درد گرسنگی در کودکان

در یک روز گرم تابستان،‌ همراه دختر 5 ساله‌ و پسر هفت‌ساله‌ام سوار ماشین بودیم. دخترم خیلی گرسنه بود و من گفته بودم که برای ناهار به رستوران نخواهیم رفت. پشت چراغ قرمز منتظر بودیم. بعد از مدتی که گذشت دخترم در حالی که پنجره را پایین می‌کشید گفت :‌مامان،‌ما همگی گرسنه هستیم و تو به جای اینکه خانه بروی اینجا ایستاده‌ای ؟

مراقب اضافه وزن بودن

من با دختر دو ساله‌ام وارد رستوران شدیم. ما سالاد سفارش دادیم. دخترم از من سؤال کرد: چرا من فقط باید سالاد بخورم و به او توضیح دادم می‌خواهم اضافه وزنم را کاهش دهم. به همین دلیل باید رژیم بگیرم. در همین موقع یک خانم که مشخص بود هشت ماهه باردار است، ‌کنار ما آمد و شروع به سفارش دادن غذا کرد یک دفعه دخترم با صدای بلند فریاد زد: شما نباید زیاد غذا بخورید فقط کمی سالاد سفارش دهید.

مادر همسر من با ماشین حدود 14 ساعت از ما فاصله دارد و تنها در مواقع خاص به ما زنگ می‌زند . یک روز دختر سه ساله من تلفن را جواب داد. وقتی که از او پرسیدم با چه کسی صحبت می‌کند با صدای بلند جواب داد:‌ مادربزرگ، تو می‌شناسی‌اش همان خانومی که هیچ‌وقت به ما زنگ نمی‌زند.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.

مقدمی