غیرت بچه کف خیابان / گرسنگی فشار آورد و من برای  نخستین بار دزدی کردم

رضا نشست روی صندلی روبه روی مدد کار واحد مشاوره و مددکاری آرامش فرماندهی انتظامی استان اصفهان و سر درد دلش باز شد :از وقتی خودمو شناختم تو خیابون بودم و تا اونجا که یادم میاد شیش سالم بود که مادرم مرد. وقتی مادرم زنده بود خیلی حواسش به ما بود همه چیز سرجای خوش بود ما مثله یه خونواده باهم زندگی می کردیم ؛اما بعد از مرگ مادرم دیگه پدرم سرکار نمی رفت و همیشه خونه بود و چون پولی برای خرج کردن نداشتیم من و برادر کوچیکم که چهار ساله بود رو برای گدایی به کوچه و خیابون می فرستاد من و برادرم از صبح زود تا غروب سرچهار راه می ایستادیم و تو گرما و سرما گدایی می کردیم و شب وقتی به خانه بر می گشتیم هرچی پول جمع می کردیم پدرم از مون می گرفت و غذای ناچیزی برای ما می خرید و مابقی رو برای خودش بر می داشت . البته بعدها فهمیدم که پدرم با اون پولی که می موند مواد می خرید و خرج اعتیادش می کرد. یک روز که غروب به خانه برگشتم دیدم پدرم نیست ! وقتی از همسایه ها پرسیدم گفتن پلیسا ریختن تو خانه و پدرت رو بردن. حالا من و برادرم تنها مونده بودیم .روز بعد شم صاحب خونه ما رو بیرون کرد من و برادرم روزا گدایی می کردیم و شبا تو خیابان می خوابیدیم . یه روز که داشتیم گدایی می کردیم مرد میون سالی به اسم " علی که کارش ضایعات جمع کردن بود من و برادرمو دید و گفت که حاضر است که به ما جا خواب بده به شرطی که براش کار کنیم و ضایعات جمع کنیم .منم چاره ایی نداشتم قبول کردم . روز و شب برای علی کار می کردیم و شبا فقط جای خوابی داشتیم و غذای ناچیزی برای خوردن و اگر روزی چیزی برای فروختن پیدا نمی کردیم از جای خواب و غذا خبری نبود. روز گذشته نزدیک ظهر بود که گرسنگی خیلی به من فشار اورد و چیزی برای فروش پیدا نکردم می دونستم که اگه پیش علی برم از غذا و جای خواب خبری نیست. به همین خاطر بفکر سرقت افتادم رفتم تومغازه سوپر مارکت و از صاحب مغازه ت جنسی رو خواستم که آخر مغازه بود و وقتی صاحب مغازه دنبال اون جنس رفت دخلو خالی کردم و هر چی پول توش بود برداشتم و فرار کردم.
نظر مشاور :مشکل از آنجا شروع می شود که رضا، مادرش را بعلت بیماری از دست می دهد و پدر خانواده که گرفتار اعتیاد شده آنها را مجبور می کند که گدایی کنند تا هزینه اعتیادش را برای وی فراهم کنند و پس از دستگیری پدر نیز بدون هیچ سرپرستی در خیابان با گدایی و کارتون خوابی روزگار خود را می گذراند تا اینکه برای پیدا کردن محلی برای خوابیدن پیشنهاد وی را می پذیرد و تن به بیگاری می دهد و برای وی کار می کند تا اینکه برای رفع گرسنگی خود مجبور به سرقت از مغازه می شود.
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی