جوان 34 ساله که مدعی بود فقط چهار ماه با همسرش زیر یک سقف زندگی کرده است و اکنون با احضاریه های مختلف از پله های دادگستری بالا و پایین می رود، به تشریح ماجرای ازدواجش پرداخت و با بیان این که به جوان ها بگویید هیچ موضوعی را در زندگی ساده نگیرند، به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: روزی که به خواستگاری «رحیمه» رفتم آن قدر مورد استقبال و تعریف و تمجید قرار گرفتم که فکر می کردم در آسمان ها به پرواز درآمده ام. پدر رحیمه می گفت من فقط دو دختر دارم و خداوند پسری به من نداده است به همین خاطر من تو را جای پسرم می دانم پس هیچ وقت تنها به چشم پدر زن به من نگاه نکن.این در حالی بود که رحیمه نیز خود را دختری محجبه و با ایمان جلوه می داد و ادعا می کرد تا لحظه مرگ از من جدا نخواهد شد. این گونه بود که ما به عقد یکدیگر درآمدیم و روزهای خوش و شیرین ما فرا رسید اگرچه در دوران نامزدی همانند همه زوج های جوان اختلافات جزئی با یکدیگر داشتیم اما این اختلافات در پس سعادت و خوشبختی آن روزها گم می شد و اختلافات ریشه دار ما از آن جا آغاز شد که «رحیمه» از کمک های مالی من به مادر و خواهرانم ناراحت می شد چرا که پس از فوت پدرم من سرپرستی خانواده ام را به عهده داشتم و سعی می‌کردم از نظر مالی هم به آن ها کمک کنم. به همین خاطر وقتی قرار شد زندگی زیر یک سقف را آغاز کنیم رحیمه هر دو پایش را داخل یک کفش کرد و گفت که باید خانه ای را در نزدیکی خانه پدرم اجاره کنیم چرا که من و خواهرم تنها هستیم و باید در کنار مادرم زندگی کنیم. از سوی دیگر من هم می‌گفتم باید در کنار مادرم باشم چرا که او تنها و بیمار است. خلاصه تسلیم اصرارهای رحیمه شدم و قرار شد در یکی از واحدهای آپارتمانی پدر زنم زندگی کنیم به شرط این که من پول رهن واحد آپارتمانی را به پدر زنم بپردازم اما از ما اجاره ای نگیرد. بالاخره قبل از آغاز مراسم عروسی من مبلغ 20 میلیون تومان را بدون دریافت هیچ گونه سند و مدرکی به پدر زنم دادم و این گونه زندگی مشترکمان را در کنار خانواده همسرم آغاز کردیم اما هنوز چهار ماه بیشتر از زندگی مشترکمان نگذشته بود که ماجرای یک تلفن رشته افکارم را گسست و زندگی ام را متلاشی کرد. پشت خط، پدر زنم بود که می گفت واحد آپارتمانی اش را فروخته است و من باید آن جا را تخلیه کنم. گوشی تلفن در دستم یخ کرده بود که صدای قطع کردن گوشی را شنیدم. بلافاصله به خانه ام رفتم و موضوع را به رحیمه گفتم او هم با کمال خونسردی گفت حالا که این طور است من کلیه جهیزیه ام را به خانه مادرم می برم تا جای مناسبی را پیدا کنیم. من هم که از نقشه آن ها بی خبر بودم چمدان لباس هایم را برداشتم و به خانه مادرم رفتم اما هنوز چند روز از این ماجرا نگذشته بود که احضاریه های متعدد دادگاه به دستم رسید. توقیف حساب و حقوق، نپرداختن نفقه و مهریه و ... مادرم با شنیدن این ماجرا راهی بیمارستان شد و من هم به دادگاه رفتم، ولی پدر زنم حتی گرفتن 20 میلیون تومان را انکار کرد و من مانده ام با دنیایی از سوالات بی پاسخ!

 

وبگردی