زن بیوه وقتی وارد خانه جوان شیطان صفت شد خودش را باخت / احمد مرا هم برای خودش و هم برای دوستش عروس موقت کرد

یه گزارش رکنا، با شنیدن این حرف ها ناامید شدم و درحالی که گریه می کردم خودم را سرکوچه رساندم تا به خانه برگردم. سوار یک پراید شدم که مرد جوانی راننده آن بود. این مرد غریبه با مشاهده اشک هایم سر صحبت را باز کرد و چون دل پردردی داشتم سفره غصه هایم را برایش گشودم و در واقع با اعتمادی نابه جا، بدبختی دیگری برای خودم درست کردم.

راننده پراید وقتی حرف هایم را شنید خودش را به ظاهر خیلی ناراحت نشان داد و با زبانی چرب و نرم گفت: باید چند روزی به خانه نروی تا حال پدرت را بگیری و بفهمد که آبرویش در خطر است. زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری افزود: من که در آن شرایط واقعا راهم را گم کرده بودم و ازطرفی می ترسیدم به خانه برگردم همراه راننده پراید به خانه شان رفتم تا به قول خودش با همسر و مادرش آشنا شوم و مادر او را برای صحبت و گفت وگو با والدینم واسطه و میانجی قرار دهم. نمی دانم با کدام عقل همراه مرد غریبه پا به خانه لعنتی گذاشتم که از لحظه ورود فهمیدم هیچ کس در آن جا نیست.

راننده پراید که مرا به دام انداخته بود پیشنهاد ازدواج موقت داد و گفت اگر کمی صبر کنم خانواده اش را راضی خواهد کرد تا عقدمان را به صورت دائمی و رسمی به ثبت برسانیم و دیگر از دست خانواده ام راحت خواهم شد. مرضیه اشک هایش را پاک کرد و گفت: چون امیدی به خانواده ام نداشتم به حرف های مرد جوان دل بستم و به عقد موقت او درآمدم. دو هفته از این ماجرا گذشت و من در خانه احمد مخفی شده بودم. اما از چند روز قبل او ادعا کرد خانواده اش راضی به این ازدواج نیستند. احمد مرا به یکی از بستگانش معرفی کرد تا به عقد موقت فرد دیگری دربیایم و... .

این آدم شیطان صفت وقتی با مخالفتم روبه رو شد قصد داشت در آن خانه زندانی ام کند که موفق شدم فرار کنم و خودم را نجات بدهم.

مرضیه افزود: از شما چه پنهان در سن ۱۸ سالگی با پسر جوانی دوست شدم و با وجود مخالفت های شدید خانواده ام با او ازدواج کردم. متاسفانه شوهرم معتاد از آب درآمد و پس از گذشت یک سال زخم های بسیار زشت و چرک آلودی به خاطر مصرف کراک روی بدنش نمایان شد. در آن وضعیت مهریه ام را بخشیدم و جانم را آزاد کردم. من شرمنده و پشیمان به خانه پدرم برگشتم. اما چشمتان روز بد نبیند خانواده ام با سرزنش و تحقیر مدام آزارم می دادند و اعصابم را به هم ریخته بودند.

حدود ۷ ماه گذشت و یکی از دوستان شوهر سابقم که ۴۵ سال سن دارد و همسرش را طلاق داده به خواستگاری ام آمد. پدرم که نگران آینده ام بود اصرار داشت با او ازدواج کنم و چون فکر می کردم اگر به خانواده ام بگویم این مرد زمانی که متاهل بودم هر روز به بهانه ای برایم ایجاد مزاحمت می کرد و آدم فاسدی است آن ها دچار شک و بدبینی بیشتر خواهند شد نتوانستم حرفی بزنم. من با پدرم اختلاف پیدا کردم و از خانه فراری شدم ولی... . برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی