دکتر حسین مصباحیان و دکتر سیاوش صفاری بررسی کردند
شریعتی برای امروز ما حرفی دارد؟
رکنا:شریعتی از معدود متفکران ایرانی است که تلاش میکند در «جغرافیای زمانی- مکانی مشخصی» بیندیشد. در جامعهای که اسلام را مقابل «مدرنیته» قرار دادهاند، اسلام را در مقابل «غرب» قرار دادهاند، شریعتی میگوید این دوگانگیها کاذب است. یکی از مهمترین میراثهای شریعتی «نقد اسلام داعشی» است و نقد مذهب از طریق خود مذهب است.
شرح عکس" شهید دکتر مصطفی چمران، احسان شریعتی(فرزند)، دکتر ابراهیم یزدی برسر مزار دکتر علی شریعتی
بیش از یک قرن از مواجههمان با مدرنیته غربی میگذرد و هنوز در مملکتمان و اندیشه سیاسی ایرانی افرادی را داریم که یا از دید سنتگرایی و اسلامگرایی یا از طرف دیگر از دید مدرنیستی اروپامحور اسلام را به عنوان تضاد مدرنیته غربی میپندارند. رجوع به اندیشه شریعتی در بازاندیشی و عبور از این دوگانه پتانسیل زیادی دارد. شریعتی دوگانه کاذب «شرق معنوی» و «غرب عقلانی» را به چالش میکشد و سنت عقلانی حوزه تمدنی جوامع مسلمان را در گفتمان خود برجسته میکند.
اگر نوشریعتیها امروز اسلامگرایی را به طور پختهتری نقد میکنند از اینرو است که بر شانههای شریعتی ایستادهاند؛ چیزی که آصف بیات به آن اندیشه «پسا اسلامگرا» میگوید؛ یعنی اندیشهای که اسلام را نه به عنوان توجیهکننده قدرت سیاسی بلکه به عنوان یک منبع الهام و نیروی اجتماعی در عرصه عمومی میخواهد؛ این دقیقاً در اندیشه شریعتی قابل ردگیری است.
بخشی از جهانی که در آن زندگی میکنیم از فرایند همهشمولی کنار گذاشته شده است و حضوری در ساختن آنچه قرار است جهانی باشد، ندارد. دعوت شریعتی این است که برگردیم به فرهنگها و جهانیشدن از پایین را شکل بدهیم. اگر کسی میخواهد در این طرح شرکت کند، طبیعتاً باید منابع فرهنگی خود را «بازخوانی»، «بازسازی» و «نوسازی» کند.
در آستانه چهلمین سالروز یادمان علی شریعتی، با محوریت این بحث که «او برای امروز ما چه حرفی دارد؟» پای صحبت دو تن از شریعتیپژوهان نشستهایم. دو پژوهشگر از دو نسل و از زاویههای متفاوت، راه شریعتی را در «پروژه رهاییبخشی» و «دغدغههای معرفتیاش» مورد بحث قرار دادند. دکتر حسین مصباحیان، دانشآموخته فلسفه و استادیار گروه فلسفه دانشگاه تهران است که آثار او عمدتاً در حوزه فلسفه معاصر غرب، معنای زندگی و شریعتیشناسی سامان یافته است. مصباحیان دوره دکتری فلسفه را با نوشتن رسالهای به راهنمایی دیتر میسگلد در دانشگاه تورنتو گذراند و سالها است با مقالات مختلفی درباره راه شریعتی کوشیده است تا پیشنهادهای بومی را در حوزه اندیشه واکاوی و جستوجو کند.
دکتر سیاوش صفاری، استادیار دانشگاه ملی سئول و دانشآموخته دکتری علومسیاسی از دانشگاه آلبرتا است. او از جستوجوگران طرح شریعتی به شمار میرود. خود میگوید نه هوادار شریعتی که پژوهشگری بیطرف است. صفاری در عین حال که بر پیشنهادهای نظری شریعتی تأکید دارد و درصدد تبیین و برساخت آنها است، منتقدی صریح است که بیهیچ اغماضی نقدش را عنوان میکند.
آنچه در ارتباط با شریعتی در این بحث در نظر داشتهایم، نگاهی مصداقی و خُرد بر مباحثی است که به طور واضح برای امروز ما حائز اهمیت است.
صاحبنظرانی که معتقدند «شریعتی برای دوران ما حرف دارد» به طور مشخص به کدام سرفصلهای اندیشه او اشاره میکنند؟
دکتر سیاوش صفاری: در آغاز بحث این نکته را مشخص کنم که خود را هوادار شریعتی نمیدانم؛ دقیقتر این است که بگویم پژوهشگر اندیشه شریعتی هستم. به این اعتبار، در مواردی با او همدل و در مباحثی همم منتقدش هستم؛ بخشهایی از اندیشه او را حائز اهمیت میدانم و البته برخی ایدههای او را هم برای شرایط امروزمان چندان محل رجوع نمیبینم. بنابراین قصد توجیه آراء و افکار شریعتی را ندارم بلکه در مقام تفسیر آرای او هستم.
بر این باورم به 4 دلیل شریعتی برای زمانه ما اهمیت دارد؛
1. اندیشه شریعتی به بازاندیشی و فراروی از یک سری دوگانههای کاذب کمک میکند؛ به عنوان مثال دوگانه اسلام-مدرنیته و اسلام-غرب که بر سر راه طرحهای رهاییبخش مانع ایجاد میکنند.
اینها دوگانههایی هستند که هم در ایران و هم در غرب مطرح است. بیش از یک قرن از مواجههمان با مدرنیته غربی میگذرد و هنوز در مملکتمان و اندیشه سیاسی ایرانی افرادی را داریم که یا از دید سنتگرایی و اسلامگرایی یا از طرف دیگر از دید مدرنیستی اروپامحور این دوگانه را مطرح میکنند و اسلام را به عنوان تضاد مدرنیته غربی میپندارند. آنانی که از دید اروپامحور به این دوگانه دامن میزنند معتقدند برای اینکه در ایران به دوران مدرن وارد شویم، باید اسلام را کنار بزنیم! و آنانی که دید هویتگرایی و اسلامگرایی دارند طرحهایی چون اسلامیکردن دانش را در ایران شروع کردند که معتقدم سنگبنای این طرحها همان دوگانه کاذب اسلام-مدرنیته است.
از طرف دیگر، اورینتالیستهای غربی و مبلغان نظریه «برخورد تمدنها» به ما میگویند که اسلام نقطه تضاد غرب و مدرنیته و تمدن است و این منطق مسلمانان دنیا است که امنیت و ثبات جهان را به خطر میاندازد! انگار نه انگار که جنگهایی که امریکا در همین خاورمیانه به راه انداخت جان صدها هزار نفر را گرفت و میلیونها نفر را بیخانمان کرد. آنان با گفتمان تمدنی میخواهند سادهسازی کنند. مثال در این زمینه بسیار است؛ از برنارد لوئیس و دنیل پایپس و ارشاد منجی گرفته تا بسیاری دیگر که در دوران بعد از ۱۱ سپتامبر توجیهکننده جنگافروزیهای امریکا در این منطقه شدند. در اینجا رجوع به اندیشه شریعتی در بازاندیشی و عبور از این دوگانه پتانسیل زیادی دارد. یک بخش از این پتانسیل این است که شریعتی دوگانه کاذب «شرق معنوی» و «غرب عقلانی» را به چالش میکشد و سنت عقلانی حوزه تمدنی جوامع مسلمان را در گفتمان خود برجسته میکند...
دکتر حسین مصباحیان: دوگانه سنت- مدرنیتهای که آقای صفاری اشاره کردند من از نظر اصطلاحشناسی فلسفی اصولاً غیردقیق میدانم. به این دلیل که مدرنیته غربی اصولاً نمیتواند در مقابل سنت مثلاً شرقی قرار بگیرد و به تبع آن ما دوگانهای به نام سنت-مدرنیته داشته باشیم. اگر هم قرار باشد ما از دوگانهای سخن بگوییم، آن دوگانه میتواند سنت مسیحی/سنت اسلامی یا سنت یونانی/سنت ایرانی باشد. مدرنیته یک محصول است، یک فرآورده است. فرآورده تجدد یا نوبازسازی سنت غربی «مدرنیته غربی» نامیده شده است. بنابراین ترجمه مدرنیته به «تجدد» اصولاً ترجمه غلطی است. تجدد را همچنانکه گفتم باید همان فرایند استخراج منابع فرهنگی، چه یونانی چه مسیحی و نوبازسازی آن دانست. نتیجه چنین تجددی یا فرآورده چنین فرایندی، مدرنیته غربی بوده است که خود را در سه وجه نشان داده است. سوبژکتیویته، دموکراسی و سیادت انسان بر سرنوشت سیاسی خود و اندیشه پیشرفت و ترقی و تکنولوژی و …
آیا تنها شریعتی است که این دوگانه کاذب را در تاریخ تحول اندیشه ما به نقد میکشد؟
صفاری: خیر! شریعتی یکی از کسانی است که این دوگانه را به چالش میکشد؛ اما شریعتی در دورانی این رویکرد را اتخاذ میکند که کسانی چون داریوش شایگان در حال بازتولید این دوگانه «شرق معنوی» و «غرب عقلانی» هستند. در این دوران است که شریعتی «سنّت عقلانی» شرق و جوامع مسلمان را برجسته میکند و به دنبال نشان دادن این است که خیلی از بنیانهای مدرنیته یعنی «عقلانیت پرسشگر»، «پرداختن به علوم طبیعی» و «اهمیت دادن به اراده فردی» در سنّت بومی ما هم وجود داشته است.
شریعتی میگوید در اروپا وقتی رنسانس رخ داد در تعامل با سنتهای عقلگرا و علمگرا بود که از طریق مسلمانها به اروپا برگشته بود. بنابراین مدرنیته اروپایی اتفاقی نبود که در تضاد با جهان اسلام باشد بلکه در تعامل با این جهان بود.
کار دیگر شریعتی این بود که به مدرنیته به عنوان یک روند کاملاً مثبت نگاه نکرد، برخلاف آنانی که مدرنیته را سراسر مثبت و در تضاد با اسلام میدانستند و معتقد بودند برای رسیدن به مدرنیته باید سنّتهای بومی را به کلی کنار گذاشت! شریعتی این دید مطلقگرا را به چالش میکشد و به صراحت میگوید که مدرنیته دو سویه دارد؛ یک سویه «رهاییبخش» که در سنت روشنگری و رفرماسیون مذهبی و توجه به دموکراسی و سوسیالیسم میبینیم و یک سویه تاریک یا سرکوبگر که خود را بویژه در استعمار و سرمایهداری و فاشیسم نشان میدهد و آزادی Freedom و اختیار را از انسان میگیرد.
2. محور دوم اهمیت امروزین شریعتی، امکانی است که اندیشه او برای نقد اندیشههای اسلامگرایانه در اختیار ما قرار میدهد. جریان اسلامگرایی که تا چند دهه پیش تنها یکی از جریانهای موجود بود و با جریانهای ناسیونالیستی، چپ و لیبرال درحال رقابت بود از اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 میلادی در بسیاری از کشورهای منطقه به جریان حاکم بدل شد. در واکنش به این وضعیت، در دو سه دهه گذشته مصلحان مسلمان از منظرهای مختلف به نقد اندیشه اسلامگرایی پرداختند. از عبدالکریم سروش در کشور خودمان تا نصر حامد ابوزید و محمد آرکون و فاطمه مرنیسی و خوانشهای فمینیستی از اندیشه مدرن اسلامی در کشورهای دیگر همه و همه با نقد اسلامگرایی وارد میشوند.
مواردی را که ذکر کردید در نظریهپردازان دیگری هم میتوانیم پی بگیریم، اما میخواهیم در اینجا هسته محکم و وجه تمایز اندیشههای شریعتی را مورد بحث قرار دهیم.
صفاری: امیدوارم بعد از طرح این چند نکته یک تصویر کلی بدهم از اینکه نه تنها اهمیت شریعتی چیست؟ بلکه تمایز او در کجا است؟ اگر بحث اسلامگرایی را پیبگیریم، باید گفت در خود اندیشه شریعتی به طور مشخص نقد اسلامگرایی نیست مثلاً آنطور که در اندیشه نوشریعتیها این نقد وجود دارد؛ چرا که دغدغه شریعتی نقد جریان حاکم است و در آن زمان اسلامگرایی جریان حاکم نیست. نگاه شریعتی به اسلام هم جامعهشناسانه است نه فقهمحور یا فلسفهمحور یا حتی تاریخمحور. بنابراین اگر نوشریعتیها امروز اسلامگرایی را به طور پختهتری نقد میکنند از اینرو است که بر شانههای شریعتی ایستادهاند؛ چیزی که آصف بیات به آن اندیشه پسااسلامگرا میگوید، یعنی اندیشهای که اسلام را نه به عنوان توجیهکننده قدرت سیاسی بلکه به عنوان یک منبع الهام و نیروی اجتماعی در عرصه عمومی میخواهد؛ این دقیقاً در اندیشه شریعتی قابل ردگیری است.
3. محور سوم اهمیت امروز اندیشههای شریعتی این است که او سنّتهای بومی را در راه پیشبرد طرح رهاییبخش بازخوانی میکند. اینجا تمایز بین شریعتی و دیگر اندیشمندان اسلامی روشنتر میشود. در اینجا به دو طرح مشخص شریعتی یعنی طرح «رهاییبخشی سیاسی» و طرح «رهاییبخشی اقتصادی» اشاره میکنم.
از اندیشه سیاسی شریعتی و دفاع او از مردمسالاری یک اندیشه بومی دموکراسی استخراج میشود و به لحاظ اقتصادی طرح رهاییبخشی اقتصادی مورد نظر او یک سیستم عدالتخواه سوسیالیستی است. او بارها مینویسد که «دموکراسی» و «سوسیالیسم» بزرگترین موهبتی است که بشر مدرن به آنها دست یافته است.
4. محور چهارم اهمیت شریعتی در این است که اندیشه او در خدمت استعمارزدایی از دانش است. بیشتر اندیشمندان غیر ایرانی که امروز به شریعتی میپردازند از همین زاویه است که به اندیشه او علاقهمند شدهاند، از جمله ریوین کانل استرالیایی و والتر مینیولوی آرژانتینی. خیلی مهم است که ما بین طرح «استعمارزدایی از دانش» و طرح «اسلامی کردن دانش» که امروز با آن مواجه هستیم تمایز ایجاد کنیم، همانطور که فرید العطاس در آثارش این کار را انجام داد.
مصباحیان: در بحثی که آقای صفاری در مورد رهاییبخشی طرح کرد، قبل از هرچیز باید خود «سنت رهاییبخشی» را تعریف کرد. سویههای رهاییبخشی در شریعتی، متفاوت با دیگران است. او خود میگوید رهاییبخشی من به معنای جابهجایی قدرت از یک طبقه به طبقه دیگر نیست. حتی بحث عدالتاجتماعی برای شریعتی تنها یک مرحله است که اگر جامعه در آن بماند، چیزی که پدید میآید تعمیم بورژوازی از یک طبقه به تمام طبقات است. اینجا است که عرفان ورود پیدا میکند.
بحث جدی دیگری که وجود دارد، مسأله جدا افتادگیهایی است که در حوزههای مختلف وجود دارد و شریعتی میتواند با راه سوم خود موقعیتی برای ضرورت پیوند بین این حوزهها فراهم آورد؛ به عنوان مثال جداافتادن اخلاق و سیاست. پیش از ماکیاولی و هابز این دو حوزه بههم پیوسته بود سپس از هم منفصل شد. ولی امروزه سخن از «سیاست اخلاقی» و ضرورت پیوند این دو با یکدیگر در میان است.
آیا باید به یکی از دو وضع پیشین رجعت کرد؟
مصباحیان: چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. بلکه با در نظر داشتن دو وضع پیشین باید طرحی بدیع درافکند که تا حد امکان فاقد تباهیهای دو وضع پیشین باشد.
در طرح بومیسازی دانش از سوی شریعتی به هیچوجه اسلامی کردن دانش را نمیبینید؟
صفاری: نه، اما شاید کسی با یک نوع خوانش از شریعتی این را ببیند...
طرح شریعتی برای «بومیکردن دانش» آیا طرحی برای جهان اسلام است یا برای هر جامعهای که الزاماً اسلامی هم نیست؟
صفاری: اینجا من از اهمیت جهانی شریعتی حرف میزنم.
این ادعای کلانی است؛ مایلیم استدلال شما را در اینباره بشنویم.
صفاری: استعمارزدایی از دانش بحثی است که در سطح جهانی دنبال میشود. زمانی «امه سزر» و «فرانتز فانون» به آن پرداختند و امروز هم امریکای لاتینیها و متفکران زیادی در شبه قاره هند و همینطور در اروپا و امریکای شمالی به آن میپردازند. به نظر من اگر قرار باشد یک نفر را در ایران پیدا کنیم که بتواند در این بحثها شرکت کند و حرفی برای گفتن داشته باشد، اتفاقاً شریعتی است. بحث اسلامیکردن دانش سخنگویان خاص خود را دارد؛ مثل سیدنقیب العطاس در مالزی، سیدحسین نصر در ایران، محمد عمّاره در مصر و اسماعیل فاروقی در امریکا.
آقای مصباحیان از نظر شما استدلالهایی که آورده شد برای اینکه بگوییم «شریعتی برای زمانه ما حرفی برای گفتن دارد» دقیق است و شما در این مورد با دکتر صفاری هم عقیده هستید؟
مصباحیان: از یک وجه آنها را دقیق میدانم. اما میخواهم روی بخش چهارم بحث آقای صفاری متمرکز شوم. واقعیتی وجود دارد که اسمش را «جهانیکردن» میگذارم. «جهانیکردن» با «جهانیشدن» متفاوت است؛ در «جهانیکردن» سیاستسازانی وجود دارند که طرحی را دست میگیرند و آن را از نقطه صفر تا صد هدایت میکنند. ولی «جهانیشدن» فرایندی از پایین است. تفاوتی که بین این دو وجود دارد را به بهترین شکل ممکن میتوان ذیل دو مفهوم دیگر توضیح داد: «مشمول گردانیدن» و «از شمول خارج ساختن». در «جهانیکردن» تمدنی سعی میکند تمدنهای دیگر را از شمول خارج کند، در حالی که در «جهانیشدن» اصل بر شامل کردن همه تمدنها است.
معتقدم اهمیت شریعتی در دعوت و تلاشی است که در جهت «مشمول گردانیدن» به خرج میدهد. این مشمول گردانیدن که به نحوی همان به رسمیت شناخته شدن است، در همه اجزای اندیشه شریعتی و در همه صور دعوت او وجود دارد: چه در مثال «بلال حبشی» در جهت تلاش برای به رسمیت شناخته شدن یا مشمول گردانیدن انسانی که انسان به حسابش نیاوردهاند، چه در مثال بردگانی که موضوع «آری اینچنین بود برادر» شدهاند و چه حتی در مورد «بازگشت به خویش» که تلاش آن به رسمیت شناخته شدن تمدنها و فرهنگها است. این کتاب سرتاسر نظریهپردازی پیرامون همین دعوت است. دعوتی که در سطح ملی تبدیل به ضرورت «تجدد هویت» میشود. عمیقاً معتقدم مسأله اصلی کشور ما همچنان «تجدد هویت» است!
این مسأله اصلی کشور از نظر شما است یا شریعتی؟
مصباحیان: بحثی است که شریعتی آن را «مطرح» و من آن را «عمده» میکنم یا به عبارتی خوانش من از شریعتی است. اعتقاد دارم بخشی از جهانی که در آن زندگی میکنیم از فرایند همهشمولی کنار گذاشته شده است و حضوری در ساختن آنچه که قرار است جهانی باشد، ندارد.
دعوت شریعتی این است که برگردیم به فرهنگها و جهانیشدن از پایین را شکل بدهیم. اگر کسی میخواهد در این طرح شرکت کند، طبیعتاً باید منابع فرهنگی خود را «بازخوانی»، «بازسازی» و «نوسازی» کند.
صفاری: لازم است یادآوری کنم شریعتی در بازخوانی سنتها از سنت نوروز حرف میزند و فقط درگیر دغدغههای اسلامی و دینی نیست. اما «دین» یکی از دغدغههای اصلی شریعتی هست و نمیشود آن را از اندیشه شریعتی جدا کرد. اما اگر بخواهم اینجا از خود شریعتی وام بگیرم، ما باید به «جغرافیای حرف» توجه کنیم و در هر زمانهای باید گفتمانمان را بر اساس مسائل اصلی آن زمانه شکل دهیم. هر «جغرافیای» فرهنگی و زمانی و مکانی «حرف» خاص خودش را میطلبد.
برخی معتقدند که شریعتی وقتی نسبت خودش را با «دین» مشخص میکند در واقع نوعی استراتژی را به طور تلویحی پیش میبرد و برخی برعکس معتقد هستند که این نسبت دغدغهای معرفتی است. قضاوت Judgment شما چیست؟
صفاری: خیر، من فکر نمیکنم که این نسبت استراتژیک باشد. معتقدم شریعتی دین را به عنوان یک «پتانسیل اجتماعی» در نظر میگیرد ولی دغدغههای معرفتی و هستیشناسانه هم دارد.
مصباحیان: در ادامه دغدغههای شریعتی میخواهم بر یک نکته دیگر هم تأکید کنم. شریعتی بحثی دارد با عنوان «جغرافیای زمانی-مکانی حرف». به این معنا که من مثلاً در مکانی به نام ایران زندگی میکنم و در زمانی که قرن بیست و یکم است. من باید با مشکلاتی که جامعه من دارد مواجه شوم و راه بومی مشخصی برای خلاصی از آن مشکلات پیدا کنم. چرا که هم، مشکلات من با مشکلات جاهای دیگر فرق دارد و هم، زمان تقویمی من ممکن است با زمان تاریخی من منطبق نباشد. اگر این دو موضوع، یعنی «جغرافیای زمانی – مکانی حرف» و «ضرورت اندیشیدن» را در کنار هم قرار دهیم و به سراغ شریعتی برویم، متوجه میشویم که شریعتی یکی از معدود متفکران ایرانی است که تلاش میکند در «جغرافیای زمانی- مکانی مشخصی بیندیشد». در جامعهای که اسلام را مقابل مدرنیته قرار دادهاند، اسلام را در مقابل غرب قرار دادهاند، شریعتی بحث میکند که این دوگانگیها کاذب است. اینجا من با آقای صفاری کاملاً هم عقیدهام که یکی از مهمترین میراثهای شریعتی «نقد اسلام داعشی» است و نقد مذهب از طریق خود مذهب است. بنابراین من نقطه عزیمت شریعتی را اینجا قرار میدهم که «باید بیندیشیم».
چیزی که در شریعتی برای من بسیار حایز اهمیت است، اجتهادهای فکری او است. من اینجا با شما موافقم که دغدغههای شریعتی صرفاً معرفتی نیست، بلکه دغدغهها را از محیط اجتماعی میگیرد و میاندیشد که با آن چه باید کرد؟ یا مورد دیگر «استعمارزدایی از دانش» است؛ بحثی که از جانب افرادی همچون فوکو مطرح میشود.
«استعمارزدایی از دانش» عملاً در مقابل بحث کسانی قرار میگیرد که ادعا میکنند فرهنگهای غیرغربی نمیتوانند زاینده باشند. بنابراین، من همیشه وقتی شریعتی را به یاد میآوردم کسی را به یاد میآورم که در حال اندیشیدن است؛ مسائل اجتماعی را میبیند و به آنها میاندیشد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر