کور شدن چشمان رزیتا کوچولو بخاطر چهارشنبه سوری + عکس

از صبح تا آن موقع نزدیک به چهل ، پنجاه نارنجک دست سازش را فروخته بود ودر پوست خودش نمی گنجید چون به خواهرش رُزیتا قول داده بود که بازی پی اس ویتا را تا قبل تحویل سال براش خواهد خرید . آخرین ساک پر از نارنجک ها را از زیر زمین برداشت و با عجله زد بیرون .

تماس های پشت سر هم بچه هایی که خریدار بودند امانش را بریده بود .انگار تمام شهر مشتری نارنجک هایش شده بودند . آخرین نارنجکش که فروش رفت سریع خودش را به پاساژ رساند و بازی را برای خواهر خرید .وارد خیابان شد و نفس راحتی کشید و به تیرک برق تکیه داد . دو نفر سوار بر موتور خفن ، همانهایی که چند لحظه پیش شش تا از نارنجک های پر ملاتش را خریده بودند . وارد خیابان شدند .

یک آن به خود آمد رزیتا خواهرش را دید که با تنگ ماهی در دست همراه زن داداشش لیلا از تاکسی پیاده شده و وارد پیاده رو شدند .موتور سواران با نارنجک آماده در دست تیکافی زده و خودشان را به رزیتا و لیلا رساندند . سراسیمه وارد خیابان شد و هرچه در توان داشت فریاد کشید اما در میان آنهمه هیاهوی جمعیت خیابان و انفجارهای ریز و درشت تنها چیزی که شنیده نمی شد فریاد بود.نارنجک های دست سازش دقیقا در جلوی چشمان وحشت زده اش توسط دونفر موتور سوار به سوی رزیتا و زن داداش حامله پرتاب شد. صدای انفجار مهیب انگار تمام دیوار های صوتی در وجودش را شکستند....

بافریاددلخراش بیتا خواهر زن داداشش در راهروی بیمارستان وحشتزده از روی تخت اتاق بلند شد و خودش را به راهرو رساند ...چشمش که به مادر افتاد و داشت سرش را به دیوار راهرو می کوبید خدا را با تمام وجود فریاد زد.مادر سراسیمه خودش را بهش رساند و گفت : بدبخت شدیم پسرم ، بیچاره شدیم مادر ، یا فاطمه زهرا ...

مادر مثل مرغ سر کنده به دور خودش می پیچید و بال بال می زدو مویه می کرد: الهی مادر فدای جفتتون ، یا فاطمه زهرا ، یا زینب کبری ، خدایا چیکار کنم ، به کدام درد بنالم ، از درد کور شدن چشمهای قشنگ رزیتایم ، یا پر پر شدن بچه شش ماهه لیلایم ...ای خدا ....

خودم را بهش رساندم و پرسیدم : واقعا ارزشش را داشت

آه عمیقی از ته دل کشید و گفت : چی بگم آقای چمنی ، من الان در شرایطی روی زانوهام نشسته ام که فقط مرگ می تونه منو از وضعیتی که پیش رو دارم نجات بده ... فقط مرگ ...آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.

حمید اندرزچمنی

وبگردی