پیرزن 65 ساله که از شدت گریه نای حرف زدن نداشت در حالی که مدام به خاطر مرگ همسرش خود را سرزنش می کرد، پس از آن که به سوالات تخصصی قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) درباره چگونگی مرگ دلخراش همسرش پاسخ داد، در تشریح سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: قبل از انقلاب اسلامی به همراه خانواده ام به یکی از کشورهای صنعتی و پیشرفته مهاجرت کردیم و ساکن آن جا شدیم. مدتی بعد با یک جوان ایرانی که او هم تابعیت آن کشور را داشت آشنا شدم به طوری که این آشنایی در مدت کوتاهی رنگ عشق گرفت و من و «ناصر» پای سفره عقد نشستیم. علاقه ما به یکدیگر بسیار عاشقانه و ناگسستنی بود به گونه ای که حتی لحظه ای دوری از یکدیگر را تحمل نمی کردیم. «ناصر» هم مانند من تابعیت آن کشور را گرفته بود و موقعیت اقتصادی خوبی داشت. همسرم رستوران بزرگی راه اندازی کرد و طولی نکشید دارای مستغلات زیادی شد. زندگی شیرین ما که توام با رشد اقتصادی خوبی بود عاشقانه سپری می شد اما همواره از یک مشکل بزرگ در زندگی رنج می بردم، با آن که سال ها از ازدواج من و ناصر می گذشت اما از داشتن فرزند محروم بودیم و من باردار نمی شدم. اگرچه به امید روزی که صدای خنده ها و گریه های کودکی در خانه ما بپیچد به خیلی از مراکز درمانی مراجعه کردم اما در نهایت نتیجه ای نگرفتیم و این آرزوی بزرگ برای همیشه در سینه ام باقی ماند. با وجود این «ناصر» همه زندگی من بود و تنها به او عشق می ورزیدم. همه اقوام ما نیز در خارج از کشور بودند و تعداد انگشت شماری از بستگانمان در ایران زندگی می کردند. همسرم منزل ویلایی بزرگ دو طبقه ای را در مشهد داشت که با گسترش شهر در منطقه خوبی قرار گرفته بود ولی ناصر هیچ گاه حاضر به فروش آن خانه نشد، چرا که دوست داشت همواره به ایران رفت و آمد کند و هویت ایرانی اش را به رخ بکشد. از سوی دیگر هم از نظر مالی هیچ نیازی به مبلغ این منزل ویلایی نداشت. خلاصه زندگی توام با آرامش و شیرین ما با سکونت چند ماهه در همین منزل ویلایی رنگ و بوی زیبایی داشت تا این که از مدت ها قبل همسرم دچار بیماری افسردگی شد به طوری که در کشور محل سکونت مان تحت نظر روان پزشک قرار گرفت و مدام دارو مصرف می کرد. من هم در کنارش بودم و از او پرستاری می کردم تا داروهایش را به موقع مصرف کند.

روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که برای آرامش روحی و قدم زدن در سرزمین مادری تصمیم به مسافرت به تهران گرفتیم ولی هنوز یک هفته از حضورمان در ایران نمی گذشت که وضعیت بیماری همسرم شدت گرفت و طوری افسردگی او حاد شد که دیگر به همه چیز و همه کس بدبین شده بود به همین دلیل دیدار آشنایان در تهران را ناتمام گذاشتیم و عازم مشهد شدیم تا همسرم در خانه ویلایی خودش آرامش روحی را تجربه کند. در مشهد نیز نزد یک روان پزشک رفتیم که او هم مقداری داروهای اعصاب و روان تجویز کرد. من هم که در مشهد و کنار همسرم از زندگی لذت می بردم با خیال راحت به استراحت پرداختم اما ناگهان وقوع حادثه ای تلخ زندگی ام را نابود کرد. آن روز با شنیدن صدای افتادن شیئی بزرگ از پشت بام به درون حیاط چشم دوختم و با پیکر غرق در خون همسرم روبه رو شدم که از پشت بام منزل سقوط کرده بود. هراسان با اورژانس تماس گرفتم اما همسرم چون مرغ عشق مرا تنها گذاشته بود. ای کاش ...

شایان ذکر است، با انتقال جسد مرد 68 ساله به پزشکی قانونی تحقیقات درباره این حادثه تاسف بار به فرماندهی سرهنگ حسین زاده (رئیس کلانتری شهرک ناجا) و در اجرای دستور قضایی آغاز شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی