دختر 13 ساله بودم که پسرخالهام مرا بی آبرو کرد / این دختر عروس موقت می شد
ماجرای این پرونده از آنجا شروع شد که دختری به نام نیلوفر پس از عضویت در یک باند شیطانی و مستهجن، با فریب دهها مرد، به آنها نزدیک میشد و پس از عقد موقت، با چند نفر از طعمههایش که همدستش بودند، این افراد را تلکه میکرد. در یکی از جلسات بازجویی، فرصتی پیش آمد که گفتوگویی با این متهم انجام شود، مصاحبهای که در ادامه می خوانید:
خانوادهات میدانند اینجایی؟
من خانوادهای ندارم.
چطور؟
٩ سال است که آنها تنها دخترشان را از یاد بردهاند.
چرا؟ مگر با آنان چه کردهای؟
من هرچه میکشم از سر خودخواهی و بیاعتنایی آنهاست. الان مادرم پیش شوهرش است و پدرم هم یا خماری میکشد یا در یکی از کوچههای شهر پی مواد برای مصرف روزانهاش میگردد.
مادر و پدرت کی جدا شدند؟
سال ٨٧ .
علتش چه بود؟
پدرم اعتیاد داشت. وقتی مواد به او نمیرسید، مانند دیوانهها میشد و هرچه به دستش میرسید میشکست. نهساله بودم و همیشه میترسیدم نکند پدرم بلایی سر من و مادرم بیاورد. دعواهای آنان تمامی نداشت. هرروزِ زندگیمان شده بود جروبحثکردنهای مادر و پدرم. پدرم بیکار بود. مادرم هم به من توجه نمیکرد تا اینکه آنها از همدیگر جدا شدند.
بعد چه شد؟
پدر و مادرم پس از طلاق، مرا بین همدیگر پاسکاری میکردند. مادرم میگفت: «خودت پای این بچه را به این دنیا باز کردهای. پس خودت هم باید از او نگهداری کنی.» پدرم هم در پاسخ مادرم میگفت: «تا دیروز که خرجیتان را میدادم، دخترت بود. حالا من پای او را به دنیا باز کردهام؟!» این دعواها تمامی نداشت تا اینکه به مادربزرگ و خالهام پناه بردم.
در خانه مادربزرگت چه شد؟
مادربزرگم با من مهربان بود اما به این علت که سن زیادی داشت، نمیتوانست مرا تر و خشک کند. برای همین، بیشتر وقتها را در خانه خالهام میگذراندم. آن سالها بهسختی میگذشت و نبودن پدر و مادر از یک سو و تحمل زخمزبانهای اطرافیان از سوی دیگر، زندگی را به کامم تلخ کرده بود. اینکه همسنوسالانم، همگی، سایه پدر و مادر روی سرشان بود و من از این سایه بینصیب بودم سخت آزارم میداد.
سیزده ساله بودم که رابطه من و پسرخاله ام بالا گرفت و این رابطه شوم موجب بیآبرویی ام شد. دیگر راهی جز ترک آن خانه برایم نبود. از طرفی، نمیخواستم که خالهام از این ماجرا بویی ببرد چون میدانستم آخر سر، همه تقصیرات به گردن من میافتد و آدمبده داستان خواهم شد. سال ٩٢ بود که از خانه خالهام فرار کردم.
اعتیادت از کی شروع شد؟
از همان زمانی که خانه خالهام بودم. من در حاشیه شهر به دنیا آمده بودم و در همان خیابانها و کوچههای خاکی زندگی میکردم. در مسیر مدرسهام چند موادفروش بودند که هر موقع از جلو خانهشان رد میشدم، چند مصرفکننده مواد مخدر یا در حال تزریق بودند یا مواد میکشیدند. این شرایط روی پسرخالهام اثر گذاشته بود و او نیز مثل دیگر جوانان محله به شیشه معتاد شده بود. متأسفانه رابطه من و پسرخالهام موجب آلوده شدن من هم شد.
چگونه با مردان وارد رابطه میشدی؟
بعد از فرار از خانه خالهام، آواره کوچه و خیابان شدم. نه جایی برای استراحت داشتم و نه پولی برای تغذیه. از طرفی، مصرف شیشه بسیار آزارم میداد. برای همین، تصمیم گرفتم هر طور شده جایی برای استراحت پیدا کنم. رابطه من و پسرخالهام کارم را یکسره کرده بود و دیگر ترسی از رابطه با مردان نداشتم. برای همین، به سراغ مردان جوانی رفتم که هم جایی برای سکونت داشتند و هم شرایط استعمال مواد مخدر را برایم فراهم میساختند.
از کی وارد باند بابا شدی؟
در این میان، با فردی به نام مسلم آشنا شدم. او مسافرکش بود و در فرودگاه رفتوآمد داشت. وقتی مسلم متوجه شد که من فراری هستم و برای تأمین هزینههایم دست به هر کاری میزنم، گفت اگر گوش به حرفش بدهم، میتوانم پول خوبی به جیب بزنم. متأسفانه بدون اینکه به آیندهام فکر کنم، پیشنهاد بی شرمانه مسلم برای ارتباط با مردان هوسران را قبول کردم و از چاله در آمدم و درون چاه افتادم.
چگونه وارد باند بابا شدی؟
درست یادم نیست. مسلم مرا به آن مرد شیطانصفت معرفی کرد. بابا مردی پنجاهساله است که با پسر بیستوهفتسالهاش زندگی میکند.
چرا به او بابا میگویی؟
فقط من به او بابا نمیگفتم بلکه هر هفت دختر دیگری که شرایط من را داشتند و از خانه فرار کرده بودند و در خانهاش زندگی میکردند او را با این نام صدا میزدند.
آنجا چطور جایی بود؟
خانهای دوطبقه در یکی از مناطق برخوردار شهر بود. من و چند دختر دیگر که شرایطشان مثل شرایط من بود در آنجا زندگی میکردیم.
برای بابا چهکار میکردید؟
بابا در تلگرام کانالی به همین نام داشت. افراد مبتذل در این کانال عضو میشدند و به بابا پیام میدادند. بعد او طبق وعدهای که داده بود، من یا دیگر دوستانم را به فرد موردنظر معرفی میکرد و پس از پایان کار ٩٠ درصد از پول دریافتی را به بابا میدادیم و ١٠ درصد از آن را هم برای خودمان بر میداشتیم. او میگفت اگر میخواهیم جایی برای زندگی کردن داشته باشیم، باید بهای آن را بپردازیم.
چه بهایی؟
علاوهبر انجام کارهای خانه و پرداخت ٩٠درصد از پول دریافتیمان، او و پسرش از ما سوء استفاده می کردند.
چرا طلاهای مادر نیما را سرقت کردی؟
قبلا هم گفتهام. من طلاها را بر نداشتم. وقتی دستگیرم کردند، جای طلاها را نشان دادم.
نقرههای برادر حسن را چرا سرقت کردی؟
آن نقرهها را حسن برداشت.
چرا؟
چون مادر و برادرش ما را از خانه بیرون کردند. برای همین، حسن با این کار میخواست از برادرش انتقام بگیرد.
با چند نفر رابطه داشتهای؟
نمیدانم اما همه آنها قانونی بوده است.
چطور؟
آنها مرا موقت عقد میکردند.
پس از اتمام مدت عقد، عده نگه میداشتی؟
نمیدانم عده چیست.
میدانی مرتکب چه جرمی شدهای و چه جزایی در انتظارت است؟
بله، حبس و شلاق.
میدانی یکی دیگر از احکامی که قانونگذار برای اتهامت در نظر گرفته است اعدام است؟
مگر من آدم کشتهام؟ شما دروغ میگویید. خدا پدر و مادرم را نیامرزد. مقصران اصلی آنها هستند. قاضی باید حکم اعدام را برای آنان صادر کند.
حرف دیگری مانده است که بخواهی بگویی؟
میخواهم توبه کنم. میخواهم زندگیام را از نو بسازم. خودم میدانم که مرتکب گناه بزرگی شدهام. من تقصیری نداشتم. شاید اگر من هم سایه پدر و مادر روی سرم بود، الان دانشجو بودم و زندگی خوبی داشتم.
چرا اعدام بشه؟چرا اون مردها هوس باز اعدام نشن؟؟؟عقد موقت میشده ک اینم به خودش ضربه روحی وارد میشده بعدشم این ادمی ک توی عمرمش خوشی ندیده پدرومادرش نخواستنش چرا نباید تحت درمان قرار بگیره شاید اصلاح بشه.چرا فرصت بهش داده نمیشه وقتی از بچگی فقط درد و بی پناهی کشیده شرایط زندگی اون ب اینجا کشونده وقتی بچه باشی پدرومادرت دعواکنن خیلی سخته بچه طلاقم سخته باشی اواره خونه مردم زخم زبون شنیدن دیگه بدتر .همه اینا باهم به سریکی بیاد میشه فاجعه زندگی
من بچه دعوا بودم صبح تا شب دعوا بود صدای جیغ فحش دعوا.ارزوی یکروز ارامش ب دلم موند حالا ک سن امون زیاد شده پدرومادرم طلاق گرفتن کاش همون روز اول طلاق میگرفتن ما اینهمه زجر نمیکشیدیم حالا به جز اینکه اسم بچه دعوا یدک میکشیدیم همش میگفتن اینا خونواده دعوایی هستن انگار ما بچه ها خوشمون می اومده ک پذدرومادرمون دعوا کنن حالا اسم بچه طلاق هم باید تحمل کنیم همش فامیل زخم زبون میزنن واقعا اینا درد های خیلی بزرگین. تا کسی این دردها نکشیده باشه درکش نمیتونه بکنه ولی من درسم خوندم کار پیدا کردم. ولی این ادم حتی فرصت درس خوندن هم نداشته زندگی این ادم خیلی دیگه واقعا دردآور تر از زندگی منه دلم براش سوخت چه دنیای نامردی داریم. پدرومادرا اول ببینن میتونن باهم زندگی کنن بعد بچه ب این دنیا بیارن چرا ما بچه ها باید تاوان خودخواهی پدرومادرهامون بدیم مگه ماها چه گناهی کردیم ؟؟!!!
باید اعدام بشه