از فرزند یک برزیلی در "به وقت شام" تا کودک سوری در "پایتخت" +عکس

زنگ خانه را که می‌زنم، چند لحظه‌ای بعد، قد و قواره‌ای کوچک با تیشرتی سفید رنگ و لبخندی کودکانه، چشمم را نوازش می‌دهد و به گرمی و با لهجه شیرین عربی- ایرانی! مرا تعارف می‌کند.

بله! درست حدس زده بودم. او همان «محمد» پسر ابو محمد در سریال نوروزی پایتخت ۵، با آن صحنه به یادماندنی وداع با پدر بود؛ همان صحنه‌ای که محمد ملتمسانه و با اشک و آه، پدر از دست رفته خود را صدا می‌زد و با دستان کوچک خود، او را کشان کشان از صحنه کارزار داعشی های وحشی نجات می‌داد.

۱۱ سال بیشتر ندارد و در کلاس پنجم مدرسه «خردورز» ناحیه ۲ شهرری درس می‌خواند.

با چهره نمکین و هیجانات خاص کودکانه، کنارم می‌نشیند و انگار! بی صبرانه منتظر است تا سؤالاتم را مطرح کنم.

لهجه شیرین با بُن‌مایه زبان عربی او، گرچه آدم را در درک برخی واژگان دچار مشکل می‌کند، اما بسیار دلنشین است؛ به خصوص که در انتهای هر کلامی لفظ «ها» را به کار می‌برد و سعی می‌کند به این شکل از فهم صحبت‌های خود، توسط من آگاه شود.

از بازیگر Actor نقش محمد می‌خواهم ابتدا از خودش برایم بگوید که در این لحظه روی مبل جابه‌جا شده و سعی می‌کند رسمی‌تر بنشیند و می‌گوید: «موسی مهام» هستم. دانش‌آموز کلاس پنجم مدرسه غیردولتی «خردورز» شهرری.

برای اینکه خیلی خشک و رسمی گفت‌وگومان را شروع نکنیم، به او می‌گویم هرچه را که فکر می‌کند می‌تواند از دنیای کودکی و توانایی خود در مدرسه عنوان کند، توضیح دهد.

 

ساخت موشک آبی در مدرسه

او به ساخت «موشک آبی» خود در مدرسه اشاره می‌کند. دست ساخته‌ای که او همراه یکی از دوستان خود ساخته و در مدرسه صاحب رتبه برتر شده بودند.

بعد از گذشت لحظاتی کوتاه از معرفی خود، می‌توان شوق و بی تابی او را در پرداختن به دو اثر بازیگری‌اش در چهره او به خوبی دید.

ابتدا از موسی می‌خواهم به نقش خود در فیلم «به وقت شام» ساخته ابراهیم حاتمی‌کیا اشاره کند و او می‌افزاید: یک روز یکی از دوستان پدرم به نام آقای «ساکتی» به منزلمان آمد و به من گفت: «می‌خواهی فیلم بازی کنی؟»

من موافقت کردم. بعد از صحبت‌های اولیه، آقای «مخدومی» یکی از عوامل فیلم نقشم را در فیلم توضیح داد و گفت: «تو در نقش فرزند یک توریست برزیلی هستی که به "تدمر" در سوریه آمده است.»

حضور در صحنه ضبط "به وقت شام" از عصر امروز تا بامداد روز بعد

مهام به روند تهیه فیلم و نقش آفرینی خود اشاره کرده و اضافه می‌کند: دو ماه در این فیلم تمرین کردم. هر روز ساعت ۳.۳۰ عصر با سرویس به فرودگاه مهرآباد همراه با پدر و مادرم می‌رفتیم و تا ساعت ۵ صبح در آنجا بودیم.

از این بازیگر نوجوان می‌خواهم کمی بیشتر از نقش‌آفرینی خود در این فیلم برایم بگوید که با زدن لبخند ملیح و کودکانه خود ادامه می‌دهد: در این فیلم من به عنوان فرزند یک برزیلی گردشگر بازی می‌کردم. آنجا با تعدادی بچه‌های دیگر که در فیلم بازی می‌کردند و از اقشار مختلف بودند، همکاری کرده و در اوقات فراغت نیز با هم بازی می‌کردیم.

از موسی می‌خواهم توضیح دهد که آیا با توجه به اینکه شب‌ها برای تمرین باید بیدار می‌مانده است، این روند خسته‌کننده نبود؟ که پاسخ می‌دهد: خسته نشدم؛ چراکه در زمان استراحت بین تمرین با بچه‌های دیگر گروه بازی می‌کردم. من آن‌قدر خوشحال بودم که الان بعد از گذشت چند ماه از آن زمان، شب‌ها در فکر شب‌های تمرین در فرودگاه هستم و برایم خیلی جالب است و هنوز هم احساس می‌کنم باید شب‌ها بیدار بمانم؛ البته بی سختی نبود و بی خوابی داشت.

این بازیگر نوجوان در واکنش به این پرسش که در هنگام مواجه با نیرو‌های داعشی آیا رعب و وحشتی داشتی؟ که با نگاهی از سر ترس و اضطراب و یادآوری آن صحنه‌ها می‌گوید بله، ترس داشت! از یکی از افراد داعشی‌ها که بازیگری سوری بود، خیلی می‌ترسیدم، اما او به من گفت: «نترس! من هم از شما‌ها هستم.»

موسی به گریم کردن روزانه خود اشاره می‌کند و یادآور می‌شود: هر روز یک ربع گریم می‌شدم و متن‌های نقشم را یکی، دو ساعت تمرین می‌کردم و حتی در زمان خوردن شام و استراحت، من متن‌ها را می‌خواندم. آن‌ها متن عربی به من دادند که باید تمرین می‌کردم و ۲ ساعت زمان برد تا آن را حفظ کنم.

لفظ «ها» «ها» گفتن محمد در حین صحبت‌هایش بسیار جذاب و جالب بود و در حین مصاحبه نیز نیم‌نگاهی به صفحه تلویزیون داشت؛ چراکه مجموعه پایتخت در حال پخش شدن بود.

این بازیگر نوجوان از علاقه زیادش به بازیگری می‌گوید و می‌افزاید: هر وقت فیلمی از تلویزیون تماشا می‌کردم، همیشه آرزوی بازیگر شدن را داشتم.

حاتمی کیا خوش اخلاق، اما کم حرف

محمد از اخلاق خوب حاتمی‌کیا می‌گوید و اضافه می‌کند: او خیلی با کسی صحبت نمی‌کرد.

او به میزان دستمزد دریافتی خود اشاره کرده و خاطرنشان می‌کند: پول زیادی به من ندادند و در مجموع به من ۷۵۰ هزار تومان دادند؛ البته پدر و مادر و یکی دیگر از اقوام هم بودند که در مجموع ما چهار نفر، ۳ میلیون تومان دریافت کردیم.

موسی اضافه می‌کند: هنوز فیلم را ندیده‌ام و قرار است همراه خانواده به سینما Cinema برویم و فیلم را ببینیم.

روایت بازی در سریال پایتخت

موسی ادامه می‌دهد: در فیلم به وقت شام که بازی می‌کردم، خانمی بود که با من ارتباط خوبی داشت و به من پیشنهاد بازی در پایتخت ۵ را داد. آن زمان یک ماه بعد از پایان بازی در «به وقت شام» بود که چنین پیشنهادی داد و پس از مراجعه حضوری به دفتر سریال، من را انتخاب کردند.

بازی در نقش پسر ابو محمد

این بازیگر نوجوان تصریح می‌کند: تابستان سال گذشته بود که شروع به کار در این سریال را کردیم و در نقش «محمد» پسر ابومحمد بازی کردم. محل فیلمبرداری و ایفای نقشم در کارخانه قدیمی سیمان در صفائیه شهرری بود و در مجموع، در ۴ قسمت در بازی کردم؛ البته ابتدا فکر می‌کردم در تمام قسمت‌ها بازی می‌کنم.

