چرا داماد شب جهاز برون کنار کشید ؟ / بی بند و باری خانواده خواهر زنم همه چیز را به هم ریخت
رکنا: مگر جرئت داشتم یک کلمه حرف بزنم؟ همسرم درک نمیکرد چه میگویم.
تا روزی که بچهها کوچک بودند، دغدغه چندانی نداشتم. اما دخترم بزرگ شده بود و احساس نگرانی میکردم. نمیدانستم با چه زبانی به شریک زندگیام بفهمانم، در رفتوآمد با خواهرانش به حد و مرزها هم توجه داشته باشد. هر موقع باجناقم خانه ما میآمد، اعصابم به هم میریخت. پسر لوس و ننر او خیلی بیپروا با همسر و دخترم شوخی نابجا میکرد. از این رفتارها حالم به هم میخورد ولی کسی برای حرفم تره هم خرد نمیکرد. یک سال پیش برای دخترم خواستگار آمد. با تحقیق و مشورت جواب مثبت دادیم. خواهر زنم شاکی شده بود و میگفت باید با ما هم مشورت میکردید. در عین حال، دخترم ازدواج کرد و چند ماه در عقد بودند. درست روزی که داشتیم جهیزیهاش را به خانه شوهرش میبردیم، دامادم خودش را کنار کشید، خانوادهاش میگفتند پسرشان از ازدواج منصرف شده و...
مانده بودم با این آبروریزی چه کار کنم. دخترم داشت دق میکرد و همسرم فقط اشک میریخت. به خواهش و تمنا افتاده بودیم تا بلکه دامادم سر عقل بیاید. دو ماه از او بیخبر بودیم و جواب تلفنمان را هم نمیداد. حالا فهمیدهام پسر باجناقم به دامادم گفته قبل از ازدواج آنها، با دخترم ارتباط داشته و چند عکس هم نشانش داده است. نمیدانم چرا چنین کار احمقانهای کرده. اگر همسرم به حرفهایم گوش میداد اینطور نمیشد. قرار شده به مرکز مشاوره پلیس Police برویم. امیدوارم راهی برای حل این مشکل پیدا کنیم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر