زهرا خانم که نمی دانست چه اتفاقی برای آدم های دورو برش افتاده است دلهره داشت. او با شنیدن حرف های مادرشوهرش که می گفت چند سال قبل شنیده جن ها یک زن زاچ و بچه اش را دزدیده اند و از بین برده اند دلهره اش چند برابر شد. زهرا خانم در حیاط خانه کنار مادرشوهرش نشسته بود که با صدای جیغ که از خانه انیس خانم می آمد بی درنگ از جابرخاست و به سمت در خانه دوید. اما ناگهان طنابی شبیه حلقه دار به دور گردنش پیچید و نقش زمین شد و اما ادامه ماجرا:

سر زهرا خانم ضربه خورده بود وچشمانش سیاهی رفت. مادر و خواهر شوهرش او را از روی زمین بلند کردند و به داخل اتاق بردند. زن جوان با آه و ناله سرش را روی بالشت گذاشت. مادر شوهرش به آشپزخانه رفت و یک لیوان آب آورد سه حبه قند داخل لیوان انداخته بود و به آن دعا می خواند. او لیوان را جلو برد و زهرا خانم با نوشیدن کمی آب جان گرفت. چشمانش را بازکرد و به ساعت استیل رومیزی خیره شد.

وسط صفحه گرد ساعت رومیزی تصویر یک خرگوش بنفش رنگ بود که با تیک تیک ثانیه ها مردمک چشم هایش تکان می خورد. او با دیدن چشم های لرزان خرگوش در اتاق تاریک دوباره دچار وحشت شد از جابرخاست. با گردش سر و گردنش خستگی اش را گرفت و آرام به طرف در رفت. دمپایی های پلاستیکی اش را پا کرد، چادرش را پوشید و بیرون رفت. لامپ تیر چراغ برق چوبی هم سوخته بود. انگشتش را روی زنگ خانه انیس خانم گذاشت و با دست دیگرش محکم به در کوبید.

هیچ کس جو اب نمی داد. هوا تاریک شده بود که نور چراغ یک موتورسیکلت از سر کوچه نمایان شد. دو جوان موتور سوار از کنار زهرا عبور کردند. او چادرش را جلو کشید و زیر چشمی به آنها نگاه کرد. چند متر جلوتر ،موتورسیکلت جلوی دیوار گلی آخر کوچه توقف کرد.

مردی که پشت سر راکب موتور نشسته بود با صدایی کلفت گفت:ببخشید خانوم محترم!. زهرا خانم با شنیدن صدای مرد غریبه ازترس داشت سکته می کرد. انگار یک پارچ آب یخ روی سرش ریخته بودند. بدون آن که جواب شان را بدهد با عجله به داخل خانه برگشت و در را محکم بست. او سرش را خم کرده بود و از سوراخ کنارقفل در، بیرون را نگاه می کرد. از پچ پچ دومرد موتورسوار فهمید که آنها دنبال خانه آقا رجب می گردند. همان طور از سوراخ بیرون را نگاه می کرد که دید دو مرد موتورسوارجلو آمدند. یکی از آنها با پشت دستش چند ضربه آرام به در خانه کوبید.

زهرا خانم خودش را عقب کشید. پیشانی اش عرق کرده بود. بسم ا... گفت و برگشت. اما در راهروی تاریک دو شبه سیاه را دید که پشت سرش ایستاده اند.

زهرا خانم جیغی کشید و خودش را به در آهنی چسباند و...

ادامه ماجرا را یکشنبه هفته آینده بخوانید. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

طوبی ساقی

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

داریوش نیمه شب خبر بدی به من داد و مرا از خانه مادرم بیرون کشید تا اینکه..!

زن همسایه از ارتباط من و شوهرم حرف هایی زد که به شهرام شک کردم و ..!

دردسر فروش ماشین برای زن شوهردار / دو مرد به جای تعمیرگاه او را به کوچه فرعی بردند!

توصیه دکتر مینو محرز به نوجوانانی که ارتباط غیر متعارف جنسی دارند

سهیل در پایان جشن تولد به من تجاوز کرد و ..! + عکس

دستگیری 41 پسر دبیرستانی در مشهد / آن ها با مردان قرار می گذاشتند! + عکس

مردی که 25 آیفون X برای دختر جوان خرید تا با او ازدواج کند! +عکس

زمان صدور حکم عامل قتل « اهورا » رییس دادگستری گیلان خبر داد +عکس

او را به اتاق بردیم و ..! / اعتراف به قتل عروس همدانی قبل از جشن

نقشه وحشتناک برای گرفتن طلاق از شوهر / دادگاه تهران رسیدگی کرد

فریاد های یک زن در ساعت 2 بامداد وکیل آباد مشهد را به هم ریخت

جواب دندان شکن سردار سلیمانی به نامه رئیس سازمان سیا +عکس