داستان عجیب 2 خواهر در مسیری کثیف

دختر جوان با سرو وضع مرتب گوشه ای ایستاده بود. ظاهرش نشان می داد با دیگران که در کلانتری هستند خیلی فرق می کند.

نیلوفر به داخل اتاق مشاوره کلانتری رفت و در حالی که نگران و مضطرب به نظر می رسید گفت:شما را به خدا کمکم کنید اگر پدرم بفهمد اینجا هستم سکته می کند و خونش به گردنم می افتد.

دختر جوان آهی کشید و افزود: یکسال قبل متوجه شدم خواهرم سیگار می کشد. با نگرانی در این باره از او توضیح خواستم. طفره می رفت و می ترسید حرف دلش را بگوید. به او اطمینان دادم که مشکلی پیش نخواهد آمد و مرا راز دار خودش بداند.

نیلوفر افزود: خواهرم برایم تعریف کرد که یکی از همکلاسی هایش او را به سیگار معتاد کرده و حتی یکی دوبار هم شیشه مصرف کرده است. با شنیدن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد. تا دو سه روز گیج و منگ بودم و حال خودم را نمی فهمیدم.  خواهرم قول داد با دوستش قطع رابطه کند و از کارهای اشتباهش دست بردارد. اما او روز بعد دوباره به همکلاسی اش زنگ زد. آنها در اتاق مشغول گفت وگو بودند و من مثل سیر و سرکه می جوشیدم.  نمی دانستم چه کار کنم.  موضوع را به پدرم اطلاع دادم و گفتم چه بلایی سر خواهرم آمده است.  پدر و مادرم باور نمی کردند چه می شنوند. پدرم که از کوره در رفته بود با عصبانیت به اتاق او رفت و همه وسایلش را به هم ریخت. اوچند نخ سیگار له شده پیدا کرد. چشمتان روز بد نبیند خواهرم آن روز در حالی کتک مفصلی نوش جان کرد که گریه می کرد و می گفت: خودش سیگار را له کرده و دیگر از این غلط ها نخواهد کرد. اما گوش پدرم بدهکار این حرف ها نبود. او یک ماه با خواهرم حرف نمی زد. البته من هم با این کار از چشم خواهرم افتادم. دیگر به صورتم نگاه هم نمی کرد و حتی صدایش که می زدم جواب نمی داد. متاسفانه سخت گیری های والدینم باعث شد او هر روز فاصله بیشتری از ما بگیرد و کار به جایی رسید که از سر لج بازی تن به اعتیاد داد. دیروز حالش خیلی بد بود. دوباره با من درد و دل کرد . مواد می خواست. پدر و مادرم که به حرکات ورفتارش شک کرده بودند اجازه ندادند از خانه بیرون برود. من هم که دنبال فرصتی می گشتم اشتباه گذشته را جبران کرده و ازطرفی می خواستم به باوری غلط کمکی کرده باشم نشانی خانه ای که از آن مواد تهیه می کرد را گرفتم.  به بهانه ای از خانه بیرون زدم و به آن خانه رفتم. زنی ۴۰ساله مواد می فروخت. هنوز بسته مواد مخدر را تحویل نگرفته بودم که پلیس سررسید و دستگیر شدم. دوسه نفر با قیافه های تابلو هم آنجا بودند که دستگیر شدند. هیچ وقت فکر نمی کردم این طوری دچار مشکل شوم. حالا نمی دانم چه پاسخی به پدرو مادرم بدهم. آنها آدم های آبرومندی هستند وآزارشان به مورچه ای نرسیده است . اما خواهرم و همچنین من با این حماقتی که کردم آبرو و حیثیت چندین و چند ساله شان را به بازی گرفته ایم.

نیلوفر در پایان گفت:خواهرم چهار سال از من کوچکتر است و پدر و مادرم با محبت های بیش از اندازه خیلی لوسش کرده بودند فکر می کنم همین محبت زیادی باعث شد این مشکل به وجود بیاید.

بنابه این گزارش،با پی گیری کارشناس اجتماعی کلانتری،نیلوفر و خانواده اش به مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی معرفی شدند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

 

وبگردی