توهم افسردگی چیست؟
رکنا: توهم افسردگی با سبک زندگی در ارتباط است.
پدربزرگ دست در جیب خود کرد و مشتی پسته به من داد و با لبخندی نمکین گفت: «بابا جون غصه نخور، پسته خندان بخور... زندگی مثل الاکلنگ است. یک وقتهایی بالایی و یک روزهایی پایین.» اینگونه بود که فشار روانی با نگاه کردن به پستههای خندان، شکل دیگری پیدا میکرد. شاید خود ما میخواستیم که به این شکل، مشکلات حل شوند. خبری از قرصهای دیازپام و والیوم نبود. گرمای یک فنجان چای، عصر یخبندان مشکلات را ذوب میکرد. آن وقتها شیرینی قلقلکهای پدر و لطیفههای پدربزرگ، تلخی گرانی و مشاجره و نبودنها را از یاد میبرد. همه چیز سادهتر بود و گرهها با یک سوره حمد و یس باز میشد. اصلاً افسردگی و فشار روانی چه معنی میداد. این حرفها به معنی نبودن دغدغه و کمتر بودن مشکلات نبود، اما نگاه آدمها طوری بود که حل کردن مشکلات راحتتر بود. الان شاید این خود ما هستیم که از کاه چه کوههایی که نمیسازیم و فشار روانی و افسردگی برای ما یک نوع سبک زندگی شده است. هر کس که بیشتر در خود غرق شود را دغدغهمندتر میدانیم و میگوییم ببین چه آدم فکوری است، در صورتی که شاید فقط فرافکنیهای یک ذهن سر درگم و پر هرج و مرج باشد. افسردگی تبعات و شرایط و زیرمجموعههای مخصوص خود را دارد و به هر ناراحتی و نگرانی نمیشود برچسب افسردگی و فشار روانی چسباند.
واقعاً افسردهایم یا فکر میکنیم که افسردهایم؟
پاسخ دادن به این پرسش بسیار مشکل است؛ زیرا این تا حد زیادی به فردی بستگی دارد که از او سؤال شده است. باید بدانید که افسردگی صرفاً به معنای احساس دلتنگی و غمگینی نیست بلکه بسیار فراتر از آن است لذا ممکن است احساس افسردگی در شما غلط باشد. در حقیقت، افسردگی نه تنها بر چگونگی احساس ما، بلکه بر نحوه تفکر ما درباره چیزها، سطوح انرژی، تمرکز حواس، خواب و حتی علایق ما تأثیر میگذارد. بنابراین، تأثیر افسردگی بسیاری از جنبههای زندگی ما را در برمیگیرد.
بیشتر مردم فکر میکنند افسردگی تنها در بدخلقی و احساس بیحوصلگی خلاصه شده است. این حالت، قطعاً بخشی از افسردگی به شمار میرود. در واقع نشانه اصلی افسردگی، فقدان احساس لذت است. در این حالت زندگی پوچ و بیلذت به نظر میرسد، اما این بسیار مهم است که با وجود اینکه عواطف و احساسات مثبت را از دست میدهیم، عواطف منفی بهویژه خشم در وجود ما افزایش مییابد.
تفکر و تصورات حاصل از افسردگی
افسردگی به دو طریق در شیوه تفکر ما مداخله میکند؛ اول اینکه افسردگی بر تمرکز حواس و حافظه ما اثر میگذارد. دوم اینکه افسردگی بر چگونگی تفکر ما از خودمان، آینده و دنیای اطرافمان اثر دارد. تنها تعداد کمی از افراد افسرده احساس خوبی درباره خود دارند. به طور کلی، این افراد تمایل دارند که خود را حقیر، پست و بیارزش بشمارند.
افسردگی مانند بسیاری از عواطف نیرومند، ما را به سوی شکلهای افراطی تفکر سوق میدهد؛ یعنی تفکر ما «همه یا هیچ» میشود. ما وقتی افسرده هستیم سعی میکنیم برای توصیف آن از تصاویر ذهنی متناسب با آن استفاده کنیم. وینستون چرچیل، سیاستمدار و نویسنده بریتانیایی، افسردگی خود را «سگ سیاه» مینامید. تصورات فرد افسرده همیشه بر محور سیاهی و تاریکی دور میزند. بنابراین، تاریکی و اسارت اصلیترین تصورات درونی فرد افسرده به شمار میرود.
تهدید شدید افسردگی علیه روابط اجتماعی
افسردگی در هر حال بر روی اطرافیان تأثیر میگذارد، حتی اگر بکوشیم افسردگی خود را از آنان پنهان کنیم. در هنگام افسردگی، در روابط خود با دیگران از شادابی لازم برخوردار نیستیم، غالباً زودرنج میشویم و در ارتباط با دیگران جنبه و گارد منفی به خود میگیریم و مرتب «نه» میگوییم. تخریب روابط شخص با دیگران دلایل مختلفی دارد و درک شرایط فرد افسرده برای دیگران بسیار مشکل است.
گامهایی در رویارویی با افسردگی
تنها یک نوع افسردگی وجود ندارد، بلکه افسردگی، انواع و علل مختلفی را شامل میشود. بنابراین، برای درمان افسردگی به تمام رویکردها و روشهای درمانی نیاز داریم، زیرا روشی که برای درمان یک فرد مناسب است، ممکن است برای فرد دیگر کارساز نباشد.
اولین گام، تغییر رفتارهای خود است و بهترین پله برای برداشتن این گام را میتوان برنامهریزی در نظر گرفت. برنامه داشته باشید که هر روز یک کار مفید انجام دهید. در نظر داشته باشید که مغز افسرده ممکن است به شما بگوید که نمیتوانید کاری را انجام دهید و بیهوده تلاش میکنید. بنابراین، باید بهتدریج مغز خود را متقاعد کنید که میتوانید از پس کارهای خود بربیایید. دومین گام، تجزیه مشکلات بزرگ به اجزای کوچکتر است. کار پیش رو را روی کاغذ یادداشت، آن را بخش بخش و بعد از انجام هر قسمت برای خود پاداشی متناسب تعیین کنید. شاید مغز شما فرمان کسلکننده بودن این برنامه را به شما اعلام کند، اما به یاد داشته باشید که باید مغز خود را آموزش دهید و بپذیرید که «رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود، رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.»
سومین گام، شناختن محدودیتها و حد تواناییهای خود است. صرف انرژی افراطی و کمالگرایی یکی از عوامل ایجاد افسردگی است. در نتیجه، اندازه رابطه توانایی و خواستههای خود را متعادل کنید.
افکار میتوانند فشار روانی ایجاد کنند
آیا نوع تفکر ما درباره خود و مشکلاتمان میتواند فشار روانی بیشتری را در ما ایجاد کند؟ آیا اندیشیدن و تمرکز کردن بر موضوعی خاص میتواند یکی از عوامل محرک دستگاههای فشار روانی ما باشد؟ و مهمتر اینکه، اگر ما بتوانیم بر افکار منفی خود فائق آییم و جلوی رشد و گسترش آنها (بهویژه افکار منفی درباره خودمان مبتنی بر بیحاصل بودن و خارج از کنترل بودن) را بگیریم، آیا خواهیم توانست فعالیت دستگاههای فشار روانی خود را بهبود بخشیم و آنها را متعادل سازیم؟
پاسخ این پرسشها مثبت است. تصورات ذهنی ما بهتنهایی میتواند باعث ترشح هورمونها شود. افکار هشیار ما میتواند در ایجاد و افزایش فشار روانی بسیار مؤثر باشد و به دنبال فشار روانی زیاد، افسردگی ایجاد میشود.
اگر بخواهیم میتوانیم درد را به درس تبدیل کنیم
اگرچه نمیتوان همه رنجها را از بین برد، اما میتوان زیر شعله برخی از آنها را کم کرد. یکی از راههای پایین آوردن تب افسردگی، میتواند افزایش طنزپردازی در زندگی باشد؛ چراکه هرچه بزرگتر میشویم این آمادگی را پیدا میکنیم که افرادی ترشرو و غمگینتر باشیم، اما بچهها بهراحتی و با کوچکترین شادیها میتوانند آشتی کنند، ببخشند و فراموش کنند. در نتیجه بد نیست گاهی به کودک درون خود سلامی کنیم و اجازه دهیم کمی کنترل اعصاب ما را به دست گیرد. انسانهای آزاده، درد خود را پنهان میکنند و هر چقدر فکر آنها زیر بار درد باشد، اما لب آنها بیخبر است، اما این بیخبری به معنی خودخوری و فروپاشی درونی نیست. این لبخند، عظمت و قدرت روحی معنا میشود. این افراد هنرمندانی هستند که میدانند چگونه درد را به درس تبدیل کنند.
ارسال نظر