دیدم یک مرد غریبه از خانه ام بیرون آمد / آزاده گفت دیگر دوستم ندارد + گفتگو

به گزارش رکنا ، حرف وحدیث اهل محل درمورد زن جوان تمامی نداشت و بذر شک را در دل شوهرش کاشت. بالاخره کار را به خون و جنایت کشاند. مرد جوان که بعد از قتل همسرش با ضربه‌های چاقو سر او را بریده بود و می خواست غیرقانونی از کشور خارج شود، قبل از عملی کردن نقشه فرارش به دام ماموران پلیس افتاد و در دادگاه به اتهام قتل همسرش به قصاص محکوم شد. گفت‌وگو با این متهم را بخوانید:

*چند سال داری؟

متولد سال ۷۰ هستم. ۱۹ سالم بود که عاشق آزاده شدم، اما خانواده ام موافق ازدواج ما نبودند و می گفتند هنوز برای ازدواج تو زود است. آنها داشتند کارهای مهاجرتشان را می کردند تا به آلمان بروند. بالاخره هم از ایران رفتند، اما من با آزاده ازدواج کردم و به خاطر او در ایران ماندم.

*زندگی تو و آزاده خوب بود؟

اول خیلی خوب بود، من کارگری می کردم و وضع مالی مان خوب نبود، اما دستمان به دهانمان می رسید. یک بار آزاده را به زیارت امام حسین (ع) بردم و آنجا قسم خوردیم به هم وفادار باشیم، اما دو سال آخر دیگر خوب نبود. انگار آزاده دیگر من را دوست نداشت. بهانه گیر شده بود و به من محبت نمی کرد

*چه بهانه هایی می گرفت؟

می گفت تو به من خرجی نمی دهی و سر همین بارها قهر کرده و به خانه پدرش رفته بود. برادرش دفعه های اول از من جانبداری می کرد اما چند بار آخر از او پشتیبانی می کرد و میگفت تو کاری میکنی که آزاده از او گلایه دارد.

*به او بدبین شده بودی؟

نه به هیچ وجه. چون قسم خورده بود، از چشمانم هم بیشتر به او اعتماد داشتم. حتى یک بار یکی از همسایه ها جلوی من را گرفت و گفت وقتی تو خانه نیستی یک مرد غریبه به خانه ات رفت و آمد می کند اما من باور نکردم. گفتم شاید برادر همسرم بوده و شما او را نمی شناسید. گفتم که همسر من مادر دو فرزند است و امکان ندارد خطایی کرده باشد. اما چند وقت بعد از آن یکی از همسایه ها باز جلوی من را گرفت و گفت آزاده بچه ها را تنها در خانه رها می کند و صدای جیغ و گریه این دو بچه تا سر کوچه می رود. یک بار وسط روز به خانه آمدم و دیدم بچه هایم در خانه تنها بودند. در حیاط نشستم و به آزاده زنگ زدم. نگفتم خانه هستم، گفتم کجایی و او گفت خانه است. گفتم گوشی را بده با پسرم حرف بزنم و گفت خواب است. با این وجود باز هم به او شک نداشتم. فکر می کردم به خانه مادرش رفته و چون بچه ها را تنها گذاشته به من دروغ گفته که از تنهایی بچه ها عصبانی نشوم. فکر بدی در موردش نکردم.

*با این همه اعتماد چرا دست به قتل همسرت زدی؟

آن روز با چشم خودم دیدم که یک نفر از خانه مان بیرون آمد و بعد هم آزاده با زبان خودش گفت که دلباخته کس دیگری شده است، اول او را قسم دادم که اگر کسی اذیتش کرده به من بگوید تا از آن فرد شکایت کنم، طفره می رفت و می خواست به بهانه دندان درد از خانه بیرون برود. بعد که دید من مانعش می شوم عصبانی شد و با گریه گفت یک سال است که من را دوست ندارد و می خواهد طلاق بگیرد. میگفت اگر طلاقش ندهم خودکشی می کند. نمی دانم چه شد که عصبانی شدم و او را با چاقو زدم بعد هم سرش را بریدم. بچه هایم را برداشتم و می خواستم فرار کنم و به خارج از کشور بروم و در کنار خانواده ام زندگی کنم

*الان دلت چه می خواهد؟

من زندگی ام را دوست داشتم، حالا در زندان در حالت شوک و ناباوری روزهایم را شب می کنم، بیماری اعصاب گرفته ام. خانواده ام از این اتفاق بی خبرند و کسی را ندارم که برایم از خانواده آزاده رضایت بگیرد. دلم برای بچه هایم تنگ شده است. برای آزاده هم دلتنگم: کاش زمان به عقب برمی گشت و می گذاشتم از خانه برود. طلاقش می دادم و با بچه هایم زندگی می کردم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.