مرد شهرستانی زنش را در تهران طلاق داد / سپیده باکلاس شده و با زن و مردهای عجیب وقت گذرانی می کند
حوادث رکنا: یک انتخاب اشتباه برای از هم پاشیدن شیرازه زندگی زن و شوهر جوان کافی بود.
به گزارش رکنا، مهاجرت به تهران و تغییر رفتار زن و به اصطلاح باکلاس شدن او باعث شد این زوج در شعبه 271 دادگاه خانواده تهران از هم به صورت توافقی طلاق بگیرند.
زندگی زوج جوان از این که از شهرستان به تهران بیایند خوب بود و روال طبیعی اش را طی می کرد اما زمانی که تصمیم گرفتند به تهران مهاجرت کنند همه چیز بین آنها تغییر کرد و زندگی شان با چالش روبه رو شد. تنهایی و دوری از خانواده زن جوان را افسرده کرد و درمان این افسردگی تبعات خیلی زیادی برای آنها داشت که در نهایت منجر به نارضایتی شوهرش از زندگی شد.
مرد عقیده دارد که پناه بردن همسرش به کلاس های مختلف زمینه آشنایی او را با دوستانی باز کرد که موجب شدند اخلاقش تغییر کند. حالا دیگر زن و مرد جوان قادر به ادامه زندگی با هم نیستند و برای طلاق توافقی به دادگاه مراجعه کردهاند.
آن روزهای خوش
علی هنوز هم خاطرات خوش اوایل ازدواجشان را به خاطر دارد و آنها را از بهترین روزهای زندگی اش می داند. مرد جوان در مورد روزهای اول زندگیشان می گوید: «تازه ازدواج کرده بودیم و در خانه مادرم با هم زندگی می کردیم. سپیده دختر خیلی خوب و آرامی بود و همه خانواده من او را دوست داشتند. با این که طبقه بالای خانه مادرم بودیم، اما هرگز اختلافی با آنها پیدا نکردیم.»
سپیده هم در تایید حرف همسرش می گوید: «علی با معرفی یکی از دوستان مادرم به خواستگاری من آمده بود. ازدواج ما کاملا سنتی بود و از همان اول هم قرار بود که در خانه مادرش زندگی کنیم. من از زندگی ام راضی بودم تا این که خود على تصمیم گرفت برای کار به تهران بیاید.»
زمانی که علی تصمیم به مهاجرت به تهران گرفت، سپیده ناراضی بود اما به خاطر پیشرفت زندگی شان بالاخره به این کار راضی شد.
مهاجرت و تولد فرزند
سپیده در مورد مهاجرت به تهران می گوید: باردار بودم که به تهران آمدیم. خانه مان آسانسور نداشت و علی هم هر روز سخت کار می کرد. تمام روز در خانه تنها بودم و اگر هم می خواستم بیرون بروم، نه جایی را بلد بودم و نه شرایطم به من اجازه می داد که به راحتی از خانه بیرون بیایم. روزهای خیلی سختی را میگذراندم اما به علی شکایتی نمی کردم که باری بر دوشش اضافه نکنم. می دانستم که او دارد به سختی کار می کند. حتی وقت برای تفریح آخر هفته هم نداشتیم.
سپیده منتظر به دنیا آمدن فرزندش بود به این امید که شرایط زندگی کمی بهتر شود: فکر می کردم پسرم که به دنیا بیاید می توانم کمی از خانه بیرون بروم و روزهای سخت را به امید آمدن فرزندم میگذراندم.
بالاخره روزی که سپیده منتظرش بود فرارسید: مادرم برای زایمان به تهران آمد. خیلی خوشحال بودم اما بعد از دو هفته مادرم رفت و مرا با کوهی از کارهای بچه داری و خانهداری تنها گذاشت. از همه بدتر این بود که بچه داری بلد نبودم و هر بار که پسرم گریه می کرد دست و پایم را گم می کردم.»
افسردگی
علی در مورد افسردگی سپیده می گوید: «هر روز می دیدم که سپیده داشت بیشتر از قبل در خودش فرو می رفت هر بار که پسرمان گریه می کرد او هم میزد زیر گریه و این خیلی مرا ناراحت می کرد. می فهمیدم که اوضاع و احوال همسرم رو به راه نیست اما نمیدانستم که باید برای حال او چه کاری انجام دهم از طرفی غرق در کار بودم و به حدی سرم شلوغ شده بود که نمی توانستم زیاد در کنار او بمانم. گاهی وقتم را خالی می کردم تا سپیده را بیرون از خانه ببرم. اما حتی وقتی بیرون از خانه هم میرفتیم با حالتی مات و ناراحت به نقطهای نامعلوم خیره میشد و هر بار که پسرمان گریه می کرد سپیده کلافه و عاصی می شد و خودش می گفت برگردیم خانه »
این شرایط باعث شد علی به این فکر بیفتد که سپیده را نزد یک مشاور روانشناسی ببرد: یک روز که خیلی ناراحت بودم، یکی از همکارانم که در تهران با او دوست شده بودم از من پرسید که چرا همیشه در افکارم غرق هستم. من هم سر دردل را باز کردم و ماجرا را به او گفتم. او به حرفهای من گوش داد و گفت که این موضوع این قدر ناراحتی ندارد. می توانی همسرت را پیش یک مشاور ببری و با عمل کردن به توصیه هایش حتما زندگیات بهتر میشود. جرقه امیدی در زندگی ام زده شد و واقعا توصیه های روانشناس به ما کمک کرد اما توفانی دیگر بعد از آن در انتظار زندگی ما بود.
دوستان جدید
سپیده می گوید: بعد از این که به پیشنهاد همسرم به مشاور مراجعه کردیم، به من گفتند که باید از خانه بیرون بروم. من گفتم یک فرزند کوچک دارم و روانشناس گفت که حتی اگر چند ساعت در روز یا حتی در هفته به باشگاه ورزشی یا کلاس هنری بروم مفید خواهد بود. با خودم فکر کردم و دیدم راست می گوید. مهاجرت ما به تهران آنقدر که حال مرا بد کرده بود روی علی تاثیر منفی نداشت و فقط به خاطر این بود که علی سرگرم کار بود. بنابراین من و همسرم تصمیم گرفتیم که هفته ای یک روز او زودتر به خانه بیاید و من چند ساعتی به استخر بروم. »
علی در ادامه حرف همسرش می گوید: «سپیده، اوایل فقط هفته ای یکبار به استخر می رفت. همان هم حالش را خیلی بهتر کرده بود. کم کم پسرمان بزرگ تر شد و سپیده گفت که می تواند با او به کلاس های بیشتری برود. من هم قبول کردم. بعد هم فرزندمان را از شیر گرفت و او را به مهدکودک فرستاد و خودش تمام مدتی که پسرم در مهد کودک بود، مشغول کلاس های مختلف شد.»
سپیده دنباله حرف علی را می گیرد و می گوید: «زندگی در تهران دیگر برایم آسان شده بود. در زندگی ام هدف پیدا کرده بودم و تمام حالت های قبل و آن ناراحتیهایم از بین رفته بود. دوستان خیلی زیادی هم پیدا کردم که ارتباطم با آنها کم کم صمیمی شد و آنها شدند تمام مشکل علی.»
سپیده در توضیح روابطش با دوستان خود می گوید: «روابط من با دوستانم زیاد و افراطی نیست. هرگز در این سال ها در زندگی ام خللی ایجاد نشده. گاهی با هم قرار می گذاریم و به سینما یا تئاتر یا کنسرت می رویم. اما همسرم روی روابط من خیلی حساس شده و بابت این حساسیت، اختلاف بین ما به حدی شدید شده که دیگر نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
در دادگاه
علی در مورد علت حضورشان در دادگاه می گوید: «در این سال های اخیر دیگر سپیده را نمی شناسم. او فکر می کند همین که خانه و زندگی را مرتب می کند و برای ما غذا درست می کند کافی است. تفکرات او به حدی تغییر کرده که احساس می کنم دیگر او را نمی شناسم. نوع پوشش و برخوردش خیلی تغییر کرده است. زندگی مان را با دیگران مقایسه می کند و فکر می کند باید از سبک زندگی قبلی مان فاصله بگیریم.»
سپیده می گوید: دیگر دلم نمی خواهد مثل قبل زندگی کنم. سبک زندگی جدیدم را دوست دارم و فکر می کنم همه انسان ها به مرور زمان تغییر می کنند. نمی دانم چرا این تغییرات از نظر همسرم عجیب است. اما با او موافقم که ما دیگر نقطه مشترکی برای ادامه زندگی نداریم. از دعواهای هر روزه خسته ام و می خواهم از علی جدا شوم. توافق کرده ایم که پسرمان پیش علی بماند. او بهتر می تواند آینده فرزندمان را بسازد.»
با توافق زوجین حکم طلاق توافقی از سوی شعبه ۲۷۱ دادگاه خانواده صادر می شود. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
اره دیگه سپیده خانم تو هم برو هر شب اغوش این اون باشی وقتی متوجه کارت میشی که کار از کار کذشته وتبدیل ب یه زن خیابانی هرزه شدی