همه کتاب‌های نادر ابراهیمی را به آتش می‌کشم

به بهانه انتشار چاپ تازه‌ای از این اثر دقایقی را با فرزانه منصوری، همسر این نویسنده نامدار معاصر به گفتگو نشستیم:

خانم منصوری، «چهل نامه کوتاه به همسرم» در چه شرایطی و چگونه نوشته شد؟

این کتاب یکباره تولید نشد، یکباره کتاب نشد. نادر از زمانی که ما نامزد بودیم از طریق نامه گاه‌گاهی با من صحبت می‌کرد. بعد از اینکه زیر یک سقف رفتیم اتفاق تازه‌ای رخ داد. نادر خط خوشی داشت و همه کسانی که با او در ارتباط بودند دوست داشتند حتی به اندازه یک امضا به خط او چیزی برای خود به یادگار داشته باشند. با این همه نادر تصمیم گرفت که خط خود را تقویت کند و برای این منطور استادی را به خدمت گرفت. استاد او آقای بیژن بیژنی بود از خوانندگان و خوشنویسان طراز بالای کشور. آن موقع نادر به توصیه آقای بیژنی و برای تمرین چیزهایی می‌نوشت و برای دل خودش نیز تمرین‌هایی تدارک دیده بود که عبارت بود از نامه نوشتن به من. این نامه‌ها از نظر خط و مفهوم آن قدر جالب بود که من آنها را به در و دیوار خانه می‌زدم. یادم هست میهمان که داشتیم، آنها می‌ایستادند و این نامه‌ها را که به بخش‌های مختلف خانه متصل کرده بودم، می‌خواندند و اکثر آنها هم می‌گفتند ما هم می‌خواهیم همین را به همسرانمان بگوییم اما بلد نیستیم! این اظهار نظرها پس از یکی دو سال نادر را به این فکر انداخت این نامه‌ها را بر اساس مسائلی که در زندگی مشترک زوج‌ها هست و به خطاب به من بنویسد و بعد به این فکر افتاد که بد نیست دیگر زوج‌ها نیز بتوانند آنها را بخوانند

کل این نامه‌ها چهل عدد بود؟

نه. تعداد نامه‌ها از چهل عدد کمتر بود و برای مبدل شدن به کتاب نادر به آنها تعدادی نامه افزود

بعد از انتشار این کتاب شما بازخورد قابل اعتنایی از آن گرفتید؟

کتاب حال و هوای خوبی برای ما به ارمغان آورد. از بسیاری از افراد شنیدیم که کتاب برایشان لحظات خوبی را به ارمغان آورده است و حتی الان نیز این مساله هنوز ادامه دارد. من ۱۰ سال بعد از سفر نادر هنوز تماس‌هایی دارم درباره این کتاب. خانمی بود که می‌گفت چهل نامه برای من مثل دیوان حافظ می‌ماند و همواره کنارم است و یا دختران جوانی که با من تماس می‌گرفتند برای اینکه اجازه بگیرند این کتاب را هم با جهیزیه خود به خانه بخت ببرند که البته تاکید می‌کردم که نیازی به اجازه نیست یا آرایشگری با من تماس گرفته بود که برای هر عروسی که به آنها مراجعه می‌کند یک نسخه از این کتاب هدیه می‌دهد. اینها همه بازخورد و نفوذ اجتماعی قلم نادر را می‌رساند.

با کدام نامه بیشتر خاطره دارید؟

من همه آنها را دوست دارم همانطور که نمی‌توانم از میان آثار نادر کتابی را به عنوان برتر انتخاب کنم و همه‌شان برایم برتر هستند، از میان این نامه‌ها هم نمی‌توانم انتخابی داشته باشم. من بارها آنها را خوانده‌ام و ویراستاری کرده‌ام. همه‌شان برای من یک مزه را دارد و هنوز هم تاثیرگذار است. هنوز خواندن این آثار گاهی گریه به چشمانم می‌اندازد و گاهی خنده بر لبم می‌آورد. این خاصیت همه آثار نادر است. البته این کتاب چون مخاطبش من هستم برایم جایگاه خاصی دارد.

در شکل‌گیری محتوای سایر کتاب‌های زنده‌یاد ابراهیمی هم شما حضور داشته‌اید؟

من در کتابهای دیگر این گونه حضور مستقیم ندارم. مثلا بارها از من پرسیده‌اند که آیا شخصیت «عسل بانو» در یک عاشقانه آرام من هستم یا نه؟ و پاسخ داده‌ام که آن شخصیت من نیستم اما هر قصه‌ای بر اساس یکسری واقعیت شکل می‌گیرد. شاید بخش‌هایی از من در این شخصیت باشد و شاید بخش‌هایی از این شخصیت که برای نادر برجسته بوده در من بوده باشد اما من به طور کامل این شخصیت نیستم. درباره شخصیت «مارال» در کتاب «آتش بدون دود» هم این سوال را از من پرسیده‌اند و گفته‌ام که من به طور کامل و مطلق او نبوده‌ام.

این کتاب و سایر آثار آقای ابراهیمی قبل از نهایی شدن به رویت شما می‌رسید؟

بله. بارها بدو بدو به پیش من می‌آمد و درباره اسم یک شخصیت و یا یک اتفاق در داستان از من نظر می‌خواست. بارها از من سوال کرده بود که تو رفیق منی یا رفیق شیر؟ و اشاره می‌کرد به آن ضرب‌المثل معروف. به او می‌گفم خودم را می‌گذارم جای مخاطب و فکر می‌کنم از این جملات چه نتیجه‌ای می‌گیرد، چه خوشحالش می‌کند و چه چیزی به او بر می‌خورد. گاهی همین دیالوگ‌ها باعث می‌شد در نگارشش ویرایشی را وارد کند. خودش در کتاب لوازم نویسندگی گفته بود که اولین ویراستار من همسرم است.

زنده‌یاد ابراهیمی چطور سوژه‌ آثارش را کشف می‌کرد؟

آثاری که بعد از ازدواج ما خلق شد مثل چهل نامه و یک عاشقانه آرام و حتی مردی در تبعدی ابدی، بر اساس تجربیات یک زندگی پایه گذاری می‌شد. من و نادر سفرهای زیادی داشتیم و در این سفرها تجربه‌های متشرکی به دست آوردیم. مثلا در دو کتابی که یاد کردم از سفال زیاد یاد شده است. من و نادر در ابتدای زندگی حتی یک سفال هم نداشتیم اما تجربه سفر ما را با شهرها و سفال‌های زیادی در آن شهرها آشنا کرد تا جایی که سرویس پذیرایی از میهمان خانه‌مان را از جنس سفال آبی تهیه کردم. تجربه زندگی مشترک ما در نوشتن این آثار بسیار به ما کمک می‌کرد.

او در کتاب لوازم نویسندگی گفته کسی که می‌خواهد نویسنده شود باید به اطرافش زیاد نگاه کند. یک جرقه گاه در ذهن شما شکل می‌گیرد که باید حفظ شود و به رویش فکر شود تا شاید اثری از آن به دست بیاید.

از آقای ابراهیم کار ناتمامی هم باقی مانده است؟

بله. رمان بر جاده‌های آبی سرخ که درباره مبارزات مردم جنوب در حوزه خلیج فارس نوشته شده است. این رمان قرار بود ۱۰ جلدی باشد اما نادر پنج جلدش را نوشته بود که سفر ابدی‌اش شروع شد و کار ناتمام ماند. این اثر اما به شکل فیلم‌نامه هم نوشته شده است و کامل هم هست اما در شکل رمان قصه هنوز کامل نیست. فیلم نامه‌ها پیش من بایگانی است و در انتظار ساخت آن هستیم

قصد انتشارش را ندارید؟

خیر. با انتشارش دیگر مشخص نخواهد بود که چه کسی احیانا بخواهد آن را بسازد و حیف است داستان چنین مبارزاتی که چنین زیبا نوشته شده است و از قضا مسئله‌اش مسئله امروز ماست را هرکسی بخواهد بسازد.

کسی تا به حال سراغش نیامده؟

چرا یکی دو نفری آمده‌اند. تلویزیون می‌گوید بودجه این کار را نداردو دیگرانی هم که آمدند به نتیجه قطعی منجر نشد

در این سالها بحث پردامنه‌ای درباره تشکیل بنیاد زنده‌یاد ابراهیمی مطرح بوده است. این مساله به چه فرجامی رسید؟

چه بگویم. ما بنیاد را که رها کردیم. بعد از دو سه سال برو و بیا که گفتند می‌توانی بنیادی داشته باشی با مشکل مکان برخوردیم. نامه‌نگاری ما برای دریافت مکانی برای تاسیس بنیاد به نتیجه نرسید. بعد از آن به فکر ایجاد کتابخانه موزه نادر افتادیم. ما پنج شش هزار جلد کتابهای کتابخانه نادر و یادگارهای او را داریم که می‌شود مانند همه کشورها مبدل به یک موزه و کرفیت فرهنگی عظیم باشد. الان ۱۰ سالی هست که نادر میان ما نیست و از دو سال پیشش هم شروع کرده بودم که جایی برای این منظور به ما بدهید. در ۱۰ سال گذشته به هر جایی که فکرش را بکنید برای این منظور نامه نوشتم. از شورای شهر و شهرداری تا کتابخانه مجلس و انجمن مفاخر و بخش خصوصی. آخر آخرش یکسال است که گفته‌اند یک جای کوچک در پارک شفق را می‌دهیم که آن هم دچار نامه‌نگاری و از اینجا به آنجا رفتن شد. امور اجتماعی شهرداری منطقه شش آخرین جایی بود که درگیر این ماجرا شد و واقعا نتیجه‌ای نداده است. من هفته قبل که با من تماس گرفتند و گفتند برای فلانی هم نامه‌زدیم گفتم که این آخرین تیر ترکش من است. اگر این اتفاق نیافتد کتابهای نادر را می‌ریزم وسط حیاط و آتش می‌زنم.

شهری که نتواند اتاقی بزرگ به یک هنرمند Artist بدهد که چهار نسل از یک کشور دوستش دارند چطور می‌خواهد ادعای فرهنگ داشته باشد. ببخشید. بهتر است گفتگو را به پایان ببریم.

خبرگزاری مهر

 

وبگردی