50 روز بودکه مرتضی خانزاده 34 ساله از همسر و تنها فرزند 10 ساله‌اش به نام طاها که در کلاس چهارم دبستان در یکی از محله‌های شهر رشت درس می‌خواند، خداحافظی کرده بود. او برای کسب رزق و روزی حلال همراه یکی از برادرانش برای نصب و کارهای تعمیراتی سقف‌های کاذب یکی از فروشگاه‌ها در کوی بنفشه به شهر کرج آمده بود .

مرتضی همراه دیگر کارکنان در آنجا کار می‌کرد و روزها را می‌شمرد تا زودتر کارش تمام شود و نزد خانواده‌اش برگردد. مرتضی دلش خیلی برای پسر کوچکش تنگ شده بود .

آخرین صحبت‌های پدر و پسر

هر وقت کارش تمام می‌شد، گوشی تلفن همراهش را برمی‌داشت و دقایقی با طاها و همسرش حرف می‌زد. عکس طاها را در صفحه نمایش گوشی تلفن همراهش گذاشته بود تا هرروز یک دل سیر پسر کوچولویش را ببیند. طاها در این مدت خیلی دلش برای پدر تنگ شده بود و هر روزی که با هم حرف می‌زدند مدام می‌پرسید «بابا تو کی میای،دلم‌ برات تنگ شده.»

و مرتضی در جوابش می‌گفت،نگران نباش من خیلی زود می‌آیم. اما سرنوشت طور دیگری رقم خورد. 19 دی امسال، درست پنجاه و یکمین روزی که مرتضی برای کار به کرج آمده بود، زندگی روی دیگری را برایش نشان داد. برادرش و دیگر کارکنان در فروشگاه مشغول کارهای خود بودند که مرتضی از روی داربست بالا رفت تا بخشی از سقف کاذب را که مانده بود، نصب کند تا برقکارها بتوانند از آنجا سیم‌های برق را نصب کنند. او همین‌طور که مشغول کار بود ناگهان از ارتفاع شش متری به پایین پرت شد و کف سالن فروشگاه افتاد. برادرش و دیگر کارگران سراسیمه به سمتش رفتند. چند بار صدایش زدند اما پاسخی نداد. برادرش از همه دل‌نگران‌تر بود. با اورژانس تماس گرفت و دقایقی بعد آمبولانس اورژانس آژیرکشان وارد محوطه فروشگاه شد. امدادگران او را به بیمارستان شهید مدنی منتقل کردند. برادر کوچک‌تر رنگ بر رخسار نداشت و صدایش از شدت ترس و ناراحتی می‌لرزید. مرتضی را به اتاق جراحی بردند. برادرش غمگین بود و نمی‌دانست چطور ماجرا را به خانواده‌اش بگوید. مدام از پزشکان حال و روز برادرش را می‌پرسید و فقط با این جمله‌ روبه‌رو می‌شد. «به‌خدا توکل کنید ما همه تلاشمان را برای نجات او انجام می‌دهیم.»

دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید و به پهنای صورت اشک می‌ریخت و فقط از خدا می‌خواست سلامت به برادرش برگردد و دوباره چشمانش را باز کند. کمی که حالش بهتر شد، تلفنی برادرش و بقیه اعضای خانواده و همسر مرتضی را از وضع او با خبرکرد.همه دل‌نگران بودند. خانواده مرتضی دست به دعا برداشته بودند تا او از اتاق مراقبت‌های ویژه به بخش منتقل شود تا دوباره چشمانش را بازکند، نگاهشان کند و صدایش را بشنوند. اما انگار خدا تقدیر دیگری برای او رقم زده بود. چشمان مرتضی بسته شده بود. طاها نگران بابا بود و با دستان کوچکش برایش دعا می‌کرد. قاب عکس او را به دست گرفته بود و اشک می‌ریخت و می‌گفت بابا چشمانت را بازکن، طاها آمده. نمره‌های مدرسه‌ام خیلی خوب شده، 20 گرفته‌ام. نقاشی‌ام را ببین بابا. بابا از روی تخت بلند شو. می‌خواهم دستم را بگیری و با مامان به خانه برگردیم. گریه‌های طاها تمامی نداشت. مادرش، عمه‌هایش و عموها همه اشک می‌ریختند و ناراحت بودند. پنج روز سپری شد. آنها پشت در اتاق مراقبت‌های ویژه که مرتضی روی یکی از تخت‌های آن در بیمارستان بستری بود، ایستاده و چشم به تخت او دوخته بودند تا مرتضی چشمانش را باز کند و دوباره گل لبخند را روی لبانش ببینند.

زمان بسرعت سپری می‌شد اما مرتضی چشمانش را باز نمی‌کرد. خانواده‌اش بیش از پیش نگران بودند. در همین موقع بود که زن و مردی که پزشکان بیمارستان بودند به سمت آنها آمدند و گفتند برای دقایقی می‌خواهند با آنها حرف بزنند. همین جملات کافی بود تا خانواده مرتضی دلشوره عجیبی در وجودشان نقش ببندد. آنها به اتاق پزشک Doctor رفتند و منتظر شنیدن گفته‌های او و همکارش شدند. پزشکان ابتدا کمی درباره اهدای اعضای بدن با آنها حرف زدند. بعد اعلام کردند همه تلاش خود را به‌کار بسته‌اند اما انگار تقدیر جوری دیگر رقم خورده و امیدی به بازگشت مرتضی به زندگی نیست. او مرگ مغزی شده و اگر تمایل داشته باشید، می‌توانید اعضای بدن او را به بیماران اهدا کنید تا آنها نیز زندگی دوباره به‌دست آورند. زمانی که گفته‌های خانم و آقای دکتر پایان گرفت صدای شیون فضای اتاق را پر کرد.

تصمیم مهم خانواده

حال و روز خوشی نداشتندو فرصت تا اهدای اعضای دو شبانه روز بیشتر نبود. آنها یکی یکی از اتاق بیرون زدند. همه به پشت در شیشه‌ای اتاق مراقبت‌های ویژه رفتند. گریه می‌کردند و زیر لب می‌گفتند مرتضی جان چطور به نبودنت عادت کنیم. دو برادر با عروس خانواده و شش خواهر خود حرف زدند و سرانجام توانستند رضایت آنها را برای اهدای اعضای مرتضی جلب کنند.

آنها تصمیم خود را گرفتند تا با اهدای اعضای بدن مرتضی، زندگی را به مرتضی‌های دیگری هدیه کنند. بنابراین برگه‌های رضایت‌نامه اهدای اعضا را امضا کردند و رضایت دادند. در این مرحله پیکر مرتضی از بیمارستان مدنی کرج به واحد فراهم‌آوری اعضای بدن بیمارستان سینای تهران منتقل و دو کلیه و کبد او به بیماران اهدا شد. هر چند مرتضی برای همیشه در اوج جوانی با زندگی خداحافظی کرد و به دیار باقی شتافت و چهره در نقاب خاک کشید، اما با اقدام خیرخواهانه همسر، پسر ده ساله‌اش، دو برادر و شش خواهر داغدیده‌اش، زندگی به بیماران بخشیده شد تا نام و یادش جاودانه شود .

مطمئن بودیم با اهدای عضو روح برادرم آرام‌تر می‌شود

عبدالله برادر مرتضی ـ اهداکننده اعضا گفت: از طریق برادرم که با مرتضی برای کار از شهرمان رشت به کرج آمده بود با خبر شدیم که او هنگام کار دچار حادثه Incident شده و در بیمارستان بستری است. همه با شنیدن این ماجرا خیلی ناراحت و دل‌نگران بودیم. امید داشتیم حالش خوب ‌شود، چشمانش را باز و دوباره به ما نگاه کند. حتی از چند آشنای پزشک در تهران و رشت درباره وضعیت پزشکی برادرم مشاوره گرفتیم که آنها گفتند او احتمالا مرگ مغزی می‌شود مگر معجزه‌ای رخ بدهد و او زنده بماند.

وی افزود: زمانی که پزشکان به ما گفتند او مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به زنده بودن برادرم نیست، باورم نمی‌شد. نمی‌دانستم چگونه به خانواده‌ام بگویم که دیگر مرتضی به زندگی برنمی‌گردد. با همسرش حرف زدم، بعد سراغ خواهرانم رفتم و گفتم خیر خدا براین است که اعضای بدن برادرمان را اهدا کنیم؛ اما برخی از آنها همچنان امید داشتند و باورشان نمی‌شد او دیگر نزدشان نیست.

برادر اهداکننده گفت: با آنها حرف زدم و گفتم اگر تا یک روز دیگر اعضای بدنش را اهدا نکنیم، دیگر نمی‌توانیم جان بیمار دیگری را نجات دهیم. پس خیر الهی در این است که اعضای بدن او اهدا شود تا برادرم به آرامش بیشتری دست پیدا کند. آنها سرانجام رضایت دادند و برگه‌های رضایت را امضا کردند. بعد از آن همه برای آخرین بار با او وداع کردیم. «طاها» آخرین بوسه را برچهره پدرش زد.

وی ادامه داد: موقعی که داشتم برگه‌های رضایت‌نامه اهدای اعضا را پر می‌کردم یاد گفته‌های برادرم در ماه رمضان افتادم. او زمانی که برنامه ماه‌عسل را می‌دید مدام می‌گفت چقدر خوب است اگر فردی دچار مرگ مغزی شد خانواده‌اش اعضای بدن او را اهدا کنند. چه خوب است هر فردی کارت اهدای عضو داشته باشد تا در زمانی که دچار حادثه شد، اعضای بدنش اهدا و زندگی بخش بیماران شود . خودش آرزو داشت اگر مرگ مغزی شد اعضای بدنش اهدا شود. یاد این حرف‌ها که افتادم دیگرهیچ تردیدی برای اهدای اعضای بدن برادرم به بیماران برایم نمانده بود و مطمئن شدم این بهترین کار و اقدام بوده، چون خیر در این کار است و خودش هم راضی به این بخشش بود. بعد از اهدای اعضای وی پیکر برادرم را در زادگاهمان رشت به خاک سپردیم و راهی خانه ابدی‌اش کردیم .

وی ادامه داد: من و خانواده ام بویژه طاها ـ برادرزاده‌ام ـ خیلی دوست داریم با گیرندگان اعضای بدن مرتضی ملاقات داشته باشیم که امیدواریم این دیدار بزودی میسر شود. برادرم مرد مهربان و معتقد بود که رزق و روزی حلال برایش خیلی اهمیت داشت. امیدواریم گیرندگان اعضای بدن او مثل برادرم انسان‌های خوبی باشند و از امانت‌هایی که او به آنها هدیه شده بخوبی نگهداری کنند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

آخرین تصاویر دوربین مدار بسته از آیت الله هاشمی رفسنجانی منتشر شد + فیلم

این پسر را می شناسید? / او را در سرویس بهداشتی بیمارستان شریعتی رها کردند + عکس

تجاوز وحشیانه به زن جوان در گاوداری / محاکمه کفتارهای بی رحم شب وحشت+فیلم و عکس

شکنجه هولناک یک دختر دراسارتگاه مادر و خاله شیطان پرست + عکس

اقدام شوم پسر فوتبالیست با 2 دختر جوان تهرانی داخل پراید +فیلم گفتگو و عکس

تجاوز به زندانی شیطان صفت در زندان / وقتی هم سلولی اتهام زندانی را فهمید و ..! + عکس

اعتراف تلخ پرستار شیطان صفت / دختر 6 ساله را به حمام بردم و ..! + عکس

سلفی دردسرساز دختر 15 ساله با پسر ثروتمند در خانه عمه اش / از کلید خانه عمه ام ساخته بودم و وقتی او نبود ..! + عکس

رازهای دزد نامرئی / او مثل سایه می آمد و ..! + عکس

ترور در راهرو کاخ / سرباز رضا شمس آبادی بیدگلی کشته شد + فیلم

معمای مرگ مشکوک کارمند بانک در گلستان!

7 ساله بودم که گم شدم و 12 سال در جستجوی خانواده ام بودم که ..!+ عکس

زیبا با طلبکارم دوستی کثیف داشت / آنها من را زندان انداختند تا.. !

احتمال ریزش ساختمان وزارت نیرو در میدان ولیعصر / تخلیه ساختمانهای مجاور +عکس

«رحیم دست دراز» کیست؟!/بخوانید چه سرنوشتی داشت!

 

وبگردی