هیچ سنخیت فرهنگی، خانوادگی و اجتماعی با هم نداشتیم. با توجه به وضعیت مالی پدرم انگیزه‌ای برای رفتن سرکار نداشتم. روزی یکی دو ساعت در فروشگاه او حضور داشتم و بعد هم دنبال رفیق‌بازی می‌رفتم. پول مفت و بی‌زحمت پدرم، خیلی زود همسرم را تغییر داد. قیافه‌، لحن حرف‌زدن و حتی راه‌رفتنش هم عوض شده بود.

خانواده‌ام نگران آینده زندگی ما بودند. بیچاره پدرم از ترس آبرویش هر روز باج جدیدی به من می‌داد تا شاید سر عقل بیایم و حواسم به زندگی‌ام باشد اما فایده‌ای نداشت. من و الهه صاحب یک فرزند شدیم ولی هیچ‌کدام دربرابر او احساس مسئولیت نمی‌کردیم. بچه‌ام بیشتر با مادرم بود و حتی بزرگ‌تر که شد، ما را به اسم کوچک صدا می‌زد. متاسفانه در اثر میهمانی‌های شبانه‌ای که با رفقای ناباب می‌گرفتیم، هر دوی ما به مواد مخدر Drugs اعتیاد پیدا کردیم.

اوضاع حسابی به هم ریخته بود. این اواخر الهه تماس‌های تلفنی مشکوکی داشت. من در لبه پرتگاه به خودم آمدم و از خواب غفلت بیدار شدم. اعتیادم را خیلی جدی و مردانه کنار گذاشتم اما هر چه تلاش کردم، نتوانستم الهه را ترک اعتیاد بدهم. یک روز جر‌و‌بحثمان شد؛ او قهر کرد و رفت. چهار ماه قهر بودیم و حالا هم می‌گوید به مرد دیگری علاقه‌مند است. به کلانتری‌١٢ آمده‌ام تا شاید با کمک ماموران پلیس Police بتوانم مشکلم را حل کنم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی