فقط از راه سرقت هزینه هایم را تأمین می کردم. از روزی که به شیشه و کریستال آلوده شدم دیگر عقلم زایل شده بود و قدرت تصمیم گیری درستی نداشتم. در واقع اعتیاد به مواد مخدر صنعتی زندگی ام را متلاشی کرد و...

مرد 39 ساله که هنگام سرقت Stealing یک  موتورسیکلت توسط مأموران گشت انتظامی دستگیر شده بود و از شدت خماری نمی توانست سرش را ثابت نگه دارد در تشریح ماجرای زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شیرازی مشهد گفت: وقتی خدمت سربازی ام به پایان رسید به همراه چند تن از دوستانم عازم شهرهای شمال کشور شدم و به کارگری در ساخت و ساز ویلاها پرداختم. آن جا بود که برای اولین بار مصرف مواد مخدر Drugs را تجربه کردم چرا که شب ها داخل آلونکی جمع می شدیم و کنار یکدیگر مواد مصرف می کردیم. مدتی بعد که به مشهد بازگشتم دیگر معتاد Addicted شده بودم اما باز هم در امور ساختمانی فعالیت داشتم و با کارگری هزینه هایم را تأمین می کردم. پس از ازدواج هم به مصرف پنهانی مواد مخدر ادامه دادم تا این که همسرم متوجه ماجرا شد و به سرزنش من پرداخت ولی من که دیگر به شدت آلوده مواد شده بودم زن و زندگی را فراموش کردم و همه درآمدم را صرف خرید مواد می کردم. این در حالی بود که همسرم مجبور می شد به تنهایی از فرزندم مراقبت کند. با این وجود تلاش می کرد تا مرا از این وضعیت اسفناک برهاند اما من به مصرف شیشه و کریستال روی آورده بودم و دیگر برای تأمین هزینه هایم دست به سرقت های جزئی می زدم. همسرم که دیگر نمی توانست این شرایط را تحمل کند از من طلاق گرفت و به همراه فرزندم مرا ترک کرد. دیگر آواره خیابان ها شده بودم و برای مصرف مواد مخدر کنار رودخانه ها و پاتوق های معتادان می رفتم. در همین روزها با زن جوانی در یکی از این پاتوق ها آشنا شدم و او را به عقد موقت خودم درآوردم. حالا دیگر مجبور بودم هزینه های اعتیاد همسرم را نیز بپردازم. این در حالی بود که به خاطر مصرف مواد مخدر صنعتی حتی به درستی نمی توانستم راه بروم. به همین خاطر تصمیم گرفتم دوچرخه و موتورسیکلت سرقت کنم ولی چون اهالی منطقه ای که در آن ساکن بودم مرا می شناختند، مجبور شدم برای سرقت موتورسیکلت و دوچرخه به مرکز شهر بیایم. وقتی موتورسیکلتی را سرقت می کردم و نزد مالخر می بردم از شدت خماری مجبور می شدم آن را 40 تا 50 هزار تومان بفروشم و یا آن که با مقداری مواد مخدر عوض می کردم. دیگر در کارهای خلاف غرق شده بودم و مواد افیونی قدرت تصمیم گیری را از من گرفته بود. ساعتی قبل از آن که توسط مأموران دستگیر شوم یک دوچرخه را سرقت کردم اما صاحب دوچرخه متوجه شد و مرا دستگیر کرد. خودم را به پایش انداختم و التماس کردم که به پلیس Police اطلاع ندهد. او هم وقتی وضعیت اسفبار مرا دید دلش به حالم سوخت و رهایم کرد. اگر چه از این که آزاد شده بودم در پوست خود نمی گنجیدم اما خماری هم آزارم می داد. این بود که دوباره سراغ یک موتورسیکلت دیگر رفتم اما هنوز مشغول باز کردن قفل موتورسیکلت بودم که ناگهان دستبندهای آهنین پلیس بر دستانم قفل شد و...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی