شانس یارم بود چون مینا همسرم به قول مادرم ، حرف نداشت و واقعا به خاطر وقار و خوبی هایش باید به او احترام می گذاشتم اما من ... .

وای برمن ،چه کردم با خودم !

قطره های اشک از چشم های جوان سرازیر شده بود. لبخند تلخی برچهره داشت که در واقع از گریه غم انگیز تر بود.

نفس عمیقی کشید و افزود: تنبلی و تن پروری برایم دردسر ساز شد.

مدتی با ماشین قراضه ام کار جسته گریخته کار می کردم. در آمدم بد نبود اما من اهل کار نبودم.

همسرم خودخوری می کرد و سعی داشت با صبرو متانت مشکل را حل کند. کاسه صبر او هم بالاخره لبریز شد و صدایش در آمد.

متاسفانه مادرم آتش بیار معرکه شد

مشاجرات من و همسرم روز به روز بیشتر شد و مادرم هم با دخالت های خودش آن قدر اوضاع را متشنج کرد که کارمان به طلاق انجامید.

همسرم راهش را از من جدا کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت. از آ ن به بعد من ماندم و دوستان لاابالی و شب نشینی های پوچ و شوم.

تا به خودم آ مدم دیدم به مواد مخدر آلوده شده ام.

اعتیادی که پشت پرده آن یک احساس شکست خرد کننده بود مرا خیلی زود ضایع کرد و تا جایی پیش رفتم که برای تامین مواد مخدر رو به خرده فروشی آوردم.

یک روز هم دستگیر شدم و به زندان افتادم. تازه فهمیدم بدجور باید تاوان ندانم کاری هایم را بدهم. حبس عذاب آ ور سرم را محکم به سنگ زمانه کوبید.

از زندان آزاد شدم و به خانه برگشتم.

با این که خانواده ام برخورد خوبی داشتند و فرصت می دادند خودم را پیدا کنم وقتی فهمیدم همسر قبلی ام بادوستم ازدواج کرده به هم ریختم و داغون شدم.

مادرم نگرانم بود و با راهنمایی یکی از آ شنایان به مشاور خانواده معرفی شدم. می خواهم خودم را پیدا کنم. من باید خوب زندگی کنم و هنوز فرصت های زیادی برای ساختن آینده ام دارم.

حرف آخرم این است که فکر می کنم محبت های بی حدو اندازه خانواده ام باعث شد زیاده خواه و تن پرور بار بیایم و نتوانم با واقعیت های زندگی روبرو شوم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.