عروس سر سفره عقد با تماس زنی شوکه شد !
رکنا: غیبت طولانی داماد که برای خرید گل و شیرینی سفره عقد را ترک کرده بود، پس از ساعاتی دلواپسی، جای خود را به غمی بزرگ داد. زودتر از همه رسیده بودند و آماده بودند که تا یک عمر کنار هم زندگی خوب و خوشی را بگذرانند.پسر جوان میگفت: امروز روز تولد عروس خانم هم هست. خواستم روز ازدواجم، روز تولد همسرم باشد تا همیشه در یک روز، دو جشن بزرگ و خاطرهانگیز داشته باشیم. میخواهم تا سالهای سال کنار هم و برای خوشبختیاش تلاش کنم و سالگردهای ازدواجمان برای او تولدهای دوبارهای باشد.
عروس لبخند بر لب به داماد جوان نگاه میکرد. انگار دلواپس این همه خوشبختی و سعادتمندی بود. انگار میدانست یک عمر کنار پسری زندگی خواهد کرد که مهربانی بهترین ویژگیاش بود.میهمانان هنوز نیامده بودند. داماد رو به عروس کرد و گفت: «تا بقیه برسند کمی فرصت داریم. میروم تا سر همین خیابان و چند بستنی میخرم و زود برمیگردم.» عروس با لبخند داماد را راهی کرد.دقایقی نگذشته بود که میهمانان و نزدیکان عروس و داماد یکی یکی از راه رسیدند و حالا همه منتظر بازگشت داماد بودند.بازگشت داماد که طولانی شد، دیگر انتظار جای خود را به دلواپسی داد. هر کسی به بیرون رفت تا داماد را پیدا کند. تلفن همراه داماد هم بیپاسخ بود. یکی دو ساعت بعد بود که تلفن همراه عروس که بیقرار کنار سفره عقد نشسته بود به صدا در آمد.عروس تلفن داماد را جواب داد.«الو! کجایی؟»صدای زنی ناشناس از آن سوی خط به گوش میرسید.«این تلفن در جیب کتجوانی است که براثر تصادف او را به بیمارستان آوردهاند. لطفاً هرچه سریعتر خودتان را به بیمارستان برسانید.»عروس از شنیدن این کلمات بیهوش شد. عروس را به هوش آورده و همه با گریه و ناراحتی دفتر ازدواج را ترک کردند.هیچکس نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. اشک و دعا لحظههایی را پر میکردند که پر از اضطراب و امید بود. هر کسی چیزی میگفت. اما اندوهی بزرگ در قلب عروس جوان سایه انداخته بود. اگر حالش خوب بود، حتماً خودش با من حرف میزد و مرا در این انتظار نمیگذاشت.جلوی در اورژانس وقتی مسوول اورژانس دختر جوان را با لباس عروس به اتاقی هدایت کرد که داماد در آن بود، عروس ملحفه سفید را کنار زد. چقدر خوشبختیاش کوتاه بود.
ارسال نظر