گفت و گو با احترام برومند مجری و بازیگر تلویزیون / فکر و ذکر نسل ما کار بود و کار

از خانواده بگویید و اینکه دوره کودکی و نوجوانی را چگونه سپری کردید؟

ما 6 خواهر و برادر هستیم و من خواهر بزرگ‌ترم. در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمدیم. پدرم کارمند بود و به دلیل شغلش برای مأموریت‌های یک یا دو ساله از شهری به شهر دیگر می‌رفتیم. برای همین کودکی من در شهرهای ساری، گرگان، خوی و ارومیه گذشت تا اینکه وقتی 9 سالم شد، برگشتیم تهران. البته در آن سال‌ها هم هرچند وقت یکبار می‌آمدیم تهران، منزل مادربزرگم و خیلی از خاطره‌های خوبی که از آن دوران به ذهن سپرده‌ام در سرچشمه، ری و کوچه آبشار، زیر بازارچه نایب السلطنه و خیلی از کوچه‌ها و مغازه‌های آن محله‌ها شکل گرفت. این را هم بگویم خانواده ما طوری بود که باعث شد همه ما 6 خواهر و برادر زمینه‌هایی از عشق و علاقه به کارهای هنری داشته باشیم.برادرم 55 سال قبل، از اولین کسانی بود که در حوزه صنایع دستی و ساخت وسایلی از چرم و جیر فعالیت داشت. کارش بازار Store خوبی داشت و صادر هم می‌شد که امیدوارم این جنس اتفاق‌ها باز هم در ایران بیفتد. خواهرم مرضیه را هم که همه می‌شناسند به نظر من در کار خودش خیلی موفق بود. راضیه همسر آقای شاه محمدلو هم همین طور، اما چیزی که من را متأسف می‌کند این است که راضیه به رغم بااستعداد بودن و بااحساس بودنش در سال‌های اخیر به دلایل مختلف خودش را کنار کشید. خواهر کوچک‌ترم طاهره و همسر آقای بزدوده، بااستعداد، بااحساس، دانش آموخته حقوق سیاسی، دبیر دبیرستان‌های سابق تهران و حالا هم مربی بدمینتون است. برادر کوچکترم هم با اینکه تحصیلکرده امریکا بود، همزمان با انقلاب با عشق و علاقه به ایران برگشت.

این موفقیت در جمع خانواده شما، با صرف هزینه‌های زیادی فراهم می‌شد؟

هر کدام‌ از ما با کمترین امکانات و توقع به این مراحل رسیدیم. پدر و مادرمان بودجه خاصی برای ما نمی‌گذاشتند جز اینکه اسم ما را در مدرسه می‌نوشتند، سالی دو مرتبه برایمان لباس می‌خریدند، تابستان‌ها ما را جای خوش آب و هوا می‌بردند و اینکه برای مادرم اهمیت داشت حتی با امکانات اندک، سالی یک بار هم که شده لب دریا برویم.با صرف هزینه نه، بلکه کارهایی را که به آن علاقه‌مند بودیم با عشق دنبال می‌کردیم. پدر و مادر هیچ وقت به ما خط ندادند دنبال چه چیزی برویم، اما در خانه ما زمینه علاقه به ادبیات فارسی از طرف پدرم و کارهای نمایشی به طور خیلی عامیانه از طرف مادرم وجود داشت. او سعی می‌کرد فیلم‌های خوبی را که اکران می‌شد ببینیم. برای همین حتی اگر خودش نمی‌توانست، پول بلیت یکی از افراد فامیل را می‌داد که ما را ببرد سینما. آن سال‌ها ما همه فیلم‌های جری لوئیس و نورمن ویزدوم را می‌دیدیم. یادم هست عید نوروز حتماً سینما Cinema فیلمی از این دو هنرپیشه داشتند. مثلاً «شیشه پاک‌کن» نورمن ویزدوم را فراموش نمی‌کنم یا فیلم‌های چارلی چاپلین و همین طور از فیلم‌های ایرانی مثل «چهارراه حوادث». آن زمان بهترین فیلم‌های دنیا همزمان در ایران هم اکران می‌شد و ما سعی می‌کردیم آنها را از دست ندهیم.

پایان دبیرستان، شروع جوانی و دغدغه‌هایی که در این دوران برای شما اهمیت پیدا کرد چه بود؟

دیپلم ادبی را از دبیرستان اسدی گرفتم که الان سر چهار راه آب سردار توی خیابان ژاله سابق و شهدای فعلی قرار دارد. مدرسه درست رو به‌روی دانشکده هنرهای دراماتیک بود و همه بازیگرهای بزرگ تئاتر آن زمان؛ آقایان انتظامی، نصیریان، رشیدی و خانم‌ها تأییدی، شیخی و شهابی آنجا رفت و آمد داشتند و دیدن‌شان برای من خیلی جذاب بود. کلی خاطره برایم ساختند. آن وقت‌ها یکی از دوستان برادرم مرکزی تأسیس کرده بود برای نگهداری از کودکان استثنایی و وزارت فرهنگ آن دوره کلاس‌هایی ترتیب داده بود برای آشنایی با کودکان استثنایی و روش‌های آموزش آنها. حدود دو سال در آن مدرسه کار کردم تا اینکه سال 1346 کارم توی تلویزیون با مجری‌گری و گویندگی یک برنامه 10 دقیقه‌ای در هفته برای کودکان و نوجوانان شروع شد و کم کم تعداد این برنامه‌ها بیشتر شد.

علاقه شما به دنیای بچه‌ها از کجا نشأت گرفت؟

وقتی نوجوان بودم اکثر وقت‌ها دلم برای بچه‌ها می‌سوخت، با مادرم که به خیابان و بازار می‌رفتم هزار جور فکر به ذهنم می‌رسید؛ اینکه چرا این بچه لباسش راحت نیست، چرا آن بچه مادرش دستش را می‌کشد، چرا اخم‌های آن بچه توی هم بود؟ گاهی فکر می‌کردم بروم به مادر آن بچه‌ای که دارد گریه می‌کند بگویم چرا چیزی که بچه دلش می‌خواهد برایش نمی‌خرد و از این جور فکرها. البته هنوز هم این احساس با من هست و باور دارم در مملکت ما نسبت به بچه‌ها کم کاری می‌شود. برای همین خیلی وقت‌ها دلم می‌خواهد فرصتی پیش بیاید که بنویسم یا در مجموعه‌ای بگویم که پدر و مادرها در چه مواردی اهمال می‌کنند و ناآگاهانه به فرزندان‌شان آسیب می‌زنند.

ادامه فعالیت در تلویزیون به چه صورت بود؟

سال 52 به من پیشنهاد شد به عنوان مجری دائمی و هر روزه برنامه تلویزیونی مختص کودکان باشم. اینکه قرار بود بیشتر به مردم نزدیک باشم خیلی خوشحالم می‌کرد. آن وقت‌ها گروه تهیه کننده برنامه‌های تلویزیونی تحصیلکرده، متعهد و وارد به کار بودند. می‌دانستند چه برنامه‌هایی مناسب کودکان و نوجوانان است و به محتوای برنامه‌های خریداری شده از کشورهای دیگر اهمیت زیادی داده می‌شد. برای همین هر موفقیتی که تجربه کردم و اینکه الان بسیاری من را آدم موفقی می‌دانند، همه و همه را مرهون زحمات تهیه کننده‌هایی مثل خانم‌ها میترا خامنه‌ای، منیژه شروغی، زینت منتصر اسدی، مهوش جزایری و خیلی‌های دیگر هستم که آن زمان با آنها کار می‌کردم.

از آشنایی با همسرتان و اتفاق‌های خوبی که در آن سال‌ها تجربه کردید، بگویید؟

اواسط سال 47 شیرین‌ترین و زیباترین خاطره زندگی من شکل گرفت. با همسرم آشنا شدم و بعد از مدتی معاشرت، هشتم اسفند سال 47 مصادف با عید قربان باهم ازدواج کردیم؛ خیلی ساده و صمیمانه و بدون توقع‌های عجیب و غریب از هم. نه او از من جهیزیه آن چنانی توقع داشت نه من از او مهریه هزار و چند صد تایی و عروسی مجلل. با مهریه یک جلد قرآن، برگزاری یک مجلس عقد خیلی ساده و میهمانی ساده خواهر آقای رشیدی، که خدا رحمتش کند زندگی ما شروع شد.

زندگی ماهم مثل همه آدم‌ها و شاید به دلایلی کمی بیشتر فراز و نشیب داشت ولی ما همه روزهای سخت را گذراندیم و از روزهای خوبش خیلی خیلی لذت بردیم. خوشحالم که الان رسیده‌ام به 71 سالگی و آقای رشیدی که در 83 سالگی از دستش دادم، آنچه را که باید انجام می‌دادیم تا شاد باشیم انجام دادیم و از لحظات زندگی بخوبی و با شادی استفاده کردیم. حتی توانستیم لحظات سخت را هم شاد کنیم.

همکاری‌تان با تلویزیون تا چه زمانی ادامه داشت؟

از آخر سال 57 همکاری من با تلویزیون قطع شد، حالا که فکر می‌کنم چاره‌ای جز این نبود؛ من و تلویزیون به درد هم نمی‌خوردیم. برای همین از فرد بخصوصی هم گله‌ای ندارم. البته دو سه سال بعد از این جدایی چندین نوار کاست برای بچه‌ها منتشر کردم، چون نمی‌خواستم ارتباطم با آنها یکدفعه قطع شود و حالا که از افرادی با رده سنی 47 تا 53 سال می‌شنوم کاست‌های «قاصدک» یا «بچه‌ها بهار» را خاطرشان هست خوشحال می‌شوم.

بعد از چند سال هم در تلویزیون و شبکه جام جم، مدتی برای بچه‌های خارج از کشور برنامه اجرا کردم. جسته گریخته این فعالیت‌ها ادامه داشته و همین الان هم اگر از من دعوت شود قبول می‌کنم چون تلویزیون رسانه‌ای است با مخاطب زیاد و آدم می‌تواند از این طریق مؤثر واقع شود.

در آن سال‌ها دغدغه جوان‌های همفکر و ایده شما چه بود؟

در کل دغدغه ما پیدا کردن کار بود تا دست‌مان توی جیب خودمان باشد. دخترها بیشتر از الان به فکر ازدواج و همسر ایده ال بودند و پسرها به فکر کار مناسب تا زندگی خود، همسر و بچه‌های آینده‌شان را اداره کنند.

راهکارهایی که به کار می گرفتید تا بچه‌های خودتان آینده روشنی داشته باشند چه بود؟

زمانی که من بچه‌دار شدم با این دوره خیلی فرق داشت، اما هنوز هم باور دارم باید اصل را بر صداقت گذاشت و صادق بودن، تلاش کردن، ناامید نشدن و متوقع نبودن را به بچه‌ها یاد داد.

بیشتر از اینکه از اطراف توقع داشته باشیم باید از خودمان توقع داشته باشیم. این درس بزرگی است که من از همسرم گرفتم و البته بچه‌ها هم این را یاد گرفتند. به او خیلی خیلی بی‌مهری شد اما هیچ وقت گلایه نکرد و نسبت به کسی حب و بغض نداشت. آقای رشیدی در 78 سالگی آخرین نمایش خودش را به نام «آقای اشمیت کیه؟» در خانه هنرمندان سالن استاد سمندریان روی صحنه برد درحالی که مریض بود و الان که فیلم‌های پشت صحنه آن نمایش را می‌بینم فکر می‌کنم چطور می‌توانست باوجود فشار معالجات سنگین و رادیوتراپی‌ها خودش را سرپا نگه دارد و اظهار عجز نکند. خودش همیشه تلاش می‌کرد و آنقدر همیشه راضی بود که گاهی این شبهه برای بقیه پیش می‌آمد که همه به او خیلی محبت می‌کنند و سرویس بیش از حد می‌دهند درحالی که همیشه با کوشش زیاد، کار می‌کرد و کار می‌کرد و اگر هم کاری نداشت ترجمه می‌کرد.

از تجربه‌های دوره جوانی‌تان بگویید و اینکه چه کمکی به روند زندگی شما کرد.

البته که آدم متأثر از خانواده است. پدرم آدم خیلی خیلی صادق، امین و متعهدی بود و مادرم زن خیلی خیلی زحمتکش، خانه‌دار، مراقب فرزند و دلسوز خانواده. من به فداکاری مادرم و به‌خوبی و صداقت پدرم نیستم، اما می‌توانم بگویم چیزی که از آنها گرفتم و با خودم به زندگی آینده آوردم صداقت، فداکاری، صبر و تحمل بود. از همسرم هم تلاش و متوقع نبودن را به ارث بردم. برای همین از کسانی که دائم طلبکار هستند و نق می‌زنند، بدم می‌آید. از جوان‌ها هم می‌خواهم درس بخوانند، تلاش کنند، ناامید نباشند، دنبال حق و حقوق‌شان بروند و به فکر کشور و وطن‌شان باشند.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

سهیلا نوری