در یک روز پرکار، بعد از انجام آخرین سرویس، در مسیر برگشت به منزل، جوانی را می‌بیند که زیر باد و باران شدید کنار خیابان ایستاده است. این جوان با دیدن موتورسوار، دستش را بلند می‌کند. موتورسوار هم با وجود خستگی مفرط، از سر دلسوزی، این شخص را سوار می‌کند و تا مسیری می‌برد. پس از رسیدن به محل، موتورسیکلتش را کنار سوپرمارکتی پارک می‌کند و داخل مغازه می‌رود تا برای خانه خرید کند. بعد از خریدن اقلامی، دستش را داخل جیبش می‌کند تا پول دربیاورد که می‌بیند اثری از پول نیست. به جیب پشتی شلوارش دست می‌زند، می‌بیند کیف جیبی‌اش هم نیست. از مغازه‌دار عذرخواهی می‌کند و سراسیمه به محلی که جوان را پیاده کرده بوده برمی‌گردد تا بتواند سارق را پیدا کند. در زیر باران شدید که هنوز بند هم نیامده بوده، تمامی محله و کوچه‌های اطراف را می‌گردد ولی اثری از جوان نمی‌یابد. غمگین و افسرده به خانه برمی‌گردد. ماجرا را به همسرش می‌گوید. چون شب و دیروقت بود و دیگر کاری از دستش برنمی‌آمد، تصمیم می‌گیرند فردا به کلانتری محل و آگاهی مراجعه و سرقت Stealing را گزارش کند. سه ماه بعد، از اداره آگاهی تماس می‌گیرند که سارق دستگیر شده است. پس از مراجعه به اداره آگاهی عکس سارق را جلوی شاکی می‌گذارند و او بلافاصله دزد The Thief را شناسایی می‌کند. به شاکی گفته می‌شود این پرونده 12 شاکی دارد و فرد دستگیر شده با شگرد مشابهی سوار موتورسیکلت شاکیان شده و در فرصت مناسبی جیب آنان را خالی کرده است. پس از تکمیل پرونده در دادسرا و ارسال به دادگاه، مادر متهم که سیر پرونده را دنبال می‌کرده، بلافاصله پس از ارجاع پرونده به شعبه، خودش را به دادگاه رساند و تا از در وارد شد، شروع کرد به عجز و لابه که آقای قاضی Judge گرفتارم. شوهرم مدت‌هاست در گوشه خانه افتاده و زمینگیر است. نمی‌تواند به دادگاه بیاید. گفتم ما کاری به شوهر شما نداریم.

گفت: کسی را ندارم سند بگذارد تا پسرم بیاید بیرون. گفتم اگر اصرار دارید پسرتان را آزاد کنید، می‌توانید سند دیگری معرفی کنید. اگر هم نتوانستید وثیقه تدارک ببینید، بالاخره بازداشت پیش از حکم پسرتان، مثل پس‌اندازی می‌ماند که از محکومیت حبس بعدی وی کسر می‌شود. زن گفت شوهرش مریض و خانه‌نشین است و همه کارهای خانه را پسر دستگیر شده‌اش انجام می‌دهد. چون نتیجه‌ای نگرفت با گریه و زاری شعبه را ترک کرد. پیش از جلسه رسیدگی به پرونده در دادگاه نیز چند بار به شعبه آمد و هر بار با گریه و زاری می‌گفت شما آزادش کنید، به خدا قسم قول می‌دهم هر وقت خواستید خودم پسرم را بیاورم همین جا تحویلتان دهم. در روز رسیدگی دادگاه، با وجود آن که شکات، جزئیات ماجرایی که برایشان افتاده بود را بازگو کردند و گفتند سرقت کار همین جوانی است که اینجا نشسته، متهم با قسم خوردن‌های فراوان گفت اصلا روحش هم از این سرقت‌ها خبر ندارد و شکات او را با فرد دیگری اشتباه گرفته‌اند. هر چه هم در آگاهی اقرار کرده در اثر فشار مأموران بوده است. پس از اتمام جلسه دادگاه هم گفت پدرش سرطان مغزی دارد، مدت‌هاست که در گوشه خانه افتاده و خواهش کرد او را که بی‌گناه است آزاد کنم. فردای آن روز مردی سند به دست آمد. مشخصات متهم را داد و گفت پسرش چند مدتی است دستگیر شده، آمده وثیقه بگذارد تا آزاد شود. پرسیدم پس در این مدت کجا بودید؟ گفت راننده خودروهای سنگین است. بیشتر وقت‌ها در جاده‌هاست. رفته بوده از بندر بار بیاورد. پرسیدم شما خدای ناکرده کسالتی ندارید؟ گفت چطور؟ گفتم به ما گفته شده شما کسالت شدید دارید. این را که گفتم، رنگ چهره مرد دگرگون شد. پرسید چه کسالتی؟ گفتم حالا مهم نیست الحمدلله که سالم هستید. چند بار قسم داد و اصرار کرد بگویم. گفتم ما شنیدیم خدای ناکرده شما سرطان مغزی دارید. گفت پسرم غلط کرده چنین دروغی را گفته. حال که چنین نسبتی را به من داده، حقش است که اینقدر در زندان Prison بماند تا بپوسد و دروغ گفتن یادش برود. با عصبانیت سند را از روی میز برداشت و در شعبه را کوبید و رفت.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.