زن 17 ساله که به اتهام ضرب و جرح عمدی از همسرش شکایت کرده بود در حالی که اظهار می کرد «با رفتارهای وحشیانه شوهرم دیگر امنیت جانی در منزل ندارم» به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 13 سال بیشتر نداشتم و در کلاس دوم راهنمایی تحصیل می کردم که شبی مادرم کنارم نشست و از جوانی سخن گفت که به واسطه یکی از آشنایانمان مرا خواستگاری کرده بود. آن زمان من چیزی درباره همسرداری و زندگی مشترک نمی‌دانستم اما می فهمیدم که هر دختری باید ازدواج کند. این بود که سرم را پایین انداختم و همه چیز را به عهده مادرم گذاشتم. خیلی زود رفت و آمدها و آداب و رسوم خاص ازدواج به سرانجام رسید و من و «نبی» به عقد یکدیگر درآمدیم. از آن روز به بعد دیگر نتوانستم درس بخوانم و به ناچار در همان دوران راهنمایی ترک تحصیل کردم. زمان نامزدی من و «نبی» یک سال به طول انجامید و در این مدت با مشکل خاصی روبه رو نشدیم تا این که بزرگ تر ها تصمیم گرفتند با برگزاری مراسم عروسی، زندگی مشترک مان را آغاز کنیم. این در حالی بود که رفتارها و حرف های پدرشوهرم به طور کلی تغییر کرده بود. گویی از موضوعاتی به شدت ناراحت بود ولی آن ها را بر زبان نمی‌آورد. اما اختلافات بزرگ ترها بر سر هزینه های عروسی شدت گرفت و برخی مسائل نمایان شد.

پدرشوهرم برای پرداخت مبلغ 30 میلیون تومان پدر مرا تحت فشار گذاشته بود. پدر نبی می گفت من هم 30 میلیون تومان پرداخت می کنم تا یک عروسی مجلل بگیریم اما پدرم که با یک مغازه خواربارفروشی کوچک زندگی را می گذراند گفت: شما میهمانان خودتان را دعوت و هرطور که دوست دارید هزینه کنید و ما هم از میهمانان خودمان پذیرایی می کنیم. این بود که پدرم باغ تالاری را اجاره کرد و همه هزینه های مراسم عروسی را پرداخت . این در حالی بود که پدرشوهرم با همین بهانه نه تنها یک ریال هزینه نکرد بلکه تا جایی که توانست تلاش کرد تا این مراسم به خوبی برگزار نشود.

همین کینه قدیمی موجب شد تا خانواده همسرم حتی بعد از تولد فرزندم نیز به دیدن من نیایند و این گونه اختلافات ما روز به روز شدت می گرفت تا جایی که آن ها نبی را مجبور می کردند مرا در زندگی تحت فشار قرار بدهد. به طوری که وقتی از منزل بیرون می رفتم پدرشوهرم بلافاصله با نبی تماس می گرفت و او را به جان من می انداخت. همسرم نیز با بهانه های واهی مرا به قصد کشت کتک می زد. او مدعی بود فرزندم را از بالای سرم به زمین می کوبم و به او شیر نمی دهم به همین خاطر الان هشت روز است که فرزند شیرخواره ام را از من جدا کرده اند. این بار وقتی خانواده ام برای آشتی دادن ما به منزلم آمدند نبی با توهین و فحاشی آن ها را به خانه راه نداد و با چاقو به سمت من حمله کرد که من از ترس، خودم را داخل اتاق انداختم و در را قفل کردم. او وقتی مشروب می خورد دیگر چیزی متوجه نمی شود و من امنیت جانی ندارم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی