آشنایی با فرمانده حشدالشعبی عراق که در حادثه اخیر خونش با خون حاج قاسم یکی شد

به گزارش رکنا، صبح پنجشنبه رفته بودم تشییع پیکر شهید محمدجعفر حسینی از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم. در صفحه شخصی‌ام چیزکی در مدح شهید نوشتم و منتشر کردم. در مدح مبارزان بدون مرزی که پنجه در پنجه خصم انداخته‌اند.

از خدا که پنهان نیست از شما هم نباشد، اما فکر نمی‌کردم ۲۴ ساعت بعد خون چند نفر دیگر از این مبارزان بدون مرز دوباره بر زمین بریزد. این مرتبه، اما کیلومتر‌ها آن طرف‌تر در حوالی فرودگاه بغداد.

این‌بار، اما تقدیر آن بود که خون ایرانی و عراقی برود توی هم. این طرف سردار بزرگ ایرانی بود که کمر تکفیری‌ها را در سوریه شکسته بود و آن طرف هم سردار بزرگ عراقی که کمر داعش را در عراق. حالا من اینجا در تحریریه جام‌جم نشسته‌ام تا درباره این مردان بنویسم و بغضی که بیخ گلویم را خفت کرده و رها نمی‌‎کند؛ بغضی که بیش از آن‌که برای این مردان باشد برای امثال، چون خودم است که بزرگی اینها، خیلی حقارتم را به رخم کشیده‌اند.

ورق بزنید و زحمت همکارانم را در صفحات فرهنگی و دیگر صفحات درباره حاج قاسم بخوانید. من، اما مناسب دیدم کمی درباره دیگر شهید حادثه تروریستی دیروز حرف بزنم. مرد بزرگی که اگر بیش از حاج قاسم نباشد حتما کم از او نیست. کسی که بالاخره بعد از ۴۰ سال جهاد، مزدش را گرفت تا خونش در راه خدا ریخته شود آن‌هم نه توسط داعش و تکفیری‌ها یا حتی اسرائیلی‌ها؛ همه این‌ها دشمنان کوچکی برای حاج ابومهدی بودند.

می‌خندد. روبه‌روی دوربین نشسته و دارد درباره فرزندانش حرف می‌زند. چهار دختر دارد. حالا این‌که چرا معروف به ابومهدی شده هم خودش مساله‌ای است. یکی از دخترانش دکترای روابط بین‌الملل دارد. دیگری فوق‌لیسانس مهندسی معماری است. سومی هم کارشناسی ارشد مهندسی شیمی دارد و چهارمی هم دانشجوست. فرمانده ۶۶ ساله عراقی خانواده آرامی دارد. تصویری از همسر یا دخترانش در رسانه‌ها نیست.

کسی چه می‌داند؟! شاید همین یکی از دلایلی بوده که قبل از هجوم به مناطق تحت سیطر داعش در شمال عراق با ریش‌سفیدان و روسای قبایل و عشایر شیعه و سنی عراق به گپ و گفت بنشیند و اطمینان دهد جان و مال و ناموس و زن و بچه آنها، جان و مال و ناموس و زن و بچه خودش است. اطمینان بدهد خانه و زندگی‌شان در امان است و فقط دو سه هفته‌ای مهمان آن‌ها خواهند بود آن‌هم صرفا برای پنجه در پنجه انداختن با داعش و بعد هم منطقه را تحویل خودشان خواهند داد. هر چه باشد کسی که پدر چهار فرزند دختر است، قلب رئوفی پیدا می‌کند. نمی‌کند؟!

متولد بصره

فرمانده ۶۶ ساله عراقی، ۶۶ سال قبل در بصره به دنیا آمده بود؛ شهری در نزدیکی مرز ایران. از پدر و مادری که بعد از تقسیم منطقه به قلم خودنویس دیپلمات‌های انگلیسی و فرانسوی روی ویرانه‌های امپراتوری عثمانی و بستن معاهده سایکس‌پیکو، حالا پدر فرمانده این سوی خط بود و تابعیت عراقی داشت و مادرش هم آن سوی خط مرزی و تابعیت ایرانی! جمال جعفر ابراهیمی، اما از همان ابتدای دوره جوانی تا همین دیروز که به ضرب موشک هدایت شونده آمریکایی‌ها به شهادت رسید، برای خودش مرزی قائل نبود. چه زمانی که در حزب الدعوه عراق کار فرهنگی می‌کرد، چه زمانی که به دلیل بغض صدام به اجبار به کویت گریخت، چه زمانی که حکم اعدام کویتی‌ها باعث شد اوایل دهه ۶۰ راهی ایران شود و بعدش هم لشکر بدر و معاودین عراقی و در افتادن با صدام و گرفتن انتقام خون علی صیاد شیرازی از مجاهدین خلق و ...

فرمانده ۶۶ ساله عراقی سوژه گزارش ما، مهندس راه و ساختمان بود. بعد‌ها هم فوق‌لیسانس روابط بین‌‍‌الملل گرفته بود. او می‌توانست مثل خیلی از روشنفکران جوامع جهان سوم، دست خانواده‌اش را بگیرد و راهی یکی از کشور‌های اروپایی شود و زندگی و کار و بار آرامی برای خودش تشکیل دهد. ابومهدی، اما پاسخ این سوال را سال‌ها بعد به یکی از خبرنگاران داد؛ وقتی فرمانده حشدالشعبی (نیروی بسیج مردمی) عراق بود و کمر داعش را در این کشور شکسته بود: «زندگی و حیات و تفریح من جهاد است!»

آدم‌هایی که تعریف مرز را به هم می‌ریزند

خیلی‌ها ابومهدی را با جمله معروفی می‌شناسند که چند سال قبل از او دست به دست شد: «من سرباز حاج قاسم هستم!» خیلی‌ها شاید تصورشان از همراهی و همدلی ابومهدی با دوستان ایرانی‌اش به سال‌های اخیر برگردد و رفت و آمد و زحمتی که حاج قاسم و مستشاران ایرانی به عراق داشتند و مشاوره برای راه‌اندازی یک نیروی مردمی نظامی برای کندن ریشه یکی از غده‌های سرطانی منطقه. خیلی‌ها شاید ندانند جمال جعفر ابراهیمی، ابومهدی یا فرمانده بلندپایه گروه‌های مقاومت عراقی از سال‌ها قبل با مجاهدان ایرانی، رفیق گرمابه و گلستان بود.

شاید ندانند که در زمستان ۶۵ و کربلای ۵ او و سایر دوستان و مجاهدان عراقی‌اش دوشادوش ایرانی‌ها با ارتش بعث و ماشین نظامی صدام جنگیدند و خونشان هم به زمین ریخت. شاید ندانند رد پای او و دوستانش در لشکر بدر در خیلی از سال‌های جنگ هست حتی تا روز آخر و عملیات مرصاد. سال‌ها بعد روبه روی دوربین یک مستندساز ایرانی نشسته بود. می‌خندند و می‌گوید: «بچه‌‎های ما هم در مرصاد و هورالهویزه شهید شدند!» برای خودش یک درام سنگین است. این که در تاریخ می‌نویسند سازمانی در عراق با بدنه و نیروی انسانی ایرانی علیه هموطنان ایرانی‌اش سلاح کشید و تعدادی را هم در مناطق مرزی ایران سلاخی کرد. در مقابل عراقی‌هایی هم بودند که در خاک ایران و کنار دیگر ایرانیان جلوی آن‌ها را گرفتند.

اصلا تعریف مرز در این مواقع بدجور به هم می‌خورد. اصلا انگار این تعریف‌ها و قواعد محلی از اعراب ندارد. مرز کجاست؟ عراقی کیست؟ ایرانی کیست؟ عرب کیست؟ فارس کیست؟ وقتی آدم به این سوال‌ها فکر می‌کند و در آن‌ها غرق می‌شود، تازه دوزاری‌اش می‌افتد که مثلا چرا باید کسی مثل علی صیاد شیرازی برای همین ابومهدی و دوستانش آنقدر مهم و بلندمرتبه باشد که به تلافی ترورش، به یکی از پایگاه‌های همان ایرانیانی هجوم برند که ۱۱ سال قبل علیه ایرانی‌ها اسلحه کشیده بودند و جالب آن که همان‌ها در خاک عراق ریشه دوانده بودند. جایی که قرار بود وطن ابومهدی باشد و دیگر عراقی‌هایی که تعاریف نظام بین‌الملل را به هم ریخته‌اند که مرز چیست و ایرانی کیست و عراقی کیست و فارس کیست و عرب کیست؟!

یک پایان پر افتخار

سال‌ها بعد از هجوم به لانه مجاهدین خلق در پادگان حبیب و زمانی که فرمانده بلندپایه حشدالشعبی بود و به جنگ داعش و سرطان سیاه منطقه رفته بود. از فرمانده درباره ترکیب جالب شیعی و سنی حشدالشعبی پرسیدند. پاسخش دوباره آن سوال‌ها را توی ذهن می‌آورد که مرز چیست؟! ایرانی کیست؟! کرد کیست؟! فارس کیست: «ما شیعه هستیم... سنی‌ها هم، اما به ما ملحق شدند. [این قانون شده]طبق قانون ۳۰ درصد حشد باید اهل تسنن باشند. حشد از همه عراقی‌هاست؛ شیعه، سنی، ترکمن، کرد، ایزدی، مسیحی.»

جنگ ایران و عراق که تمام شد، ابومهدی یک علامت سوال بزرگ برایش درست شد. به قول خودش صدام در بغداد باقی مانده بود و آن‌ها ـ خودش و بقیه عراقی‌های مانند خودش ـ آواره شده بودند. راهی به خاک عراق نداشتند. این طرف هم در ایران چه باید می‌کردند؟! فرمانده ۶۶ ساله نیروی بسیج مردمی لبخند می‌زند و از ۲۸ سال قبل یاد می‌کند: «آن زمان آقا گفتند بدر در آینده عراق نقش مهمی ایفا خواهد کرد!» فرمانده لبخند زده و قدرت این روز‌های حشد را مثال زده بود که بسیاری از فرماندهان امروز حشد، فرماندهانِ سپاه بدر هستند. همان‌هایی که به قول خودش در آن روز‌ها مانده بودند چه کنند. فرمانده، اما خبر نداشت که خون او دیگر همراه مجاهدش قاسم سلیمانی، اتفاق‌های دیگری را برای منطقه رقم خواهد زد.

حیف است! حیف است پایان زندگی این آدم‌ها یک مرگ پرافتخار نباشد. حیف است این آدم‌ها در حجاب بمیرند. حاج قاسم را خیلی‌ها می‌شناسند. همین هم باعث شد وقتی فرمانده ۶۶ سال عراقی که مدتی قبل روبه روی دوربین یک مستندساز ایرانی نشسته بود، جمله‌اش خیلی دست به دست شود و احتمالا برای خودش هم حاشیه درست کند. او، اما ابایی از راندن حقیقت بر زبان نداشت: «من سرباز حاج قاسم هستم!»

دو فرمانده در یک قاب

مهندس ۶۶ ساله عراقی می‌توانست همان ۳۰ سال قبل دست زن و بچه را بگیرد و به دلیل مغضوب شدن از ناحیه صدام، پناهندگی و اقامت در یکی از کشور‌های آرام اروپایی را برای خودش دست و پا کند، اما راه دیگری را انتخاب کرد؛ راه دیگری که سر از لیست سیاه تحریم و ترور آمریکایی‌ها در آورد. راهی که در نهایت رسید به حادثه دیروز و تیترِ یک رسانه‌های دنیا! ابومهدی مهندس بعد از ۴۰ سال بی‌خوابی و دوندگی و شب و روز بیدار ماندن حالا یک روح سبک و مطمئن و آرام یافته است که به سوی پروردگارش می‌رود که فرمود یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی