اقدام مدیر مریض یک شرکت خانم کارمند را شوکه کرد
حوادث رکنا: احساس فرسودگی عجیبی بر ذهن و وجودش سایه انداخته بود. خستگی روحی او بیشتر از حدی بود که بتواند تصورش را بکند. این مشکل درست از چند سال پیش شروع شده بود؛ همان روزهایی که مدیر جدید پا به اداره گذاشته بود.
به گزارش رکنا، هنوز چند قدم از اداره بیشتر دور نشده بود که صدای تلفن همراهش بلند شد. با دیدن شماره تلفن دفتر مدیر، بر ضربان قلبش اضافه شده بود. احساس میکرد حالش بد شده و توان ندارد با این شرایط ادامه دهد. خفگی شدیدی بر قفسه سینهاش فشار میآورد:
- بله!
- کجایی؟
برای همکارش توضیح داده بود که از اداره خیلی دور شده است و نمیتواند با این شرایط و موقعیتی که در آن قرار دارد، بازگردد.
از طریق چند تا از همکارانش شنیده بود که همهچیز به هم ریخته و مدیرشان برخوردهای تندی کرده و از همه آنها توضیح خواسته است.
بعد از تعطیلات به اداره رفته بود، ولی حال و روز خوبی نداشت. در اداره آنقدر دلهره داشت که ناچار چند قرص آرامبخش خورده بود. بالاخره انتظارش پایان یافته بود و مدیر او را صدا کرده بود:
- مگر نگفتم شما نباید به این صورت در مورد پروندهها تصمیم بگیرید؟
از شنیدن این حرفها شوکه شده بود:
- ولی قربان! شما گفتید که من اتفاقا باید به همین صورت کار را انجام دهم. من هم اگرچه خدمت شما توضیح داده بودم که نباید به این صورت باشد، ولی شما بر حرف خود پافشاری کردید و همین مساله باعث شد من فرمایشات شما را مو به مو به انجام برسانم.
مدیر با تحکم با او حرف زده بود و تمام آنچه را که گفته بود، نقض کرده بود:
- من خودم بهتر میدانم که چه حرفی زدهام و چه مسالهای را نگفتهام، بنابراین شما باید به جای اینکه با من جر و بحث کنی، خوب حواست را جمع کنی. من اگر فردی سر به هوا بودم، مطمئن باش که به این جایگاه نمیرسیدم.
بغض راه گلویش را بسته بود. بیآنکه اعتراضی کند و حرفی بزند، از اتاق بیرون زده بود.
ساعتها بود که چشم به آسمان دوخته بود. هرگز در طول مدت کاریاش با فردی با این روحیه برخورد نکرده بود. هرگز نمیتوانست اینطور فکر کند که فردی بتواند به این راحتی به همهچیز پشت پا بزند و نظرش را عوض کند. هرگز نمیتوانست باور کند که باید به خاطر انجام دادن نظر مدیر، توبیخ شود. عرق سردی را که روی پیشانیاش نشسته بود، پاک کرد. از آن روز به بعد دیگر در برخورد با مدیر دچار دلهره میشد. جرات نمیکرد تلفنها را جواب بدهد یا در جلساتی که دستور میگرفت، آنها را انجام
دهد.
قلبش پر از دلهره بود؛ دلهرهای وسیع آزارش میداد. در طول شب یا خواب به چشمش نمیرفت یا اینکه با کابوس از جا بیدار میشد. انگار یک نوع اضطراب به جانش افتاده بود. از اینکه میدید بقیه همکارانش به راحتی با این مساله کنار میآیند و میخندند و از زیر کار درمیروند یا اینکه مدیر با آنها این رفتار را ندارد، ناراحت بود.
نمیدانست چطور باید باب صحبت را با او باز کند. البته از هر راهی که وارد میشد، به بنبست میرسید. نه راه دوستی، نه راه ادب، نه راه مهربانی، نه راه وظیفهشناسی و نه... هیچکدام باعث نمیشد بتواند مشکلات را حل کند. انگار یک فاصله به بزرگی درهای عمیق بین آنها ایجاد شده بود.
آهی کشید و به برگههای مرخصی زیر دستش نگاه کرد. شاید برای او بهتر بود چند روزی را از آن فضا فاصله بگیرد. در حال فکر کردن بود که یکدفعه دست گرم یکی از همکاران را روی شانهاش حس کرد:
- چی شده؟ چرا اینقدر توی فکری؟
پاسخی نداشت، لبخند تلخی زد.
- بگو شاید کمکی از دستم برآید. برای چه میخواهی مرخصی بگیری؟ چی شده؟
سرش را با تاسف تکان داده و گفته بود:
- چی بگم؟ من از دست آقای مدیر خسته شدهام و دیگر تاب و توان تحمل این وضعیت را ندارم. فکر میکنم که بهتر است مدتی به مرخصی بروم و خودم را از این شرایط دور نگه دارم. من فکر میکنم که اینطور آرام میشوم.
همکارش با لبخند گفته بود:
- بعد از بازگشت از مرخصی میخواهی چکار کنی؟ تا کی میخواهی فرار کنی و به عقب برگردی، بهتر نیست چارهای بیندیشی و درست فکر کنی؟
روی صندلی نشسته بود و فکر میکرد. همکارش زیاد هم بیربط حرف نزده بود. انگار درست میگفت. باید درست فکر میکرد و راه را پیدا میکرد.
تنها راه این بود که بفهمد چه گره بزرگی در این بین وجود دارد و چگونه باید آن را باز کند.
پاسخ مشاور
مریم رامشت
روانشناس بالینی و مدرس دانشگاه
به طور کلی ممکن است در طول زندگیمان با افرادی روبهرو شویم که در ظاهر آنها نقابی از رفتارهایشان وجود داشته باشد که در اصطلاح روانشناسی به آنها سایه میگویند و این افراد در تمام زندگی خود با نقابی بر چهره یا سایهای بر ظاهر و رفتار خود زندگی میکنند، یعنی در واقع آن رفتاری را که از آنها میبینیم و نمایش داده میشود، حقیقت ندارد. معمولا افرادی که نقاب بر چهره دارند، تایید افرادی که در مقابلشان هستند برایشان مهم است. به طور مثال اگر یک مدیر به کارمند خود وعده دهد و در عمل به آن وفا نکند و خلفوعده کند، این فردی است که سعی میکند از این طریق رضایت کارمند خود را جلب کند، ولی چون در حقیقت به آن اعتقادی ندارد، آن کار را انجام نمیدهد و معمولا باید بدانیم این افراد در ظاهرشان سایه و نقاب دارند.
افراد نقابدار و سایهدار برای کارهای خود توجیهات زیاد و دلیلتراشیهای زیادی برای کارهای خود دارند، زیرا ابتدا یک کار یا خواستهای را پاسخ مثبت داده و میپذیرند، اما زمانی که آن را انجام نمیدهند یا زیر قول خود میزنند و متوجه میشوند زیر سوال رفتهاند، دلیلتراشیهایشان شروع میشود.
افراد دارای نقاب از مکانیزم دفاعی دلیلتراشی و بهانه آوردن بهشدت استفاده میکنند که باعث میشود در محیط و در میان اطرافیان کمکم بیاعتماد شوند و اعتماد دیگران را از دست بدهند، کسی دیگر روی حرف آنها حساب باز نمیکند و به تدریج اتفاقی که رخ میدهد، این است که این افراد منزوی میشوند.
در صورتی که وقتی از یک فرد سالم درخواستی داریم، اما توان پاسخ دادن به آن موضوع را ندارد، خیلی شفاف و واضح پاسخ میدهد و عمق ناراحتی از این فرد در حدی نیست که بگوییم قول داده است و خلفوعده کرده است.
در حالی که در مراوده با افراد نقابدار، فرد مقابل که درخواستکننده است احساس گناه کرده و همیشه احساس گمراه شدن را در خود دارد و مدام احساس میکند وجودش را به سخره گرفتهاند و برایش ارزش قائل نبودند.
همین زمینهها برای بروز خشم و پرخاشگری کافی است و این افراد دیگر نمیتوانند با دیگران ارتباطات نزدیک برقرار کنند. این رفتارهای ناپسند برمیگردد به دوران کودکی و نظام تربیتی آنها که دچار مشکلاتی بوده است، خانوادههای آنها سرسخت هستند و همیشه در نظام تربیتیشان تنبیه و توهین را اجرا کردهاند، در فضای خانواده تحقیر شدهاند و با تنبیه، تحقیر و توهین مجبور بودهاند خود را طور دیگری نشان دهند. افراد سایهدار طبق خواسته دیگران رفتار کردهاند و مجبور بودهاند نارضایتی خود را نشان ندهند، با اینکه از درون ناراضی هستند، اما در ظاهر طور دیگری رفتار میکنند، از این رو در بزرگسالی هم به دلیل احساس گناهی که در کودکی تجربه کردهاند، چهره خود را طور دیگری نشان میدهند.
این افراد بهشدت از قضاوت میترسند و احساس گناه زیادی دارند، خود را خیلی قبول ندارند و در نتیجه این رفتارها را نشان میدهند، اما در باطن طور دیگری رفتار میکنند.
این افراد که سایه و نقاب به چهره میکشند، برای برقراری روابط اجتماعی مفید و تعاملات سازندهتر باید روی رفتارهای ناپسند خود بیشتر کار کنند و اگر همین روش را ادامه دهند، هیچ حس اعتماد متقابلی در جامعه وجود نخواهد داشت. از دیدگاه روانشناسی هر فردی باید در زندگی خود سایه و چهره خود را داشته باشد، زیرا خود واقعی احساس امنیت بیشتری را در اطرافیان ایجاد میکند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر