اگرچه بچه‌هایم موقع طلاق از آب و گل درآمده‌بودند، یک‌تنه نمی‌توانستم جمع و جور‌شان کنم. از طرفی، دختر بزرگم خیلی سرکش و عصبی بار آمده‌بود. او تحت‌تاثیر حرف‌های مادر و خاله‌اش با لج‌بازی‌هایش اذیتم می‌کرد. دو سال از این ماجرا گذشت. مادرم اصرار داشت ازدواج کنم. به همه زن‌ها بدبین شده‌‌بودم و زیر بار نمی‌رفتم. بالاخره حرف خودش را به کرسی نشاند‌‌.

با خانمی ازدواج کردم. همسرش را در حادثه‌‌ای از دست داده‌بود. او یک دختر داشت. روزهای اول دو دخترم با نامادری و خواهر ناتنی‌شان لج‌بازی می‌کردند. دختر بزرگم که از نظر روحی واقعا آسیب دیده‌‌بود از خانه فرار Escape کرد‌.

پس از چند ساعت جستجو، او را پیدا کردیم. همسرم حمایتش کرد و اجازه نمی‌داد رفتاری غیر‌‌منطقی از من سر بزند.

خوشبختانه همسرم فرشته نجات زندگی‌ام شد‌‌. او آن‌چنان شرایط را خوب مدیریت کرد که نظر دخترم در‌مورد زندگی و حتی مسائل اعتقادی عوض شد.

دو دخترم از نظر درسی نیز وضعیت خوبی پیدا کردند. برای دختر بزرگم خواستگار آمده‌است. آمده‌‌‌ایم مرکز مشاوره پلیس Police برای مشاوره قبل از ازدواج. هرکس قدر خودش را بداند، راه خودش را پیدا می‌کند و‌ آسیب نمی‌بیند. اعتیاد همسر اولم زندگی‌ام را در وضعیت اسف‌باری قرار داد و... .برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی