سرود مرگ

زبانِ هر دو مرثیه حماسی‌ است اما تنها در یکی‌شان نشانی از مرگ حماسی به چشم می‌خورد. نخستین مرثیه را رودکی گفته است در سوگ شاعرِ هم‌روزگارش شهید بلخی؛ و دیگری را رضا براهنی گفته است در سوگ شاعر شهید خسرو گلسرخی؛ و البتّه «شهید» در دو مقام و دو معنا: که یکی را از نام و دیگری را از مرامش شهید خوانده‌اند. رودکی خوانده است:

کاروانِ شهید رفت از پیش/ وآنِ ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمارِ دو چشم یک تن کم / وز شمارِ خرد هزاران بیش

و براهنی سروده است:

...جهان ما به دو چیز زنده است / اولی شاعر / و دومی شاعر / و شما هر دو را کشته‌اید / اول خسرو گلسرخی را / دوم خسرو گلسرخی را...

و اما حماسه‌شناس انگلیسی، موریس بورا (M.Bowra) بر آن است که اصلاً مرثیه و مدیحه، پیش از آن‌که حماسه‌های بزرگ پدید آیند، تنها قوالبی بوده‌اند که روایاتِ حماسی را از مرگِ پهلوانان و شکوه پیروزی‌هاشان بیان می‌کرده‌اند. هنوز هم در میانِ اقوامِ بدوی یا آن‌ها که به قولِ بورا هیچ‌گاه توانایی پدید آوردنِ داستانِ حماسی را در خود نیافته‌اند، همین دو قالب یعنی مرثیه و مدیحه هستند که روایاتِ مرگِ حماسی و دلاوری‌‌های پهلوانان را

بازگو می‌کنند. باری مقصودم این است که حماسی بودنِ مراثی شعرِ فارسی حتی آن زمان که زبان در مرگِ فرزند کوک می‌شود، اتفاقی‌ست ناگزیر که به‌اقتضای موضوع پدید آمده است. رودکی سخن خویش را در رثای مرگِ طبیعی شهید با زبانی حماسی ساز کرده است؛ و براهنی در دوران زوال حماسه در سوگ گلسرخی مرثیه‌‌ای پرداخته است که زبانِ حماسی‌اش مرگی حماسی را فرایاد می‌آورد.

بیمارستانِ دنیا

از خیلِ لغات و تعبیراتی که تنها به معنایی از آن‌ها بسنده شده، یکی همین لغتِ فارسی «بیمارستان» است که قدمتش به پیش‌ از اسلام بازمی‌گردد و شاهدش آن‌ که نامِ بیمارستان و مدرسۀ طب جندی‌شاپور بوده ‌است. واما بیمارستان در متون فارسی دو معنا دارد: شفاخانه یا دیوانه‌خانه؛ و ازقضا معنای دومش از اغلب فرهنگ‌های معاصر فارسی افتاده است و شارحان متون کهن نیز توجهی بدان نکرده‌اند و این نپرداختنِ تعلیق‌نویسان به لغتِ بیمارستان در ‌معنای دومش همان‌‌ اندازه از اعتبارِ «شرح‌» می‌کاهد که توضیحِ لغات و اسامی آشکار. چنانکه خواهید دید، بیمارستان در متونِ زیر به معنای دیوانه‌خانه یا دارالمجانین به کار رفته است: «نقل است که شفیق در سمرقند مجلس می‌گفت، روی به قوم کرد و گفت: ای قوم اگر مرده‌اید به گورستان و اگر کودکید به دبیرستان و اگر دیوانه‌اید [به] بیمارستان و اگر کافرید به کافرستان» (تذکرة الاولیا). «چون به بیمارستان درآمدم، دلِ من بگشاد و سینه من منشرح شد. ناگاه کنیزکی دیدم بسیار تازه و پاکیزه... به هردو پای و هردو دست دربند بود... صاحبِ بیمارستان را گفتم که این کیست؟ گفت: کنیزکی دیوانه‌شده» (نفحات‌ الانس). «روزی در بیمارستان رفتم، دیوانه‌ای را دیدم به غل‌‌وبند و سلسله بسته» (شرح‌ التعرف) «و اندر حکایات معروف است که شبلی را به تهمتِ جنون اندر بیمارستان بازداشتند» (کشف‌ المحجوب). «دنیا بیمارستان است و مردمان در آن دیوانگان‌اند و دیوانگان را در بیمارستان غل‌ و قید باشد» (همان).

خطت دام است و خالت او را دانه است / با دانۀ تـو مرغِ دلـم هم‌خانه است / بیـمارستانِ چشـمِ ‌بیمارِ تورا / در زلفِ چو زنجیرِ تو بس دیوانه است

(مختارنامه)

سرمست شدم از هوسِ آن مسـتان / از دسـت شـدم از ظفرِ آن دسـتان / بیزار شـدم ز عقـل و دیوانه شـدم / تا درکشـدم عشـق به بیـمارسـتان

(کلیات شمس)

در شاهنامه نیز بیمارستان در برابرِ شارستان (مرکزِ شهر یا بنای آباد) آمده ‌است:

[خـرد نیسـت او را نه دانــش نه رای

نه هوشش به‌جای است و نه دل به‌جای]

رسـیدند پس پهلـوانان بـدوی

نکوهـش‌کنان تیـز و پرخاشـجوی

بـدو گفت گودرز بیـمارسـتان

تو را جـای زیباتر از شـارسـتان

و خرابه‌هایی در سواد شهرها بوده‌اند:

بسـی شارسـتان گشـت بیمارسـتان

بسـی گلسـتان نیز شـد خارسـتان

و البته در شاهنامه بیمارستان گاهی در اندرونِ شهر و در معنای مریض‌خانه آمده ‌است و یکی از نشانه‌های شهرِ معمور است. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

سهند آقایی، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی