داستانکی به نام "گناه"
رکنا : داستانک ها همانطور که از اسم شان مشخص است داستان های کوتاه و آموزنده ای هستند. در رکنا شما می توانید انواع داستانک ها را مطالعه کنید.
به گزارش رکنا ، داستانکی به نام "گناه " را در ادامه می خوانید.
- مظلومنمایی دیگر کافی است. من میدانم که تو کیف پول من را برداشتهای و میخواهی دور از چشم من هر چه را که میخواهی تهیه کنی و با آن با مادر و خواهرت کیف کنی.
زن با چشمانی اشکبار به مرد نگاه میکرد.
- این چه حرفی است که میزنی نادرجان! مادر من اگرچه دستش خالی است ولی قلبش آنقدر بزرگ است که چشم به مال دنیا ندارد، چه رسد به مال تو و ثروت و اندوختهات.
نادر دوباره بنای بدزبانی را گذاشته بود.
- از این جملههای فیلسوفانه خسته شدهام. از اینکه فکر میکنی هیچکسی درک و شعور ندارد و تنها تو و مادرت...
زن اتاق را ترک کرده بود و به طرف حیاط رفته بود. حوصله شنیدن این حرفها را نداشت. جروبحثهایشان انگار تمام شدنی نبود. مرد از اینکه با این حرفها آزارش میداد احساس خوبی داشت. با چشمانی پر از اندوه به تنها غنچه گل درون باغچه نگاه کرد. با صدای بسته شدن در متوجه شد که شوهرش رفته است. با ترس و لرز سراغ تلفن رفته بود.حرفهای مادر را که میشنید بیشتر غصهاش میگرفت.
- هزینه داروهای خواهرت آنقدر زیاد است که قدرت خرید آن را ندارم.
به یاد حرفهای صاحبخانه افتاد.
- اگر کسی باشد که کارهای من را انجام دهد...
***
مرد با بیصبری پا به زمین میکوبید.
- مادرت از کجا میآورد که داروهای خواهرات را میخرد. من دیگر به تو اعتماد ندارم. من...
زن اشکهایش را پاک کرد. شانههایش میلرزیدند. با خودش فکر کرد که باید خودش را از این زندگی نجات دهد. زن صاحبخانه وقتی متوجه شد هرچه به در میکوبد کسی در را باز نمیکند به مرد تلفن زده بود.مرد در را که باز کرد، همسرش را دید که وسط ساختمان افتاده و به سختی نفس میکشد.
آن روز وقتی مرد از بیمارستان به خانه رسید، از حرفهای صاحبخانه یکه خورد.
- همسرت ماهها بود که برای کمک به مادر و درمان خواهرش در خانهام دور از چشم تو کار میکرد. کاش خدا تو را ببخشد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر