داستانک "ته خط"
رکنا : داستانک "ته خط" را برایتان آورده ایم.
برای بار سوم میپرسم عروس خانم به بنده وکالت میدهید با مهریه ذکر شده شما را به عقد دائم آقای نیما رازی دربیاورم؟ زبانش به عقلش التماس میکرد برای جواب دادن اما نمیتوانست! لحظهای چهره علی از جلوی چشمانش کنار نمیرفت! جلوی در ورودی را نگاه میکرد علی را تصور میکرد با آن بارانی زیبایش که جذابیتش را دوچندان میکرد. با اندکی مکث جواب را داد. ببببله!
صدای جیغ و هلهله آشنایان لحظهای بند نمیشد. ماشین عروس راه افتاده بود در خیابانهای شهر چشمان سمیه از آینه موتوری آشنا را میدید خودش بود! علی بود! با لبخندی تصنعی سوار بر موتور و دستی که به اجبار لحظهای از روی بوق برداشته نمیشد! اما چشمان علی سرخ و متورم بود! اشکهای علی غم سمیه را بیشتر کرد! صدای هق هق دلش را میشنید! اما کاری نمیتوانست انجام دهد. عشق آنها به ته خط رسیده بود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ایمان عباسزاده/ 0939---3150
ارسال نظر