درخواست طلاق به خاطر رفیق بازی پیر مرد بازنشسته!

پیرزن در حالی که بشدت مضطرب است، وارد راهروی دادگاه خانواده می‌شود و روی صندلی می‌نشیند. با دستانش گوشه چادرش را گرفته و گاهی به شوهرش که کمی آن طرف‌تر ایستاده نیم‌نگاهی می‌اندازد. پیرمرد اما در راهرو راه می‌رود، ظاهر آرامی دارد اما درونش پر از تشویش و استرس است. بالاخره منشی شعبه 268 دادگاه خانواده نام آنها را صدا می‌زند و هردو وارد شعبه می‌شوند. پیرمرد نیز با عصبانیت روی صندلی می‌نشیند تا این‌که قاضی Judge پرونده آنها را باز می‌کند و با تعجب از پیرزن شصت و پنج ساله می‌پرسد: حدود نیم‌قرن از زندگیتان می‌گذرد چرا بعد از 40 سال زندگی با این سن و سال درخواست طلاق دادید؟

پیرزن با ناراحتی می‌گوید: آقای قاضی 40 سال از زندگی‌ام با این مرد می‌گذرد، اما یک روز خوش نداشتم. تنها دلخوشی‌ام فرزندانم بودند اما حالا همه آنها ازدواج کرده‌اند و من دیگر نمی‌توانم رفتارهای این مرد را تحمل کنم. او هرچه سنش بیشتر می‌شود بداخلاق‌تر می‌شود. مرتب بهانه می‌گیرد. از همه بدتر بتازگی خسیس هم شده است. هر وقت از او می‌خواهم به من پول بدهد بهانه می‌آورد و من مجبورم از فرزندانم خرجی بگیرم. با این‌که حقوق بازنشستگی هم می‌گیرد اما به من پولی نمی‌دهد.حتی برای خرید وسایل خانه هم به من پولی نمی‌دهد. تصور کنید با این سن و سال مجبورم با دخترم تماس بگیرم و حتی برای خرید گوشت و مرغ از او پول بگیرم. هرچه به همسرم اعتراض می‌کنم بی‌فایده است.

قاضی از پیرزن می‌پرسد: پس با حقوق بازنشستگی‌اش چه می‌کند؟

پیرزن می‌گوید: چه بگویم. من که نمی‌دانم او چه می‌کند، چرا که رفتارهایش مرموز است. حدس می‌زنم با دوستانش به تفریح و خوشگذرانی می‌پردازد. چون بیشتر وقت‌ها در خانه نیست.

وی ادامه می‌دهد: چند ماهی است با هم زندگی نمی‌کنیم. من مدت‌هاست به خانه دخترم رفته‌ام و می‌خواهم هرچه زودتر طلاق بگیرم و برای خودم خانه کوچکی بخرم. من تا مرگ فاصله‌ای ندارم و می‌خواهم این اواخر عمر زندگی‌ام با آرامش زندگی کنم. این همه سختی کشیدم، دیگر بس است.

در همین هنگام قاضی از پیرمرد می‌پرسد:با این سن و سال قصد جدایی دارید، بهتر نیست مشکلاتتان را حل کنید و به زندگی در کنار یکدیگر ادامه بدهید؟

پیرمرد می‌گوید: آقای قاضی من هم از زندگی با این زن خسته شده‌ام. مرتب بهانه می‌گیرد و در این سن و سال از من توقعات زیادی دارد. اختلاف ما از دو ماه پیش شروع شد. زمانی که خواهران همسرم قصد داشتند، برای خرید به جزیره کیش بروند. همسرم از من خواست سه میلیون تومان پول در اختیارش بگذارم تا برای فرزندان و نوه‌هایمان خرید کند، اما من این مقدار پول نداشتم. او هم با من قهر کرد و به خانه دخترم رفت. از همان روز هم ساز جدایی و طلاق کوک کرد. وی ادامه می‌دهد: هر وقت همسرم از من پول می‌خواست در اختیارش قرار می‌دادم. همه حرف‌هایش دروغ است. من اصلا خسیس نیستم، از همان ابتدا اقتصادی بودم و از ولخرجی خوشم نمی‌آمد. او اگر زندگی‌اش را دوست داشت، نباید خانه‌اش را ترک می‌کرد. این کارش باعث شد تا فرزندانم نیز متوجه اختلافات‌مان شود. آن‌قدر از من بدگویی کرده که فرزندانمان نیز به من بی‌توجهی می‌کنند. حالا هم که تصمیم به طلاق گرفته و در این سن وسال پایمان را به دادگاه کشانده است.

بعد از صحبت‌های وی قاضی وقتی دید آنها حاضر به گذشت نیستند و اصرار به جدایی دارند حکم طلاق را صادر کرد و زوج سالخورده با گرفتن برگه حکم جدایی از دادگاه بیرون رفتند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.