او با بیان اینکه حدود یک و نیم ماه در این فیلم ایفای نقش کردم، خاطرنشان می‌کند: ساعت ۷ صبح با سرویس از خانه می‌رفتم؛ البته همیشه با مادرم به سر صحنه می‌رفتم و تا ساعت ۱۱ صبح تمرین می‌کردم. در بیشتر روز‌ها در کارخانه سیمان تمرین می‌کردم و پدرم هر روز هنگام پایان کار به دنبالم آمده و من را به خانه برمی‌گرداند.

موسی اضافه می‌کند: در طی مدت فیلم‌برداری، ۱۰ روز برای ضبط صحنه، گروه بازیگران به ترکیه رفتند و من نیز در این مدت همراه خانواده به کربلا رفتیم.

این بازیگر نوجوان که با شور و شوق خاصی از بازی‌اش در مجموعه پایتخت صحبت می‌کرد، چند جرعه‌ای آب می‌نوشد و ادامه می‌دهد: ابومحمد که در فیلم به عنوان پدرم بود، هنگام هجوم داعشیان، خودرویی داشت و من و سایر اعضای خانواده‌ام را برای نجات از دست آنها، سوار بر خودرو کرده و به سوی کارخانه سیمان «لاذقیه» حرکت داد و قصد داشتیم در آنجا پناه گیریم.

او ابراز می‌دارد: در مسیر حرکت خودرومان در رودخانه‌ای ماشین‌مان خراب شد و در راه ماندیم. بالاخره در این شرایط به «نفربر» نقی و ارسطو برخورد کردیم. ابتدا آن‌ها فکر کردند ما نیرو‌های داعشی هستیم. به ما گفتند لباس‌های خود را بالا بزنید و ما گفتیم "داعشی نیستیم، بلکه از لاذقیه آمده‌ایم و قصد داریم در این کارخانه پناه گیریم. "

موسی متذکر می‌شود: من همراه پدر و مادر، خواهر و عمه خود بودم و پس از چقدر توضیح دادن، آن‌ها به ما اعتماد کردند و اسلحه‌های ما که از لاذقیه و از کشته‌شده‌های نیرو‌های داعشی گرفته بودیم را از ما گرفتند.

از موسی می‌خواهم از حال و هوای بازی در کارخانه سیمان و محله داعشی‌ها برایم بگوید که خنده‌ای می‌کند و می‌افزاید: بگذار اول از هندوانه خوردن ما با ارسطو، پنجعلی، رحمت و دیگران بگویم که خیلی جالب بود!

به اینجای مصاحبه که می‌رسد انگار انرژی تازه‌ای گرفته و با هیجان زیادتری اضافه می‌کند: آن موقع که داعشی‌ها در کارخانه بالا سرمان آمدند، خیلی ترسیده بودم؛ چراکه آن‌ها می‌گفتند "شما ایرانی هستید و قصد داشتند ما را تکه‌تکه کنند".

موسی به صحنه کشته شدن «ابومحمد» به عنوان پدرش اشاره می‌کند و یادآور می‌شود: وقتی همه اعضای گروه پس از حمله نیرو‌های داعشی فرار Escape کردند، من در آنجا تنها ماندم و ترسیده بودم، اما به خودم گفتم "باید بابایم را با خود به عقب برگردانم" و نمی‌خواستم بپذیرم پدرم از دنیا رفته است. گریه کردم و خطاب به او گفتم "بابا بدون شما چکار کنم، الان داعشی‌ها ما را می‌کشند و بدون تو چه طور زندگی کنم. "

از او می‌پرسم با این جثه کوچک چه طور پدرت را روی زمین می‌کشیدی؟ خاطرنشان می‌کند: در آن هنگام که پدرم را روی زمین می‌کشیدم، دو نفر دیگر از کنار و یک نفر نیز از قسمت پا او را می‌کشیدند و به من کمک می‌کردند، اما آن‌ها با توجه به شرایط تصویر برداری، در تصویر معلوم نبودند.

از این بازیگر نوجوان می‌خواهم از لحظه تنها شدن در کارخانه برایم بگوید که با هیجان و چهره‌ای مضطرب یادآور می‌شود: در آن لحظه ترسیده بودم و هر لحظه می‌گفتم داعشی‌ها سر می‌رسند و جنازه پدرم را برده و کلیه‌های او را درمی‌آوردند و احساس خوبی نداشتم.

وقتی از موسی می‌پرسم که به نظرت قشنگ‌ترین صحنه در فیلم پایتخت کدام صحنه بود؟ کمی مکث می‌کند و می‌گوید: دو صحنه؛ یکی آنجا که بابایم را روی زمین می‌کشیدم و یکی دیگر آنجا که نقی با سر نیروی داعشی را می‌زد.

عکس‌های یادگاری دانش‌آموزان و خانواده‌ها بعد از پایان تعطیلات در مدرسه

این نوجوان به واکنش مردم بعد از دیدن بازی‌اش در فیلم پایتخت اشاره می‌کند و یادآور می‌شود: وقتی بعد از تعطیلات عید به مدرسه رفتم، دانش‌آموزان و مادران آن‌ها که به مدرسه می‌آمدند، با من عکس یادگاری می‌گرفتند و معلمان و مدیر خیلی خوشحال بودند.

از او می‌خواهم از وضعیت تحصیلی‌اش برایم بگوید که ادامه می‌دهد: امسال در درس ریاضی نمره قابل‌قبول گرفتم و در دروس علوم، اجتماعی، هدیه‌های آسمانی، هنر، ورزش Sport و فارسی نوشتاری خیلی خوب گرفتم.

موسی به دیگر فعالیت‌های خود در مدرسه اشاره کرده و متذکر می‌شود: در مدرسه در گروه تئاتر حضور پیدا می‌کنم و اسم تئاتری که بازی کردم "سروان توپولوف" بود.

این بازیگر نوجوان می‌افزاید: در سال گذشته مسئولان مدرسه، مراسم «عید دانش‌آموز» را در مدرسه اجرا کردند و گفتند "هر کس باید غذای محلی خود را درست کند" که مادرم هم یک غذای عربی بنام «کوبه» در خانه تهیه کرد و هرکس می‌توانست در مدرسه به فروش رساند.

حالا احساس کردم انرژی موسی کم شده است و با هم مشغول خوردن میوه‌ای می‌شویم و پس از مدتی کوتاه، دوباره او به حرف می‌آید.

نوحه‌خوانی در هیأت

او ادامه می‌دهد: در هیأت حضرت علی‌اکبر (ع) و حضرت رباب (س) نوحه‌خوانی می‌کنم، ضمن اینکه از کوچکی زمزمه "حسین" "حسین" می‌کردم و الان هم نوحه‌خوانی می‌کنم.

درخواست شفای بیماری والدین و خرید یک لپ تاپ در حرم امام حسین (ع)

موسی با لبخند کودکانه خود به من می‌گوید که قصد دارد از درخواست خود در حرم امام حسین (ع) بگوید و اضافه می‌کند: عید امسال که به کربلا رفتم، از امام حسین (ع) خواستم پادرد پدرم و کمردرد مادرم خوب شود و برای خودم هم از ایشان خواستم تا بتوانم یک لپ‌تاپ بخرم که ان‌شاءالله امام حاجتم را می‌دهد.

این بازیگر نوجوان در هنگام خاطرنشان می‌کند: وقتی برای زیارت قصد ورود به حرم آقا را داشتم با زرنگی گوشی همراه خودم را به داخل حرم بردم و در آنجا عکس گرفتم.

دیگر به مراحل پایانی صحبت با موسی می‌رسم و از او می‌خواهم از رشته تحصیلی و کاری مورد علاقه‌اش برایم بگوید که تصریح می‌کند: دوست دارم بازیگر شوم؛ البته قبل از آنکه در فیلم بازی کنم دوست داشتم "دکتر" شوم، اما بعد از بازی کردن در این دو فیلم، به بازیگری علاقه‌مند شدم و دوست دارم مثل "ارسطو "و "نقی" بازیگر شوم؛ چراکه آدم معروف می‌شود و در تلویزیون و سینما او را نشان می‌دهند و از اینکه در تلویزیون خودم را می‌بینم، خیلی خوشحال می‌شوم؛ البته پیشنهاد بازی در یک فیلم را به من داده‌اند؛ ضمن اینکه قصد دارم در رشته بازیگری در دانشگاه درس بخوانم.

به موسی می‌گویم چه خواسته‌ای از مسئولان آموزش و پرورش داری؟ که سری تکان می‌دهد و ابراز می‌دارد: از مسئولان آموزش و پرورش درخواست دارم به من کمک کنند تا یک بازیگر حرفه‌ای شوم.

***

«حسن مهام» ۶۸ ساله، پدر موسی با من هم کلام می‌شود و برای دقایقی از خود و زندگیش صحبت می‌کند.

او می‌گوید: ۲۰ ساله بودم که همراه پدرم که در اصل ایرانی بودیم و چند سالی به عراق مهاجرت کرده بودیم، با بیرون رانده شدن توسط صدام، به ایران برگشتیم؛ البته اکثر اقوامم ساکن کاظمین هستند.

مهام خاطرنشان می‌کند: کارگاه کلید سازی داشتم، اما شش سال پیش، در اثر وزیدن باد شدید و هنگامی که همراه همسرم و موسی که آن زمان تنها سه سال داشت، به زمین خورده و بشدت مصدوم شدم. از آن زمان به بعد به دلیل آسیب دیدگی زیاد در ناحیه پا، قادر به کارکردن نیبستم و در خانه زمین گیرم.

پدر این بازیگر نوجوان با انتقاد از پایین بودن دستمزد فرزندش در قبال بازی در دو فیلم یاد شده، اضافه می‌کند: دستمزد موسی برای بازی در سریال پایتخت تنها یک میلیون و در مجموع در دو فیلم اخیر یک میلیون و ۷۵۰ هزار تومان است؛ در حالی که فروش این فیلم‌ها میلیاردی است.

ماجرای گریه و فریاد دختر همسایه در خصوص مرگ ابو محمد

او به خاطره شنیدنی از زمان پخش سریال پایتخت اشاره کرده و می‌گوید: زمانی که در بخشی از سریال پایتخت، پدر محمد یعنی ابو محمد، توسط داعشی‌ها به شهادت رسید، دختر یکی از همسایه‌های ما این موضوع را باور کرده و با داد و فریاد زیاد گفته بود، پدر موسی را کشتند.

مهام می‌افزاید: در این شرایط، والدین این کودک مجبور شدند او را به خانه ما بیاورند و از نزدیک من و موسی را به او نشان دهند.

پدر این نوجوان بازیگر ابراز می‌دارد: سال گذشته به دلیل درگیر شدن موسی با بازی در این دو فیلم، به وضعیت درسی او لطمه وارد شد و مجبور شدم او را به مدرسه غیر دولتی ببرم؛ البته دوست دارم به این حرفه ادامه دهد، اما نگران تحصیل او هستم.

صحنه‌ای که مادر محمد را دگرگون کرد

«سیده آمنه طباطبایی»، مادر موسی مهام که قادر به صحبت کردن به زبان فارسی نیست، با من همکلام می‌شود و با کمک و ترجمه همسرش می‌گوید: محمد تنها فرزندم است و به دلیل اینکه نگران سلامت او بودم، هر روز برای فیلم برداری صحنه‌های فیلم‌ها، او را همراهی می‌کردم.

او اضافه می‌کند: من خودم نیز در سه قسمت فیلم بازی کردم و به یادماندنی‌ترین صحنه سریال پایتخت، «لحظه شهادت همسرم، ابو محمد» است.

طباطبایی خاطرنشان می‌کند: این صحنه، صحنه شهادت برادرم را در سال ۱۹۹۰ و در انتفاضه شعبانیه عراق را زنده می‌کند؛ چراکه در آن زمان برادرم در درگیری با نیرو‌های صدام به شهادت رسید و وقتی در سریال پایتخت کشته شدن ابومحمد را دیدم، همه واکنش‌هایم واقعی و از سر احساس تأسف بود.

اینجا، ایستگاه آخر گفت‌وگوی دو ساعته من در عصر یک روز بهاری با این نوجوان هنرمند Artist و خانواده اوست و در این لحظه موسی مهام دستان کوچکش را در دستانم می‌فشرد و با لبخند دلنشین خود، مرا بدرقه می‌کند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی