سمانه مهربانی کارشناس اجتماعی پلیس آگاهی پایتخت در یادداشتی از یک داستان واقعی نوشته است، این کارشناس اجتماعی پلیس آگاهی در مورد انگیزه قتل برای قاتل و اشتباه خانمی که مسبب اصلی این قتل بود نوشته است: «مترو برای خیلی ها نماد انسان های سرگردانی است که نه راه پیش دارند و نه راه پس... س. کافیست یک بار در رفتار برخی از مسافران دقیق شوید و ببینید چطور ساعت ها در ایستگاه می نشینند و ورود هیچ قطاری به آنها انگیزه حرکت نمی دهد. نه در بالای پله های مترو کسی انتظارشان را می کشد و نه سوار شدن شان به قطار آنان را در هیچ کدام از ایستگاه ها به شادی معجزه ای می رساند. اما بدتر از تمام این شرایط انتخاب ایستگاه اشتباهی است! تصمیمات اشتباهی که قطار زندگیمان را به ایستگاه آخر می رساند بدون هیچ فرصت دوباره ای برای بازگشت و جبران...

هنوز صورتش از ضرب سیلی که از همسرش خورده بود می سوخت ... هر چند دقیقه یک بار صدای قطاری که از راه می رسید و از مسافر خالی و دوباره پر می شد مریم را به خود می آورد و باز با سکوت سکوی مترو غرق اندیشیدن به رنج های زندگی مشترکش می شد. زندگی مشترکی که هر چند وقت یک بار به بحث و مجادله می کشید، بحث هایی که به دعوا و دعوایی که به ضرب و شتم و کتک و بیرون کردن از خانه منتهی می شد و دور باطلی از رنج و تحقیر که سراسر زندگی اش را در این سال ها فرا گرفته بود.

امروز هم مثل خیلی از روزهای گذشته چند ساعتی بود که تنها توی ایستگاه نشسته بود و هر چند دقیقه یکبار با مرور مشکلاتش بغض می کرد، می گریست و باز در سکوت رفت و آمد مسافران را تماشا می کرد بی آنکه بداند این بار خودش چند ساعتی است که زیر نظر چشم های دیگری است که متوجه اندوه و تنهایی و سردرگمی اش شده اند.

مرد جوان مدت طولانی بود که مریم را زیر نظر گرفته بود و بالاخره برای پایان دادن به کنجکاوی اش به وی نزدیک شد و از حالش پرسید و اینکه چرا سوار هیچ قطاری نمی شود. زن آنقدر تشنه هم صحبتی و درد و دل کردن بود که بدون توجه به اینکه حرف زدن از مشکلات شخصی و زندگی مشترکش چه ارتباطی به یک غریبه دارد شروع کرد و از تمام مشکلاتش حرف زد و در حالی که می گریست از رفتار غیر انسانی همسرش با وی گفت. حرف های تلخ زن خیلی زود مرد جوان را تحت تاثیر قرار داد و ملاقات اتفاقی آن روزشان را تبدیل به قرارهایی از پیش تعیین شده کرد. ارتباطی که قرار بود با وجود فاصله سنی زیاد بین مریم و مرد جوان جلسات درد و دل کردن و تخلیه هیجانی مریم باشد اما کم کم دو طرف متوجه شکل گرفتن احساسی ورای ارتباط سالم انسانی شدند. آنقدر قوی و پر رنگ که خیلی ساده و سریع حس وفاداری نسبت به زندگی مشترک در ذهن مریم رنگ باخت و علاقه به مرد جوان که از لحاظ سنی می توانست پسر او محسوب شود جای همه چیز را گرفت. به طوری که به خود اجازه داد تا تمام پایبندی های شرعی اخلاقی و انسانی را برای بودن در کنار عشق خود زیر پا بگذارد. حالا به درجه ای از کشش برای رسیدن به یکدیگر رسیده بودند که حاضر بودند هر مانعی را از سر راه بردارند. و تنها مانع برای رسیدن به یکدیگر را شوهر مریم می دیدند. و اینجا بود که عشقش پیشنهاد قتل رقیب را مطرح کرد و گفت حاضر است شوهر او را بکشد. کم کم این پیشنهاد به عنوان نقشه ای جدی در ذهن آنان شکل گرفت و به برنامه ریزی برای نحوه به اجرا درآوردنش پرداختند و سرانجام به بهای وصال دست هایشان به خون انسانی دیگر آلوده شد. قرار بود مریم گزارش فقدانی همسرش را به آگاهی بدهد تا وقتی که جسد همسرش که در قعر دره ای در اطراف تهران رها شده بود پیدا شود و بالاخره آب ها که از آسیاب افتاد و بیوه عزادار از عزا درآمد عاشق دلسوخته در نقش خواستگار از راه برسد و او را از خانواده اش خواستگاری کند.

اما با هوشیاری کارآگاهان پایتخت تمام شک ها با بررسی روابط شخصی مریم متوجه او شد و خیلی زود ماجرای ارتباط پنهانی وی با قاتل لو رفته و مریم مجبور به اعتراف و معرفی قاتل گردید و به دنبال آن قاتل قبل از آنکه بتواند لباس دامادی بپوشد و زندگی مشترک خود را بر ویرانه های زندگی مشترکی دیگر بنا کند دستگیر شد. و تصمیمی اشتباه مریم را به ایستگاه آخر زندگی اش رساند و به جای گشودن مسیری نو در پیش روی او و رسیدن به آرامش و خوشبختی به ایستگاهی بی برگشت و بن بستی همیشگی رساند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی