معلم بهانهای است تا یاد کنیم از آنهایی که معلمی را محدود به کلاس درس نکردند و تدریس را تنها به کتابهای آموزشوپرورش خلاصه نکردند. معلمهایی که با تبعیض جنگیدند و حالا سر جای خودشان، یعنی کلاس درس نیستند. آنهایی که درس فداکاری را فقط دیکته نکردند، جانشان را گذاشتند.
قتل محسن خشخاشی سرکلاس درس
پسر نوجوان که محمد نام دارد،ساعت 11 صبح اول آذر سال 93، سراسیمه وارد کلاس درس فیزیک معلم 43 سالهاش محسن خشخاشی در دبیرستان پسرانه حافظی در خیابان 45 متری بسیج شهرستان بروجرد شد.
او بدون هیچ حرفی به سمت نیمکتش رفت. معلم از او خواست به دلیل غیبت غیرموجه از دفتر نامه بیاورد که محمد به طرف آقا معلم حملهور شد و با چاقویی که همراه داشت، ضرباتی به گردن و سینه او زد و گریخت. هر چند جسد معلم زخمی به بیمارستان منتقل شد و پزشکان برای نجات او تلاش کردند؛ اما وی به دلیل شدت خونریزی فوت کرد.
دانشآموز متهم به قتل به تهران گریخت و زندگی پنهانیاش را آغاز کرد، اما در پایتخت پس از درگیری با پسری به کانون اصلاح و تربیت منتقل شد که در آنجا هویت واقعی وی فاش و معلوم شد او همان دانشآموزی است که به اتهام قتل آقا معلم تحت تعقیب پلیس است.
او برای تحقیقات به پلیس آگاهی لرستان منتقل شد و در بازجویی به قتل معلم فیزیک مدرسه اعتراف کرد و بعد از بازسازی صحنه قتل روانه زندان شد.
فداکاری حمید کنگو زهی در مدرسه
حمیدرضا گنگوزهی در جنوب سرحد بلوچستان آموزگار اهل ایران بود که در جریان تلاش برای نجات جان دانشآموزان، زیر آوار ماند و جان خود را از دست داد.
حمیدرضا گنگوزهی بلوچ معلم دبستان ۵۳ نفری در روستای نوکجوی سرحد بلوچستان بود و در زنگ تفریح به همراه معلم دیگر مدرسه متوجه ریزش دیوار اتاق مخروبه در همسایگی ساختمان مدرسه روی بچهها شد و به سرعت برای نجات دانشآموزان اقدام کرد اما سرعت و قدرت گردباد به حدی زیاد بود که سبب ریزش دیوار شد و معلم فداکار زیر آوار گرفتار و همچنین سبب زخمیشدن عبدالرئوف شهنوازی معلم دیگر نیز شد.
چاکرزهی، فرماندار خاش گفت: دیوار منزل روستایی که در همسایگی مدرسه قرار داشت، به دلیل بارندگیهای اخیر نم کشیده بود که برای دانشآموزان در زنگ تفریح خطرساز شد.
علیرضا نخعی، مدیر کل آموزش و پرورش استان سیستان و بلوچستان نیز گفت: «در مسیر رفتوآمد دانشآموزان، دیوار مخروبهای وجود داشت که به دلیل بارندگیهای اخیر استحکام آن به کمترین حد خود رسیده بود. آموزگاران این مدرسه پس از اینکه یقین پیدا کردند دیوار در حال ریزش است، دواندوان خود را به دانشآموزانی که در کنار این دیوار قرار داشتند، رساندند و دانشآموزان را از خطر قرارگرفتن زیر آوار با پرتکردن آنان نجات دادند.»
نخعی گفت این دیوار مربوط به فضای آموزشی مدرسه نبود و از آن اهالی روستاست و بیان کرد: «متأسفانه پس از نجات دانشآموزان، معلمان فداکار حمیدرضا گنگوزهی و عبدالرئوف شهنوازی زیر آوار گرفتار شدند که یکی از این عزیزان بهطور کامل و دیگری پایش زیر آوار قرار گرفت. وی افزود: مدتی طول کشید تا با کمک اهالی منطقه این افراد از زیر آوار بیرون کشیده شوند که متأسفانه حین انتقال این معلمان فداکار به بیمارستان، حمید گنگوزهی جان خود را از دست داد. همچنین در این حادثه عبدالرئوف شهنوازی نیز از ناحیه پا دچار شکستگی شد.»
فداکاری اکبر عابدی در آتش سوزی
اکبر عابدی و حسن امیدزاده در ۱۸ بهمن سال ۷۶ در یک واقعه آتش سوزی در مدرسه ای محل خدمت خود در روستای بیجارپس شفت در احمدسرگوراب جان دانش آموزان را نجات دادند
کاظم صفرزاده در لرستان فداکاری کرد
معلم فداکار لرستانی بود که شب دوشنبه ۲۸ مهرماه ۱۳۹۳ و در باران شدید خرمآباد و لرستان و هنگامی که مشکلی برای یکی از دانشآموزان مرکز شبانهروزی عشایری امام جعفر صادق (ع) منطقهٔ ویسیان به وجود میآید سعی در رساندن وی به بیمارستان مرکز استان میکند که در میانهٔ راه در منطقهٔ شوراب، خودروی آنها گرفتار سیلاب میشود و هر ۴ سرنشین پس از تن سپردن به امواج خروشان در شبی سرد و تاریک، بر اثر خفگی کشته میشوند.جسد وی بعد از دو هفته و در ۱۲ آبانماه پیدا شد و طی مراسم باشکوهی به خاک سپرده شد.
زنده زنده سوختن حسن امید زاده
«حسن امیدزاده معلم فداکاری است که در یک واقعه آتشسوزی جان دانشآموزان را نجات داد. وقتی بخاری کلاس آتش گرفت و دانشآموزان در شعلههای آتش گرفتار شدند، این معلم شجاع و فداکار گیلانی، جان خود را به خطر انداخت. تعدادی از دانشآموزان را نجات داد و خود در آتش سوخت و گرچه زنده ماند اما نشان سوختگی که نشانه افتخار اوست، برای همیشه بر بدنش باقی ماند».
حسن امیدزاده در دوران حیات خود در مورد چگونگی وقوع حادثه چنین گفت: در ۱۸بهمن۷۶ ساعت ۱۱صبح بر اثر وزش باد شدید و طوفانی بودن هوا ،بخاری کلاس دوم آتش گرفت و منجر به آتش سوزی کلاس شد. بر اثر داد و فریاد بچه ها متوجه این موضوع شدم. بچه ها را یکی یکی به همراه معلم دیگری از کلاس بیرون آوردم که در این مدت آتش تمام کلاس را فراگرفته بود، وقتی خواستم بیرون بیایم در بسته شد و به دلیل اینکه در کلاس از درون دستگیره نداشت در داخل کلاس گیر افتادم، هر چه سعی کردم نتوانستم بیرون بیایم و زبانه های آتش نیز در حدی بود که تمام بدنم سوخته بودند و به دلیل سوختگی و درد زیاد نیز نتوانستم از پنجره کلاس بیرون بیایم. پس از سوختگی و آتش گرفتن کلاس بود که مسؤولان آموزش و پرورش شهرستان، آقای حسینی رییس آموزش و پرورش وقت شفت و آقای بهرامی مسؤول سابق روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان به مدرسه آمدند و مرا به بیمارستان منتقل کردند.
او گرچه موفق شد همه دانش آموزان را از خطری که آنان را تهدید می کرد برهاند، اما خود از ناحیه سر و گردن آسیب دید تا همچنان مدال افتخار آن بر سینه اش نقش بسته و الگویی عملی از عالمی عامل را به دانش آموزان ارائه دهد و در عمل ثابت کند که در کلاس های ما نغمه عاشقانه شمع و گل و پروانه چون چشمه ای زلال، جاری است.
همسرش در طول این مدت برای او ایثار می کرد و از زمان سوختگی وی به عنوان پرستاری زحمتکش تمام دردهایش را با خوشرویی تسکین می داد. او مونس شبهای بیداری و بی آرامی این معلم فداکار بود.
حسن امیدزاده سرانجام در ۲۸ تیر ۱۳۹۱، در سن ۵۸ سالگی (۱۵ سال پس از واقعۀ آتشسوزی) و در اثر عوارض و عواقب ناشی از سوختگی، در بیمارستانی در شهرستان فومن در گذشت.
غرق شدن حمیده دانش در سال 1380
این زن وقتی دید یکی از دانشآموزان دختر در حال غرق شدن است به داخل آب پرید
و با فرورفتن در گل و لای هیچگاه زنده بازنگشت.
صبح پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 80دختر دانشآموز یک موسسه در منطقه گلشهر مشهد همراه مربیان خود برای اردوی تفریحی به دره آل در اطراف مشهد رفتند. دانشآموزان در کنار معلمشان ناهار خوردند و در کنار رودخانه مشغول قدم زدن و عکس یادگاری گرفتن بودند. هنوز دقایقی از رفتن دانشآموزان نگذشته بود که صدای فریادهای دختران نوجوان معلمان را به سمت رودخانه کشاند؛ یکی از دختربچهها به داخل رودخانه سقوط کرده بود. دانشآموزان با دیدن این صحنه سقوط همکلاسی خود جیغ میکشیدند و از معلمان خود کمک میخواستند، همه وحشتزده بودند؛ دوستشان را داخل آب میدیدند که در حال جدال با مرگ بود.
لحظات دلهرهآوری برای دانشآموزان و معلمان بود تا اینکه در تکاپوی نجات ، خانم معلم آشنا به سمت آب پرید. آنها به سختی دختر را از آب بیرون کشیدند اما معلم فداکار هیچگاه زنده بازنگشت. 15 دقیقه زیر آب ناپدید بود تا 2 مرد پیکر بیجان وی را در حالی که پاهایش در گل و لای کف رودخانه عمیق فرورفته بود پیدا کردند.
این زن 24 ساله به علت گرفتار شدن در گل و لای رودخانه دچار خفگی شده و در آب جان سپرده بود.
معلم فداکار جان دانشآموز 13 ساله به نام«لایقه» را نجات داد اما خودش به کام مرگ فرورفت.
همان لحظه ماموران پاسگاه کلات وارد عمل شدند و جسد مربی فداکار را به پزشکی قانونی انتقال دادند.
فداکاری محمود واعظی نسب برای دانش آموزان
آن روز از طرف مدرسه، دانش آموزان به اردو رفته بودند و در حال بازی فوتبال بودند.
آقا معلم کنار زمین فوتبال ایستاده بود و داشت بازی و شیطنت بچه ها را تماشا می کرد؛ بچه های دبستانی از این سو به آن سو می دویدند و شادی می کردند؛ فریاد شادی آنها محوطه را در برگرفته بود و نمی دانستند که لحظه ای دیگر، غم جای این شادی را می گیرد.
آن لحظه آنقدر به سرعت گذشت که هنوز هم باورش سخت است؛ بچه ها فقط چهره خون آلود آقا معلم را به خاطر داشتند که روی زمین افتاده بود؛ همه فریاد می زدند و گریه می کردند و از آن روز دیگر آقا معلم مهربان شان را ندیدند.
این ماجرا، داستان خیالی نیست بلکه در بیست و ششمین روز اردیبهشت سال 1387 به وقوع پیوست؛ محمودرضا واعظی نسب معلم ابتدایی دبستان شهدای ابراهیمی بود که در یک اردوی دانش آموزی و در هنگام بازی فوتبال دانش آموزان، با مشاهده افتادن دروازه فوتبال بر روی یک دانش آموز ابتدایی، به سرعت دانش آموز را از محل افتادن دروازه دور کرد اما دروازه آهنین بر سر خودش فرود آمد.
مرحوم واعظی نسب دچار خونریزی مغزی شد و به کما فرو رفت و پس از دو روز جدال با مرگ و زندگی در تاریخ بیست و هشتم اردیبهشت ماه 1387، چشمانش را برای همیشه بست.
آن روزها، صحبت های زیادی درباره ایثارگری آقا معلم شد؛ پیام های تسلیت متعدد آمد و مقرر شد تا این ایثارگری در کتاب های درسی وارد شود اما گذشت زمان، همه را به فراموشی سپرد.
محمدتقی فخریان، مدیرکل آموزش و پرورش خراسان رضوی می گوید: ایثارگری مرحوم واعظی نسب فراموش نمی شود و ما نیز نباید از این ایثارگری غفلت کنیم.
وی ادامه می دهد: همان زمان مقرر شده بود که ایثارگری این معلم فداکار در کتاب های درسی وارد شود که این موضوع را نیز پیگیری می کنیم.
امیرصادقی جان 6 نفر را نجات داد
معلم فداکار مشکینشهری جانش را به خطر انداخت تا ٦ دانشآموز روستا را از مرگ نجات دهد. دراین ماجرای هولناک معلم مشکینشهری و یکی از اهالی روستا پس از نجات جان دانشآموزان زیر آوار گرفتار شدند و در چند قدمی مرگ قرار گرفتند.
ساعت ١٠ صبح ١٦ دی ماه بود که صدای فریادهای دانشآموزان در کوچههای روستا پیچید. اهالی روستا با شنیدن صدای فریادهای بچهها هراسان از خانههایشان خارج شدند. دانشآموزان که از ترس رنگشان پریده بود و نفس نفس میزدند به اهالی گفتند وقتی شدت طوفان زیاد بود دیوارهای کانکس مدرسه از جا درآمد و درهمین زمان بود امیر صادقی معلم فداکار مشکینشهری و اسلام امینی عضو شورای روستای ساطی شهرستان مشکینشهر، آنها را به بیرون از کانکس انتقال دادند اما خودشان زیر آوار گرفتار شدند.وقتی اهالی روستا در جریان ماجرای هولناکی را که رخ داده بود از زبان کودکان شنیدند، بلافاصله با اورژانس تماس گرفتند و با عجله خود را به محل حادثه رساندند. اهالی روستا ٢مرد بیهوش را از زیر آوار بیرون کشیدند و توسط اورژانس به بیمارستان ولیعصر مشکینشهر منتقل کردند.
معاینات تیم پزشکی نشان میداد که صادقی معلم مدرسه از ناحیه قفسه سینه و یکی از دستانش دچار آسیب جدی شده اما امینی عضو شورای اسلامی روستا فقط دچار جراحتهای سطحی شده است.
ابراهیم امامی فرماندار شهرستان مشکینشهر درباره این حادثه گفت: «در زمان آغاز طوفان، آقای صادقی درحال تدریس به ٦ دانشآموز روستایی بود اما ناگهان دیوارهای قدیمی که از جنس ورقه آهن بود؛ از هم جدا شد. وقتی معلم کلاس، متوجه ماجرا شد، دانشآموزان را با عجله از کانکس خارج کرد. اسلام امینی هم به کمک او رفت و ٦دانشآموز را پیش از اینکه کانکس تخریب شود، خارج کردند. پس از خروج آخرین دانشآموز دیوارهای آهنی کانکس بر اثر شدت طوفان روی این دو مرد فداکار افتاد.این مردان با کمک اهالی روستا به بیمارستان منتقل شدند.»
اقدام فداکارانه محمد علیاری
حمدعلی محمدیان یا علی محمدیان معلّم کرد مقطع دبستان شیخ شلتوت، از اهالی مریوان بود که در بهمن ماه ۱۳۹۲ پس از اطلاع از اینکه یکی از دانشآموزهایش به دلیل سرطان دچار ریزش مو شدهاست، او نیز به خاطر تماماً موی سر خود را میتراشد و بهدنبال آن نیز تمامی دانشآموزان کلاس مود سر خود را میتراشند و بهدنبال آن نیز تمامی دانشآموزان کلاس مود سر خود را میتراشند همین کار او بازتاب وسیعی در رسانههای داخلی داشت.
سال است که در مقطع ابتدایی مناطق روستایی مشغول تدریس است، بهقول خودش حکم پدری برای شاگردانش دارد شاید به همین علت است که وقتی متوجه مشکل دانشآموزش شد نیمی از کبد خود را به او اهدا کرد و حالا از سختیها و شیرینیهای معلمی میگوید.
در طول سال همواره از ایثار و فداکاری معلمان البته بهطور ویژهتری در هفته معلم یاد میکنیم، ایثار و گذشتی که در باور عمومی جامعه بهعنوان بخشی از شغل معلمی شناخته میشود و گاه تا جایی پیش میرود که با گذشت از جان حماسه آفرین میشود.
آبان سال 93 بود که خبر از خودگذشتگی معلم فداکار لرستانی در فضای رسانهای کشور منعکس شد. کاظم صفرزاده 23 مهر ماه در مرکز شبانهروزی عشایری امام جعفر صادق(ع) در منطقه محروم ویسیان در استان لرستان برای رساندن یکی از دانش آموزان به بیمارستان بهاتفاق دو دانشآموز دیگر در مسیر با بارش شدید باران و جاری شدن سیل مواجه میشود و هر چهار نفر جان خود را از دست میدهند و جنازه این معلم فداکار پس از گذشت یک هفته پیدا میشود.
در این گزارش اما بهسراغ معلمی روستایی رفتهایم که اقدام او متفاوتتر و عجیبتر از ماجراهایی است که تا به امروز شنیدهایم.
19 دی ماه سال 93 بود که در نخستین جشنواره جلوههای معلمی با علی بهاری معلم روستایی آشنا شدم. هنگامی که مجری برنامه نام این معلم را برای تقدیر صدا زد و از فداکاری او یاد کرد، اقدام فداکارانه این معلم روستایی برایم بسیار عجیب بود.
علی بهاری، 24 سال است که در مقطع ابتدایی روستاهای شهرستان گرمی از توابع استان اردبیل مشغول تدریس است.
اما حکایت فداکاری این معلم روستایی برای نجات جان دانشآموز 9سالهاش عجیب و خواندنی است.
علیرضا دانشآموزی 9ساله است که از کلاس اول تا کلاس چهارم دبستان را با آقای بهاری گذرانده است. اواسط سال تحصیلی، آقا معلم متوجه میشود که رفتارهای علیرضا تغییر کرده است و دیگر مانند قبل حوصله درس را ندارد، رنگ چهرهاش زرد شده و شکمش هرروز برجستهتر از گذشته میشود.
تغییر حالات علیرضا کافی بود تا آقای بهاری تصمیم بگیرد، شاگرد 9سالهاش را نزد پزشک برده و علت حالات او را جویا شود. پس از مراجعه به پزشک و انجام آزمایش، سونوگرافی و سیتی اسکنهای متعدد مشخص میشود که کبد علیرضا در حال تخریب است.
روستای محل زندگی امکانات کافی را برای درمان علیرضا ندارد بنابراین آقا معلم برای مداوای علیرضا راهی اردبیل میشود اما امکانات پزشکی اردبیل نیز کافی نیست و او باید برای ادامه درمان به تهران بیاید و در پایتخت نیز علیرضا به بیمارستان نمازی شیراز ارجاع میشود اما در تمام این مراحل آقا بهاری شاگردش را تنها نگذاشته و همراه همیشگی اوست.
پزشکان در بیمارستان نمازی شیراز تشخیص میدهند که بهعلت شدت تخریب کبد، علیرضا باید سریعاً پیوند عضو شود اما قرار گرفتن نام علیرضا در لیست انتظار برای پیدا شدن کبد از یک بیمار مرگ مغزی به انتظاری طولانی نیاز دارد و در این زمان شاید هر لحظه اتفاق ناخوشایندی برای این کودک رخ دهد.
آقامعلم که دلبستگی بسیاری به شاگردانش دارد و علیرضا را همانند دو پسرش میداند، نگران است و با وجود آنکه میداند با تصمیمی که میگیرد ممکن است حتی جان خود را از دست بدهد اما منصرف نمیشود و در اقدامی ستودنی نیمی از کبد خود را به علیرضا اهدا میکند.
حالا با اهدای کبد معلم به دانشآموز، علیرضا حیاتی دوباره یافته است و این بار او بههمراه آقای بهاری حداقل سالی دو بار برای چکابهای پزشکی و بررسی سلامت کبدشان به بیمارستان نمازی شیراز مراجعه میکنند.
این معلم روستایی که نیمی از حساسترین عضو بدن خود را برای نجات جان دانشآموزش اهدا کرده است، ایثار و گذشت را بخشی منفک نشده از شغل معلمی میداند و میگوید: حتی اگر صدبار دیگر متولد شوم بازهم شغل معلمی را انتخاب میکنم. حال که در جبهه شهادت قسمتم نشد در سنگر معلمی میتوانم به مقام شامخ شهدا نزدیک شوم.
اما آقا معلم یک درخواست ویژه نیز دارد: از سختیهای معلمی نمیگویم چرا که همه میدانند معلمی چه سختیهایی دارد حتی خود شما بهتر از من میدانی یک معلم با چه سختیهایی مواجه است، اما ایکاش مسئولان، معلمان را همانند سایر کارمندان دولت میدیدند تا ما بهدلیل حقوق اندک معلمی مجبور نشویم برای گذران زندگی به شغل دوم روی بیاوریم.
حرکت ماندگار معصومه خوشکام خانم معلم در کلاس تاریخ مدرسه
سرمشق زندگی معلم تاریخ، درس ایثار و گذشت بود. سرنوشت کسانی که برای همیشه در تاریخ یاد آنها زنده ماند. ستاره معلمان آسمانی با فراموشی درد و رنج و تنها به عشق حضور در میان دانشآموزانی که برای بازگشت او لحظه شماری میکردند، در کلاس درس حاضر شد.
به گزارش ایران، خانم معلم دبیرستان نجابت که مدتها از درد کمر بیتاب شده بود، پس از عمل جراحی نتوانست در برابر درخواست دانشآموزانش که از او میخواستند به کلاس درس بازگردد، تا بار دیگر سرنوشت مردان و زنان نیک تاریخ را با هم ورق بزنند، مقاومت کند. معصومه خوشکام معلم 40 ساله تاریخ ماهها روی تختی که مسئولان مدرسه در کلاس درس قرار داده بودند برای دانشآموزان تدریس کرد. دیدن لبخند رضایت بر لبان دانشآموزان باعث شده بود تا درد و بیماری را فراموش کنند. این بانوی فداکار هفته گذشته در جشنواره جلوههای معلمی به عنوان یکی از 11 ستاره آسمان معلمان فداکار ایران معرفی شد. او که 17 سال با عشق کتاب تاریخ را برای دانشآموزان ورق میزد، نام خود را در تاریخ تعلیم و تربیت ماندگار کرد.
سرمشق نخست
معصومه خوشکام از روزی که برای نخستین بار پای تخته سرمشق تاریخ را برای دانشآموزان نوشت اینگونه میگوید: فرزند اول خانواده هستم و دوران مدرسهام در شهرستان ملایر سپری شد. از همان دوران ابتدایی وقتی کلاس اول بودم معلم کلاس را خیلی دوست داشتم. همین علاقه باعث شد تا وقتی از من سؤال میکردند، دوستداری درآینده چه کاره شوی با خوشحالی بگویم دوست دارم معلم شوم.
وقتی روز معلم فرا میرسید دوست داشتم بهترین کادوی دنیا را به معلم مان بدهم، اما وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که درس خواندن و کسب نمرات خوب و موفقیت در مراحل مختلف علمی بهترین هدیهای است که به معلم داده میشود. معلم مانند یک مادر دلسوز است و مثل یک مادر آرزوی موفقیت فرزندانش را دارد. از همان دوران ابتدایی دروس حفظ کردنی را دوست داشتم تا اینکه در دبیرستان به درس تاریخ علاقه زیادی پیدا کردم.
خانم میلادی دبیر تاریخ ما انگیزه زیادی به من داد و بهترین زمان من در مدرسه در کلاس درس او سپری میشد. معلم ما همیشه تأکید میکرد تاریخ آیینه ای است که باید در آن خوب نگاه کنیم و از گذشتهها درس بگیریم. گذشتهای که در آن انسانهای خوب و دانشمندان دلسوزی زندگی میکردند و همیشه مورد ظلم و ستم قدرتمندان قرار داشتند. خواندن سرگذشت امیرکبیر تأثیر زیادی در زندگی من داشت. مردی که خدمت بزرگی به دانش ایران کرد. علاقه به تاریخ کم کم در من نهادینه شد و با علاقه سرگذشت انسانهای موفق تاریخ را میخواندم.
پس از گرفتن دیپلم رشته تاریخ ایران دوره اسلامی را تا مقطع لیسانس در اصفهان سپری کردم و از همان روز وارد آموزش و پرورش شدم. جایی که احساس میکردم به آن تعلق دارم. دو سال ابتدای تدریس را در همدان بودم و پس از آنکه در مقطع فوق لیسانس در تهران پذیرفته شدم، به تهران آمدم.
تاریخ یعنی عبرتهایی که باید از آن پند گرفت. کسانی که با انسان دوستی و کمک به علم و فرهنگ نام خود را برای همیشه جاودانه کردند. شناساندن تاریخ به نسل آینده ضرورتی است که بزرگان علم و دین همیشه بر آن تأکید دارند.
همین دیدگاه بود که معلم فداکار را به سوی تاریخ کشاند و او تدریس کتاب تاریخ را عهده دار شد. او روزهایی را که در یکی از نقاط محروم تهران تدریس میکرد، بهترین لحظه زندگیاش عنوان میکند و میگوید: خانه ما در شرق تهران قرار دارد وقتی محل کار من را دبیرستان نجابت در جنوبیترین نقطه شرق تهران تعیین کردند از اینکه میتوانستم به دانشآموزان این منطقه خدمت کنم خوشحال شدم. این منطقه اگرچه از نظر امکانات رفاهی و خدماتی از مناطق مرکزی و شمالی تهران پایینتر است، ولی خانوادههایی که در آنجا زندگی میکنند بسیار بامحبت و باگذشت هستند و دانشآموزان این مناطق بسیار باهوش و با استعداد هستند.
در کلاس درس سعی کردم با همه بچهها دوست باشم و درس تاریخ را با بیانی شیرین برای بچهها تدریس کنم. ایجاد فضای دوستی و همدلی باعث شده بود تا همه دانشآموزان با ذوق و شوق فراوان سرکلاس حاضر شوند و همه تکالیفی را که بر عهده آنها گذاشته بودم، انجام دهند. تلاش میکردم هیچ دانشآموزی سرکلاس استرس نداشته باشد. همیشه با مطالعه سرگذشت ایران قدیم و کسانی که نامشان بر صفحه تاریخ ایران به یادگار مانده است، همراه با دانشآموزان از نکاتی که میتوانستیم در زندگی امروز از آن استفاده کنیم، استخراج میکردیم. تاریخ ایران با فراز و نشیبهای زیادی مواجه شده و همه آنها برای نسل امروز و آینده عبرت است.
تصمیم زیبا
وی از روزی که بیماری توان ادامه تدریس را از او گرفت، اینگونه گفت: مدتها بود به عارضه دیسک دچار شده بودم و با توصیه پزشک معالجم باید هرچه زودتر عمل جراحی میکردم. سرانجام خود را به تیغ جراحی سپردم. به توصیه پزشک باید چند ماه استراحت مطلق میکردم. آن روزها تنها دغدغه ذهنیام دانشآموزانم بودند. وابستگی زیادی به آنها پیدا کرده بودم، میدانستم که آنها هم به من وابسته شدهاند. چند روز بعد از ترخیص از بیمارستان دانشآموزان با من تماس میگرفتند و خواهش میکردند دوباره به کلاس درس بازگردم.
این تماسها هر روز ادامه داشت. یکی دیگر از همکاران به جای من سر کلاس میرفت و بچههای کلاس که به شیوه تدریس من عادت کرده بودند سخت با شیوه دیگری کنار میآمدند. چند روز بعد وقتی درد کمرم کمتر شد، تصمیم گرفتم تا به مدرسه بازگردم. همسرم که میدانست نمیتوانم دوری از کلاس و درس را تحمل کنم من را تشویق کرد. هر روز صبح مرا به مدرسه میبرد و ظهرها من را به خانه باز میگرداند. از آنجایی که نمیتوانستم روی صندلی بنشینم مدیر مدرسه و اولیای مدرسه یک تخت سر یکی از کلاسهای طبقه همکف قرار دادند تا من روی آن دراز بکشم و بتوانم درس بدهم. هیچ وقت روزی که بچهها من را روی تخت کنار تخته سیاه دیدند، فراموش نمیکنم.
همه از ذوق و شوق فریاد میکشیدند. هر چند دقیقه یک بار قدم میزدم و دوباره روی تخت دراز میکشیدم. همه بچهها همکاری خوبی با من داشتند و مدیر مدرسه و دیگر همکاران به من دلگرمی میدادند. کلاس من ثابت بود و دانشآموزانی که درس تاریخ داشتند در ساعت درسی شان به این کلاس میآمدند.
چند ماه بعد نیز مسئول آموزش و پرورش منطقه به مدرسه ما آمد و از من تقدیر کرد، اما بهترین پاداش را از دانشآموزان کلاس میگرفتم، زمانی که لبخند رضایت را بر لبان آنها میدیدم. وی ادامه داد: روز معلم هیچگاه هدیه ای از دانشآموزان قبول نمیکنم و آنها میدانند که درس خواندن و کسب نمرات قبولی و موفقیت در تحصیل بهترین هدیهای است که به من میدهند. همیشه سعی کردهام کاری را که انجام میدهم، برای رضای خدا باشد. معلمی از نظر من یعنی شیرینترین حرفهای که یک انسان میتواند داشته باشد. من جایگاه معلمی را در صحبت امام(ره) میبینم که فرمودند معلمی شغل انبیا است.
تجلیل از احسان موسوی معلم فداکار
سرپرست خانواده هفت نفره یعقوب، مادری مسن و رنجور است که از ناراحتی معده و تیروئید رنج می برد و نیازمند عمل جراحی است.
برادر یعقوب نیز به دلیل مشکل اعصاب باید تحت عمل جراحی قرار گیرد، یعقوب در سن چهار سالگی از ناحیه مچ پا دچار شکستگی می شود و مداوای غیراصولی افراد محلی سبب ناتوان شدن اعصاب پای وی شد.
وضعیت بد مالی خانواده یعقوب امکان مراجعه به پزشک و درمان وی را فراهم نمی کرد و با مرور زمان و درد ناشی از راه رفتن در نتیجه یعقوب از رفتن به مدرسه و ادامه تحصیل باز ماند.
سید احسان موسوی، معلم فداکار یعقوب در باره این ماجرای خداپسندانه می گوید: سال 89 بعد از دریافت ابلاغ پایه اول دبستان به روستای میرآباد ریگان در مدرسه 22 بهمن مشغول به خدمت شدم.
وی افزود: دانش آموزی داشتم که چند روز در هفته غیبت داشت و در کلاس درس حاضر نمی شد، البته مشکل راه رفتن هم داشت، پای چپش را نمی توانست به درستی روی زمین بگذارد و روی پنجه راه می رفت، همیشه ناراحت و گریان بود .
موسوی عنوان کرد: یعقوب به دلیل اینکه نمی توانست با همکلاسی هایش بازی کند، ناراحت بود و از لحاظ روحی هم شرایط مطلوبی نداشت.
وی گفت: مشکل این دانش آموز را با مدیر مدرسه در میان گذاشتم و تصمیم گرفتم یک روز از نزدیک وضع زندگی آنها را ببینم به همراه مدیر و یکی از همکاران به منزل آنها رفتیم.
موسوی گفت: آنها خانه ای نداشتند و با بدترین شرایط که فکرش را هم نمی کنید در کپر و بدون هیچ امکانات اولیه زندگی می کردند .
وی افزود: وقتی علت را از مادر یعقوب جویا شدیم، گفت که شوهرش بر اثر عارضه قلبی فوت کرده و سرپرستی ندارند و به نان شب هم محتاج هستند.
وی ادامه داد: از طرفی مادر خانواده و دو بردار یعقوب به دلیل بیماری نیاز فوری به جراحی دارند، اما بضاعت مالی آنها اجازه مراجعه به بیمارستان و درمان را نمی دهد.
موسوی اظهارکرد: علت مشکل یعقوب را از خانواده اش جویا شدم که گفتند بر اثر پیچ خوردگی پا در سن چهار سالگی و مراجعه به شکسته بند محلی موجب شده فرم پای او تغییر کند و روی پنجه پا راه برود.
وی تصریح کرد: من و همکارانم از دیدن این وضعیت خیلی ناراحت شدیم و تصمیم گرفتیم هر اقدامی که می توانیم برای این دانش آموز انجام دهیم که موجب شادمانی یعقوب و خانواده اش شویم.
این معلم فداکار، افزود: به بهزیستی استان کرمان مراجعه کردیم تا بتوانیم آنها را زیر پوشش قرار دهیم و بهزیستی آنها را به موسسه خیریه امید در تهران معرفی کرد.
وی بیان کرد: با تلاش موسسه خیریه و همکارانم توانستیم بعد از دو سال و چند بار مراجعه به بیمارستان فوق تخصصی کودکان در تهران پای این دانش آموز را جراحی کنیم و اکنون یعقوب مشغول به تحصیل است.
اما رییس شورای اسلامی شهر ریگان و مدیر مجتمع آموزشی به سوی ظهور ریگان نیز با تحسین از این معلم فداکار، گفت: وی بیش از 10 بار با هزینه شخصی خود این دانش آموز را برای مداوا و عمل جراحی به تهران برده است.
محمد آبیار افزود: بندرت چنین افرادی پیدا می شوند که این همه درد و رنج و پشتکار شاگرد خود را مانند فرزند و حتی بهتر از آن انجام دهند .
وی از خیران درخواست کرد با توجه به اینکه دیگر اعضای خانواده یعقوب سابکی نیز بیمار هستند، آنها را یاری رسانند.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
عرض ادب و احترام
همسر منم سال۸۸ برای نجات چند نفر گرفتار توی سیل اطراف مشهد جون خودشون رو از دست دادن همه جا از ایشون یاد کردند و لقب فداکار بهشون میگفتند
متاسفانه از هیچ جایی منو بچه هام مورد حمایت قرار نگرفتیم...یه همچین موضوعاتی نباید راحت از کنارشون گذشت این افراد که براي نجات به دل حادثه میزنند ستودنی هستند
روحشان شاد و یادشان گرامی