پَرسه مرگ حوالی جاده گهرباران مازندران
حوادث رکنا:جاده گهرباران در مازندران به جاده مرگ معروف است و هنوز مسئولان نسبت به تصادفاتی که در این جاده رخ می دهد بی اهمیت هستند.
به گزارش رکنا، حکایت جاده گهرباران همین است، جادهای که شانه ندارد اما پرتردد است و به امیرآباد، فرودگاه، باغ وحش و سواحل دریا ختم میشود؛ این جاده حکایت مردان و زنان آفتاب سوختهای است که دشت، کشت و کار هنر آنهاست اما در پس دیوار وعدهها سرانجامی تلخ را تجربه میکنند.
ثانیههای پراضطرابی را در جاده گهرباران یا جاده مرگ میاندورود مشاهده کردم؛ جادههایی که هم باغ وحش دشتناز را در مسیرش دارد و هم زمینهای چندصد هکتاری دشت ناز؛ راه دسترسی به فرودگاه هم است و انتهای آن هم به بندرامیرآباد و سواحل گهرباران ختم میشود.
مردمان این سرزمین اهل دشت و کشت و کار هستند؛ این را میتوان از چهره آفتاب سوخته و لباس نیمداری که دور و ور وانت اوراق شده در آخرین تصادف این محور رفت و آمد میکنند؛ دید...
برخورد یک تیبا با وانت که راننده یکی جوان و دیگری پیرمردی بود که از شرم تصادف اتفاق افتاده، صورتش قرمز شده بود اما در هیاهوی بعد از تصادف نتوانست پُک زدن به سیگار را فراموش کند.
لرزش اندام جوان کمتر از 30 ساله که راننده خودروی تیبا بود و از این تصادف جان سالم بهدر بُرده آنقدر هویدا بود که هم در صدایش و هم دست و پاهایش قابل دیدن بود؛ به سختی از کانال پُرآب و تصادفی که در اثر برخورد با وانت سفیدرنگ قدیمی صورت گرفته، جان سالم بهدر برده بود.
2 خانم این حادثه که انگار یکی از آنها پرستار بود رنگی به رُخساره نداشت به خانمی که همراهش بود و ظاهرا خواهرش بود اشاره میکند و نگران سلامتیاش است، میگوید: شانس آوردیم کیسه هوا ماشین باز شد...! لباسَش کاملا خیس است او هم مثل بید میلرزد، بریده بریده حرف میزند و میگوید در مسیر فرودگاه برای استقبال از مادرم که زائر خانه خدا بود در حرکت بودیم، دیدیم وانت وسط جاده در حال دور زدن است؛ آخه وسط جاده جای دور زدن است؟ کشیدیم کنار دو تا ماشین زدن به هم و ما داخل کانال افتادیم.
او از ماشین تیبایی که کل سرمایهاش بود حرف میزد، چیزی که مشاهده کردیم سقف یک خودرو سفیدرنگی بود که او میگفت؛ ماشینم...
شلوغی بعد از تصادف حکایت دیگر در موقع تصادفات است، جایی که مردم قبل از نیروهای امدادی و پلیس به داد هم میرسند...! به نوبت تماس با اورژانس 115 و 110 گرفته شد اما بومیان گهرباران که هر روز در این جاده شاهد تصادفات فوتی و جرحی هستند با دیدن جمعیت توقف میکنند، انگار برایشان عادی شده است، میپرسند: کشته داشت؟ وقتی میگویند نه فقط مصدوم داشت، دستی به آسمان میبردند و زیر لب خدا را شکر میکنند و میروند...
هر کسی برای دلجویی از حادثهدیدگان در صحنه تصادف حضور پیدا میکرد میگفت: شانس آوردید، ماشین آهن پارهای بیش نیست...
پسر جوان همچنان مضطرب بود، سرنشینان را چک میکند، یکی سرش خون آمده و پاهایش زخمی است، وقتی میبیند همه عمری به دنیا دارند، خیالش کمی راحت میشود!
حکایت جاده گهرباران همین است، جادهای که شانه ندارد اما پرتردد است و به امیرآباد، فرودگاه، باغ وحش و سواحل دریا ختم میشود؛ این جاده حکایت مردان و زنان آفتاب سوختهای است که دشت، کشت و کار هنر آنهاست اما در پس دیوار وعدهها سرانجامی تلخ را تجربه میکنند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر