بابام را می خوام /  گفتگویی در باره  محمد آقایی آتش نشان شهید+عکس

«آنا» در حالی که روی پای پدر بزرگ نشسته و با حرف‌های کودکانه اما پر از احساس، اشک پیرمرد و بقیه را درآورده، با دستان کوچکش نم اشک روی گونه‌های پدربزرگ را پاک کرده و می‌گوید: «آقاجون دیدی باباجونم اجازه داد بریم مشهد. ببین دیگه گریه نکن بابام قول داده خیلی زود برگرده.»بعد هم با خنده رو به پدربزرگ گفت: «آقاجون دوباره فیلم کربلای بابامو میذاری ببینم. دلم براش تنگ شده.» پدربزرگ مهربان هم در حالی که در دلش غوغایی برپاست، دست‌های کوچک نوه‌اش را گرفته و پس از بوسیدن گونه‌های نوه شیرین زبانش، گوشی تلفن همراهش را درآورد و فیلم مراسم عقد پسر کوچک‌ترش را گذاشت. اما ناگهان بهانه گیری‌ها دوباره شروع شد و گریه سر داد.» آقا جون منو ببر پیش بابام.

می خوام ببینمش دلم براش تنگ شده. بعد هم‌ های های گریه کرد....

این بخشی از حال و روز خانواده و دخترک خردسال شهید آتش‌نشان محمد آقایی است که در حادثه Incident پلاسکو جانش را از دست داد و دختر کوچولو و خانواده‌اش را تنها گذاشت. دخترک هنوز گمان می‌کند پدرش بزودی باز می‌گردد اما نمی‌داند این بار سفر پدرش برگشتی ندارد.

پدر شهید آتش‌نشان در حالی که بغض راه گلویش را گرفته بود به خبرنگار حوادث Accidents روزنامه ایران گفت: «محمد متولد 7 دی ماه بود. انگار همین دیروز بود که به دنیا آمد. اما وقتی کمی بیشترفکرمی کنم می‌بینم که 27 سال ازآن روزها گذشته است. درست یک هفته قبل از روز پنجشنبه سیاه -30 دی-که فاجعه پلاسکو رخ داد، مراسم عقد کنان پسر کوچک‌ترم بود. محمد هم با خوشحالی در جشن دامادی برادرش حضور داشت و خوشحال بود که برادر کوچکش هم سرو سامان گرفته است. همه ما خوشحال بودیم و هرگز فکر نمی‌کردیم قرار است طوفانی مهیب، زندگی‌مان را یک هفته بعد سیاه کند.هنوز حال تمامی اعضای خانواده و بخصوص عروس و نوه‌ام دگرگون است. گرچه «آنا» هنوز نتوانسته درک کند که پدرش دیگر زنده نیست. اما هربار که دختر برادرم به عکس پدرش نگاه می‌کند «آنا» می‌گوید چه شده و من هم می‌گویم خان عمو، بابای ستایش شهید شده. خودش هم وقتی برنامه‌ای از همکاران پدرش می‌بیند می‌گوید: «آقاجون این آقا آتش‌نشانه هم شهید شده.»باور کنید هر چه از روز حادثه بگویم کم است. همه‌اش اشک، گریه، آه و ناله بود. از همان هفته قبل از 30 دی که مراسم عقد کنان پسر کوچکم بود من در شهرستان ماندم.

همان روز حادثه هم از تلویزیون خبر آتش‌سوزی پلاسکو را شنیدم. دل توی دلم نبود. نمی‌دانم چطوری خودم را به تهران رساندم. می‌دانستم محمد شیفت است و اعزام شده. به همین خاطر فوری با برادرم و خانواده عروسم تماس گرفتم و گفتم پیگیر ماجرا شوند.من هم موقعی رسیدم که دیگر کار از کار گذشته بود. ساختمان ویران شده بود و همه چشم انتظار معجزه بودیم. اما پس ازچند روز چشم انتظاری، بالاخره پیکر بی‌جان پسرم را تحویلمان دادند. خدا رحمت کند همسرم را که نبود تا این داغ بزرگ را ببیند. خیلی شرایط سخت و وحشتناکی بود و هیچ وقت جای خالی این عزیزان برایمان پر نمی‌شود. محمد یک هفته قبل از محرم امسال به سفر کربلا رفت و برگشت. در تمام این مدت «آنا» هم چشم انتظار پدرش بود. محمد دائم برایمان فیلم می‌فرستاد اما دخترش بشدت بی‌تاب بود. با این حال وقتی برگشت، دخترش آرام گرفت و دیگر بهانه نمی‌گرفت. اما حالا هر بار که بی‌تابی می‌کند ازمن می‌خواهد فیلم بابایش را ببیند. به خیال اینکه پدرش برمی‌گردد با دیدن فیلم آرام می‌شود اما دوباره بی قراری‌اش شروع می‌شود. ما هم سعی می‌کنیم شرایط را آرام نگه‌داریم اما درک این شرایط برای دختربچه 2 و نیم ساله سخت است و قابل فهم نیست.

محمد، فارغ‌التحصیل رشته رایانه بود و در یک مرکز آموزشی هم تدریس می‌کرد. او به همراه ما که در یک شرکت آسانسورسازی کار می‌کردیم فعالیت داشت اما از زمانی که دوران خدمتش را در کلانتری رباط کریم گذراند و با دوستان آتش‌نشانش آشنا شد عاشق این کار شد و سال قبل، بعد از گذراندن دوران آموزشی در آتش‌نشانی تهران و ایستگاه یک حسن‌آباد مشغول به کارشد و با عشق و علاقه در این حوزه فعالیت کرد.

در عین حال روزهای تعطیل پیش ما کار می‌کرد. او از حدود 6 سال پیش که ازدواج کرد حسابی تلاش می‌کرد تا زندگی خوب و راحتی برای خانواده‌اش فراهم کند تا اینکه در حادثه پلاسکو، او نیز در کنار 15 برادر شهیدش، عاشقانه و غیرتمندانه و برای نجات جان و مال مردم تلاش کرد و در جوانی به خیل شهدا و امام شهیدش حضرت حسین بن علی(ع) پیوست. اما امیدواریم به حرمت خون این شهدای عزیز، همیشه یاد و خاطره‌شان زنده بماند و با گذشت زمان به فراموشی سپرده نشوند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی