مهندس ورشکسته دختر جوان را به قتل رساند و جسدش را در حاشیه شهر انداخت /انگشت ها و صورت این دختر خورده شده بود!
رکنا: یکی از روزهای گرم تابستان در دادسرا مشغول بررسی چند پرونده بودم که زنگ تلفن کشیک قتل به صدا درآمد.
آن سوی خط تلفن یکی از افسران جنایی پلیس Police آگاهی استان البرز خبر از جنایت Crime داد. از حرفهای او متوجه شدم جسد دختر جوانی را در شورقلعه ماهدشت پیدا کردهاند. دستورات قضایی لازم را به آنها دادم تا صحنه جنایت را حفظ کنند تا در آنجا حاضر شوم. دقایقی بعد سوار خودروی کشیک قتل Murder شدم و به محل کشف جسد در شور قلعه ماهدشت به راه افتادم. زمانی که آنجا رسیدم، کارآگاهان اداره جنایی، پلیس آگاهی و تیم بررسی صحنه جرم Crime در آنجا حضور داشتند و ماموران در حال بررسی صحنه جرم بودند. آنها پیکر دختر جوانی را پیدا کرده بودند که انگشتان و بخشی از صورت مقتول توسط حیوانات خورده شده بود. تیم بررسی صحنه جرم پس از بررسیهای اولیه از این جسد اعلام کردند او براثر خفگی به قتل رسیده است.
شواهد به دست آمده از محل نشان میداد او باید در مکان دیگری به قتل رسیده باشد و عامل جنایت برای این که راز جنایت فاش نشود، جسد را از محل دیگری به این مکان منتقل و رها کرده است. از ماموران خواستم اطراف را بخوبی جستوجو کنند تا شاید ردی از قاتل The Murderer بر جای مانده باشد. همان طور که ماموران در حال بررسی محل بودند، خودم هم از سمت دیگر محل را جستوجو کردم. در جریان همین جستوجوها بود که ناگهان چشمانم به رد لاستیک خودرویی خورد. رد لاستیک نشان میداد که بتازگی خودرو از آن محل رد شده است. دستور دادم اطراف را بیشتر جستوجو کنند، اما ردی جز همین رد لاستیک به دست نیامد.
از ماموران خواستم تا از رد خودرو اثربرداری کنند تا مشخص شود متعلق به چه خودرویی است بعد هم دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی را صادر کردم. از افسران جنایی خواستم پروندههای افراد گمشده این چند روز را که در اداره پلیس ثبت شده بود بررسی کنند تا شاید ردی از هویت مقتول به دست بیاید.
در ادامه ماموران به من خبر دادند که رد لاستیکهای به جا مانده در محل کشف جسد مربوط به خودروی امویام است. همین سرنخ نخستین جرقه را در ذهنم زد که احتمالا قاتل باید خودروی امویام داشته باشد. بنابراین ما تحقیقات را روی این موضوع متمرکز کردیم. تحقیقاتمان ادامه داشت تا این که یکی دو روز بعد از کشف جسد دختر جوان، خانوادهاش پریشان و گریان به دادسرا آمدند و گفتند دخترمان مدتی بود معتاد Addicted شده و هر کاری انجام میدادیم او اعتیادش را ترک نمیکرد. این اواخر هم با مردی میانسال که از همسرش جدا شده بود، آشنا شده و قرار بود که بعداز ترک اعتیادش با آن مرد ازدواج کند.
چند روز پیش دخترم به بهانه خرید از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت. گوشی تلفن همراهش هم خاموش است. حتی ماجرای گمشدن وی را به خواستگارش هم گفتیم، اما او اظهار بیخبری میکرد. پزشکی قانونی، بیمارستانها، کمپهای ترک اعتیاد حتی مراکز پلیس و زندانها را جستوجو کردیم تا شاید ردی از دخترمان پیدا کنیم که تلاشهایمان بینتیجه بود. سرانجام تصمیم گرفتیم ماجرای گمشدن او را خبر دهیم تا شاید وی را پیدا کنیم.
اظهارات این خانواده را ثبت کرد و زمانی که مشخصات و عکس دختر آنها را تحویل گرفتم، متوجه شدم که مشخصات او با جسد مجهولالهویهای مطابقت دارد. از خانواده وی خواستم که در پزشکی قانونی حاضر و دوباره برای ادامه تحقیقات به دادسرا بیایند.
روز بعد این خانواده دوباره به دادسرا آمدند. زمانی که متوجه شدم هویت مقتول تائید شده، از آنها خواستم بیشتر درباره خواستگار دخترشان برایم حرف بزنند. همین طور که داشتند درباره او برایم حرف میزدند از میان گفتههای آنها متوجه شدم مرد خواستگار خودروی امویام دارد. همین سرنخ کافی بود که به مرد میانسال شک کنم. بلافاصله دستور بازداشت این مرد را به عنوان تنها مظنون پرونده صادر کردم.
او تحت تعقیب پلیس قرار گرفت و بازداشت شد. این مرد مدعی بود که فقط خواستگار دختر جوان بوده و دیگر از او خبری ندارد، اما هر بار که میخواست درباره مقتول حرف بزند استرس میگرفت و بریده بریده حرف میزد. همین حالات روانی او باعث شد که مطمئن شوم او رازی را با خود دارد و میترسد این راز فاش شود. با توجه به این که این مرد خودروی امویام داشت، خودروی او را توقیف کرده و خواستم این خودرو برای بررسیهای لازم به پارکینگ پلیس منتقل شود.
ماموران مشخصات به جا مانده از رد لاستیک خودرو در محل کشف جسد را با رد لاستیکهای خودروی تنها مظنون پرونده رامورد بررسی قرار دادند تا این که مشخص شد رد لاستیکها با هم مطابقت دارد و متعلق به یک خودرو است. بنابراین دستور دادم متهم به قتل برای تحقیقات به دادسرا منتقل شود. او در جریان تحقیقات همچنان مدعی بود به مقتول علاقه داشته و از مرگ او بشدت متاثر است. زمانی که به او گفتم نتیجه بررسیهای پلیسی نشان میدهد رد لاستیک خودروی او در نزدیکی محل کشف جسد پیدا شده، شوکه شد و نتوانست اعصاب خود را کنترل کند. او زمانی که راز جنایت را فاش شده دید، سکوت خود را شکست و به این جنایت اعتراف کرد و گفت: یک ماه پیش با مقتول در خیابان آشنا شدم.
در جریان ملاقاتهایمان متوجه شدم او معتاد به شیشه است. من مهندسی ورشکسته هستم و مدتی بود از همسرم جدا شده بودم. ما به هم علاقهمند شده و میخواستیم بعد از ترک اعتیاد او با هم ازدواج کنیم، اما دختر جوان همچنان مواد مصرف میکرد. روز حادثه Incident او به خانهام آمد.
حالش بد بود و به زور از من خواست برایش مواد بخرم. مواد را خریدم و برگشتم، اما آن را به دختر جوان که در حال خماری بود و به من بد و بیراه میگفت، ندادم و او را به خانهاش بردم، اما او ساعاتی بعد به خانهام بازگشت. با داد و فریاد میخواست موادی را که برایش خریدم به او بدهم. گوشی تلفن همراهی که برایش خریده بودم را از وی تحویل گرفتم. مواد خریداری شده را به او ندادم. تهدیدش کردم که اگر اعتیادش را ترک نکند و به همین منوال بخواهد به زندگیاش ادامه دهد، او را برای همیشه ترک میکنم و قید ازدواج با وی را میزنم.
سرش را پایین انداخت و از آپارتمان بیرون رفت. گمان کردم سوار خودرویی شده و به خانهاش بازگشته است. آن روز هم قرار بود مستاجر برای دیدن خانه اجارهای بیاید. 10 دقیقه بعد زنگ آپارتمان که به صدا درآمد، گمان کردم فردی برای دیدن خانه آمده است. بدون این که از پشت آیفون نگاهی به بیرون بیندازم، در را زدم، اما همین که در باز شد، دختر مورد علاقهام را دیدم. با دیدن وی شوکه شدم. خواستم بیرونش کنم که موفق نشدم و او به زور وارد آپارتمان شد.
هر چه با او حرف زدم بیفایده بود. همان موقع برسرم فریاد زد که باید یک میلیون تومان پول بدهم در غیر این صورت داد و فریاد راه میاندازد تا همسایهها باخبر شوند. آنقدر از دست وی عصبانی شدم که او را هول دادم که یکدفعه سرش به دیوار اتاق نشیمن برخورد کرد و کف اتاق افتاد. آن لحظه انگار دیوانه شده بودم، نفهمیدم چه میکنم. با روسری خفهاش کردم. زمانی که به خودم آمدم، متوجه شدم که او فوت شده و دیگر نمیتوانستم او را نجات دهم.
چند ساعتی کنار جسد گریه کردم. نمیدانستم باید با پیکر او چه کنم و چطور از این مخمصه فرار Escape کنم. شب که شد، جسد او ر ا داخل پارچهای گذاشته و با انداختن در صندوق عقب خودرو به اطراف شهر برده و همانجا رها کردم. عذاب وجدان سرتا پایم را فرا گرفته بود، میخواستم تسلیم شوم، اما میترسیدم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر